تأثیر فتنه 88 در سیاستخارجی امریکا در قبال ایران
شخصیت اوباما چه تأثیری بر سیاست خارجی امریکا گذاشته است؟
چکیده شخصیت اوباما چه تأثیری بر سیاست خارجی امریکا گذاشته است؟ :
«اتاقهای فکر» که با نامهای دیگری همچون «کانونها و مراکز تصمیمساز»، «سازمانهای فکری»، «مؤسسات تحقیقاتی»، «نهادهای فکری» و غیره از آنها یاد میشود، با استفاده از کارشناسان، مقامات سابق و کنونی دولت و نیز صاحبنظران مسائل مختلف، به بررسی مسائل در حوزههای داخلی و خارجی ایالات متحده امریکا پرداخته و در عین حال بر تعیین سیاست عمومی نیز تأثیرگذار هستند. متنفذترین این مؤسسات به نوعی مانند دولت سایه و منبع تأمین افراد مورد نیاز در دولتهای بعدی عمل میکنند؛ به گونهای که مقامات سابق دولت امریکا وارد این مؤسسات شده و مقامات دولتهای جدید از آنها خارج میشوند. این مؤسسات همچنین کارشناسان مورد نیاز را جهت رسانهها، نگارش گزارش در مورد رخدادهای روزمره و ارائه شهادت در کمیتههای کنگره در اختیار آنها قرار میدهند. رهبران سیاسی امریکا عموماً تحت تأثیر پژوهشها و مطالعات سیاسی و فکری خاصی قرار میگیرند که در اختیارشان گذاشته میشود و بررسی رابطه بین رهبران نظامهای سیاسی و طرفهایی که عهدهدار ارائه مشاوره به آنها هستند، برای درک چگونگی تصمیمسازی سیاسی در دولتها سودمند است. از آغاز دهه 70 میلادی مراکز پژوهش و مطالعات فکری و سیاسی در ایالات متحده توسعه بیشتری یافتند و تأثیر این مراکز در تصمیمسازی سیاست خارجی امریکا آشکارا در سالهای اخیر دیده شده است. در ایالات متحده، جایگاه مراکز و کانونهای تصمیمساز را در کنار رسانههای جمعی«قوه چهارم» حاکمیت مینامند. این نامگذاری بر این اساس است که نهادهای مذکور در امریکا به چهره اصلی ترسیم دورنمای سیاسی کاخ سفید تبدیل شدهاند و سیاستگذاران در کنگره، کاخ سفید، پنتاگون و حتی مقامات اداری فدرال غالباً برای تصمیمگیریهای خود به مشاورههای آنها روی میآورند.

تقسیمبندی مراکز فکری در امریکا
محققان مراکز فکری امریکا را به سه دسته به شرح زیر تقسیم میکنند:
دسته اول
: دانشگاههای بیدانشجو یا مؤسسات پژوهش دانشگاهی متخصص امور سیاسی. این نوع مؤسسات در آغاز قرن بیستم تأسیس شدند. از میان این دسته میتوان به «شورای روابط خارجی» اشاره کرد که تبدیل به شاخصترین مرکز رسمی متخصص در روابط خارجی شده است و نشریه مشهوری به نام امور خارجی را منتشر میکند. این مؤسسه به مطالعه مشکلات داخلی و خارجی جامعه امریکا و ارائه راه حل برای آنها میپردازد.
دسته دوم
: مراکز فشار سیاسی. مراکزی هستند که از مطالعات و پژوهشها و ابزارهای دیگر برای اعمال فشار مستقیم بر دولت امریکا و تحت تأثیر گذاشتن تصمیمسازی سیاسی در آن استفاده میکنند. این مراکز در سالهای اخیر شکل گرفتهاند و پژوهشگران ممتاز را عموماً جذب خود کردهاند. در این سالها شاهد رشد چشمگیر این نوع مؤسسات هستیم که در مقابل به رکود فعالیتهای مؤسسات فکری بودهایم که متخصص پژوهش علمی و دانشگاهی هستند.
این مؤسسات جدید به وضوح تمایل خود را جهت اعمال فشار سیاسی به منظور ایجاد تغییر در سیاست خارجی امریکا به صورتی که با اهداف این مؤسسات همراه باشد، نشان دادهاند. یکی از شاخصترین این مؤسسات «بنیاد هریتیج» است که در زمان ریاستجمهوری ریگان با جریان محافظهکار پیوندهای نزدیک ایجاد کرد. مرکز مطالعات راهبردی و بینالمللی نیز از مراکز شاخص این نوع از مؤسسات است که چهرههای شاخصی همانند هنری کیسینجر و هارولد براون را جذب کرده است.
دسته سوم
: مؤسسات فکری فشار سیاسی ویژه خاورمیانه که مؤسسه سیاست خاورنزدیک واشنگتن که در سال ۱۹۸۵ برای دفاع از منافع سیاسی رژیم صهیونیستی و پیشبرد اهداف این رژیم در دولت امریکا ایجاد شد، در این دسته قرار میگیرند.
برژینسکی در خاطراتش مینویسد که بیشتر مناصب امور خارجی در دولت امریکا در زمان کارتر به کارشناسان مراکز فکری تعلق داشت. از شخصیتهای مشهور مرکز «کمیسیون سهجانبه» که در دوره کارتر به پستهای مهم دست یافتند، میتوان به سایرس ونس وزیر امور خارجه، اندرو یانگ نماینده ایالات متحده در سازمان ملل متحد و زبیگنیو برژنسکی، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور نام برد. همچنین بیش از ۵۵ کارشناس شورای روابط خارجی در دولت کارتر مشغول به کار بودند که فیلیپ حبیب معاون وزیر خارجه و استانسفیلد ترنر مدیر سی.آی.ای از جمله آنها بودند.
احمد منصور در کتاب خود، «نگاهی به سیاست امریکا در خاورمیانه»، نظر دکتر رابرت کرین، مشاور نیکسون، رئیسجمهوری سابق امریکا را درباره تأثیر مراکز فکری در سیاست خارجی امریکا نقل میکند و مینویسد: «این مراکز نقش مهمی در انتخابات ریاستجمهوری و همچنین انتخابات سنا و مجلس ایفا میکنند. اما نقش آنها در انتخابات ریاستجمهوری مهمتر است. هیچ رئیسجمهوری نمیتواند درحال یا آینده بدون کمک این مراکز به ریاستجمهوری برسد. این مراکز نقش روشن و ملموسی در رسیدن کلینتون به قدرت، علیرغم برتری رئیسجمهور سابق- بوش- از نظر تجربه و گذشته سیاسی، داشتند.»
نیروهای مؤثر در سیاستگذاری امریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران
به طور کلی کنش و واکنش بین سه دسته نیروی سیاسی و پویایی تولید شده توسط کنش و واکنش آن نیروها در سرانجام و سرنوشت نهایی سیاست امریکا درباره جمهوری اسلامی ایران اثر دارند که عبارتند از: نیروهای داخلی، نیرهای منطقهای و نیروهای بینالمللی.
۱٫ نیروهای داخلی
«اوباما»، «نهادهای حاکمیتی و بوروکراتیک» و «جامعه فکری و افکار عمومی» نیروهای مؤثر کنونی در سیاستگذاری در امور مربوط به جمهوری اسلامی ایران هستند که هرکدام در کنار اشتراکها و اجماع، وزن، اثرگذاری، نگرش و منافع خاص خود را دارند.
۱- ۱٫ اوباما
باراک اوباما و نقش او در سیاستگذاری نسبت به جمهوری اسلامی ایران به هیچ وجه حاشیهای نیست. نقش محوری اوباما به دلیل ساختار خاص سیاسی امریکا به عنوان کشوری با نظام فدرال است. هر نیرویی که در پشت یا روی صحنه بر سیاستگذاری امور خارجی اثرگذار باشد، نهایتاً باید از معبر و مسیر دولت فدرال و شخص رئیسجمهور عبور کند. سیاست خارجی امریکا حیطه عمل دولت فدرال و در دولت فدرال، محور و کانون سیاست خارجی رئیسجمهور میباشد. به تعبیر برخی کارشناسان، اوباما بینالمللیترین رئیسجمهور تاریخ معاصر امریکا به لحاظ پیشینه شخصی، تجربه، توجه تولید شده پیرامون او و ساز و کار اتخاذ شده در مدیریت امور خارجی است.
تمامی واقعیتهای فوق باید در کنار شخصیت و تفکر بینالمللی اوباما قرار گیرد تا چارچوب نگرش او نسبت به جمهوری اسلامی ایران روشنتر شود. اوباما، دارای شخصیتی جاهطلب و جویای نام در تاریخ امریکاست. تجزیه و تحلیل تصمیمات اوباما از زمان روی کار آمدنش در ژانویه ۲۰۰۹ (بهمن ۱۳۸۷) روشن میکند که او بر ابتکارها وایدههایی در سیاستگذاری تمرکز میکند که علیرغم پرچالش بودن، نام وی را در تاریخ به عنوان چهرهای اثرگذار ثبت میکند. با تمام مشکلات موجود، او توانست طرح خدمات درمانی خود را به تصویب برساند. در ساحت سیاست داخلی امریکا، این اقدام، او را همتراز با فرانکلین روزولت در طرح تأمین اجتماعی و لیندن جانس در طرح مراقبت پزشکی قرار داد.
اوباما در امور بینالملل نیز به دنبال آوازه و اثرگذاری تاریخی است. در مجموع یک چارچوب کم و بیش مشخص نسبت به مسائل بینالمللی را نشان دهد که ترکیبی از پایههای روشن و انعطافهای تاکتیکی را میتوان مشاهده کرد. او به لحاظ نگرش، قدرت و همکاری بینالمللی را زمینه موفقیت امریکا در مدیریت جهانی میداند.
باراک اوباما، مرکز ثقل مناسبات امنیت ملی بینالمللی امریکا را از حوزه تروریسم به حوزه امنیت هستهای جهانی منتقل کرده است. تشکیل اجلاس سران شورای امنیت در سپتامبر ۲۰۰۹ به ریاست امریکا– که اقدامی تاریخی است و طی بیش از ۶۰ سال فعالیت سازمان ملل حدوداً پنج مرتبه شورای امنیت در بیش از ۲۰ بند عملیاتی در مورد امنیت هستهای جهان از اقدامات بسیار مهم اوباماست. تشکیل اجلاس سران برای امنیت مواد هستهای با شرکت ۴۶ کشور در آوریل ۲۰۱۰ در واشنگتن، در مقیاسهای تاریخی همانند راهاندازی کنفرانس سانفرانسیسکو برای تشکیل سازمان ملل از نظر تعداد سران و رهبران کشورهای جهان که به دعوت رئیسجمهور امریکا به آن کشور دعوت شدند، قلمداد گردید. این مجموعه خود بازتابی از جاهطلبی تاریخی اوباماست که میخواهد نام خود را با امنیت هستهای جهان پیوند زند.
درک این جاهطلبیهای تاریخی از آن جهت اهمیت دارد که بر اساس اطلاعات، شواهد و قرائن، او درصدد بود که در مورد جمهوری اسلامی ایران نیز اقدامی تاریخی همانند سفر نیکسون به پکن انجام داده و مسیر روابط ایران و امریکا را دگرگون کند، اما این مسیر پرچالشی بوده و هست. عمدهترین چالش، ذهنیت استراتژیک و امنیتی اوباما در مورد جمهوری اسلامی ایران است که همانند سایر نخبگان سیاسی امریکا، جمهوری اسلامی ایران را خطر و تهدیدی برای امنیت بینالمللی قلمداد میکند، هرچند که برای رفع این تهدید، بهترین راه حل را تعامل با ایران میبیند که پس از روی کار آمدن دولت یازدهم و در ابتدای آن، به صورت پررنگتری تمایل خود را نشان داد. این ذهنیت با چالش دیگری همراه شد و آن فتنه امریکایی- اسرائیلی سال ۱۳۸۸ بود که فضا را دگرگون کرد، هرچند که روش اوباما، در قالب مقایسهای با دیگر رهبران وقت کشورهای غربی نظیر سارکوزی و دیگر سیاستمداران امریکایی محافظهکارتر و محتاطتر به نظر میرسید، ولی غلبه فضای چالشی عمده برای او بود و فی الواقع فشار بر اوباما برای فاصلهگیری از سیاست تعامل را زیاد کرد.
۱-۲٫ نهادهای حاکمیتی و بوروکراتیک
در وضعیت کنونی، مهمترین نهاد مؤثر در مشخص کردن سیاستها، جهت دادنها و حتی محدود کردن اوباما، کنگره امریکاست. تصویب قانون موسوم به «تحریم جامع، پاسخگویی و ضدسرمایهگذاری ایران» اثرگذاری کنگره را به وضوح نشان میدهد. این قانون در حدود ۳۵ صفحه به جزئیات تحریمهای ایران و مخالفت با سرمایهگذاری پرداخته که در دسامبر ۲۰۰۹ (آذر ۱۳۸۸) با ۴۱۲ رأی مثبت، ۱۲ رأی منفی و ۱۰ رأی ممتنع به تصویب رسیده و در مارس ۲۰۱۰ (اسفند ۱۳۸۸) در سنا به اتفاق اکثریت آرا از تصویب گذشت و آوریل ۲۰۱۰ (اردیبهشت ۱۳۸۹) کمیته مشورتی در مجلس برای یک کاسه کردن آن و ارائه برای امضای رئیسجمهور تشکیل گردید. به قدری این قانون تند است که معادل و سابقهای برای آن در مورد هیچ کشور دیگری نمیتوان یافت. از تحریم بانک مرکزی گرفته تا تحریم فروش انواع بنزین از جمله بنزین هواپیما در آن گنجانده شده است، همچنین شرکتهایی که در حوزههای گوناگون انرژی ایران سرمایهگذاری کنند، با مشکلات عمدهای روبهرو خواهند شد. اینقدر این قانون سختگیرانه است که برخی از اعضای مجلس نمایندگان، مانند نماینده اوهایو میگوید این قانون دست رئیسجمهور را خیلی میبندد و باید فضای مانوری برای رئیسجمهور باز باشد.
در بین نهادهای حاکمیتی و بوروکراتیک امریکا، به طورسنتی وزارت خارجه، پنتاگون و نهادهای اطلاعاتی در مسائل سیاست خارجی از جمله مسأله جمهوری اسلامی ایران، نقش ایفا میکردند ولی در حال حاضر وزارت خزانهداری امریکا نیز وارد این عرصه گردیده است. استوارت لوی معاون وزارت خزانهداری اصلیترین فرد است که سیاستهای ضد ایرانی را تنظیم کرده و جالب آنکه وی از دوره بوش تا به حال شغل خود را حفظ کرده است. وزارت خزانهداری، در حال حاضر دو اداره مخصوص به جرائم مالی و اطلاعات مالی دارد که مستقیماً درگیر امور تحریم علیه جمهوری اسلامی ایران هستند. در قانون تصویب شده تحریم ایران، فقط برای یکی از ادارهها، رقمی بالاتر از ۶۱ میلیون دلار بودجه در نظر گرفته شده است.
در بین دستگاههای بوروکراتیک، علاوه بر وزارت خزانهداری، نقش بخش اداری کاخ سفید در تعیین سیاست در مورد ایران افزایش چشمگیر یافته است. علت این مسأله تمرکز تمام امور خلع سلاح و عدم اشاعه گسترش سلاحهای کشتارجمعی در کاخ سفید و ذیل مسئولیت گری سیمون به عنوان «قیصر عدم اشاعه» میباشد. وی که از صاحب منصبان خلع سلاح دوره کلینتون بود، در حال حاضر تمام امور مربوط به پرونده هستهای ایران را در دولت امریکا هماهنگ میکند. وی با جمهوری اسلامی ایران آشنا، و خصم عمیقی علیه سیاستهای اسلامی ایران دارد. نقش ژنرال جونز، مشاور شورای امنیت ملی که جزو نیروهای کاخ سفید محسوب میگردد، تا حدودی میانه و بعضاً حاشیهای قلمداد میشود.
وزارت خارجه بخشهای مربوط به ایران را گسترش داده و جان لیمبرت را در رأس آن قرار داده که صرفاً بر مسائل مربوط به جمهوری اسلامی ایران متمرکز است. وی از گروگانهای سابق و مسلط به زبان فارسی و ایرانشناسی است، اما علیرغم اطلاعات و دانش موجود در وزارت خارجه، وزن آن وزارتخانه در تعیین سیاستهای مربوط به ایران انحصاری نیست.
وزارت دفاع به عنوان نیروی مؤثر دیگر خود از ژنرالهای امریکایی درگیر در امور نظامی پیرامون ایران اثر میپذیرد. آنچه در ظاهر روشن است، تا به حال کمتر کسی در منفی سخن گفتن و لجن پراکنی علیه جمهوری اسلامی ایران چون ژنرال پترائوس بوده که با وقاحت تمام، به مردم ایران توهین کرده و از مجموعه مسئولان جمهوری اسلامی با عنوان اوباشسالاران نام میبرد.
مجموعه بوروکراتیک کامل که شامل دستگاههای دیگر منجمله نهادهای اطلاعاتی و سازمانهای اقتصادی میگردند، تحت تأثیر فضای عمومی امریکا قرار داشته و به طور همزمان متأثر از کارشناسان سابقهدار، مسئولین سیاسی و وزرا و کنگره میباشند. مخرج مشترک همگی در حال حاضر تندتر شدن نسبت به ایران در عین حفظ تفاوتهای کارشناسی و حوزههای تخصصی است. این حوزههای تخصصی که بعداً با عنوان لابیهای موضوع محور مد توجه قرار خواهند گرفت، پیچیدگی سیاستگذاری و فضای سیاستگذاری در مورد ایران را روشن میکنند. با این حال همگی این حوزهها تحت تأثیر فضای افکار عمومی است که خود نیرویی مؤثر میباشد.
۱-۳٫ جامعه فکری و افکار عمومی
منظور از جامعه فکری در مرحله اول نهادهای تحقیقاتی و مراکز پژوهشی و بعد سایر دستگاههای فکرساز مانند رسانههای گروهیاند. برای این جامعه، جمهوری اسلامی ایران، پرسش، معما و چالشی بزرگ و پر خطر است. بیتردید ایران در زمره ۵-۴ مسأله اصلی افکار عمومی و نهادهای فکری امریکا میباشد. تحولات داخلی ایران در فتنه ۱۳۸۸ و نقش رسانهها و فضای مجازی، علاقهمندان به حقوق بشر را علیه جمهوری اسلامی ایران به گونهای بسیج کرد که شاید تنها مورد تا حدودی مشابه که یکپارچگی افکار عمومی علیه جمهوری اسلامی ایران را میتواند با شرایط فعلی تداعی کند، مسأله تسخیر سفارت امریکا (لانه جاسوسی) در سال ۱۳۵۸ است. این فضا به قدری تند است که هر سیاستمداری را به دنبال خود میکشد و جالب آنکه موضوع ایران و سیاستهای اوباما در این فضا، یکی از خوراکهای تبلیغاتی حزب جمهوریخواه و تندرویهای این حزب میباشد. باید اشاره داشت که سیاستهای داخلی اوباما در حوزههای بهداشتی توأم با بحران مالی و بیکاری، لشکری از مخالفین را در اقشار پایین و میانی جامعه فراهم آورده که دچار سرخوردگیهای گوناگون میباشند. حزب جمهوریخواه از این سرخوردگی بهرهبرداری کرده و سیاستهای اوباما را عامل اصلی این شرایط میداند. در انتقادهای حزب جمهوریخواه، حمله به سیاستهای سوسیالیستی در عرصه داخلی و محکم نبودن اوباما در عرصه بینالمللی منجمله نرم بودن در مقابل جمهوری اسلامی ایران محورهای اصلیاند. مخالفان اوباما تبدیل به جنبشی شدهاند که از آن با عنوان جنبش مهمانی چای یاد میشود.
سارا پیلین، کاندیدای معاونت ریاستجمهوری جمهوریخواه در انتخابات دور اول ریاستجمهوری اوباما، بعد از دورهای سکوت مجدداً به عرصه سیاست عمومی بازگشته و در مراسم گوناگونی که در جنبش موسوم به مهمانی چای راهاندازی شد، شرکت کرد. در آوریل سال ۲۰۱۰، سارا پیلین در یک سخنرانی که بسیار جلب نظر کرد، ضمن انتقاد از اوباما، درباره جمهوری اسلامی ایران گفت: امریکا باید ایران را مورد تعرض نظامی قرار دهد.
شایان ذکر است که عرصه فکر و افکار عمومی از حوزههایی است که نیروهای طرفدار رژیم صهیونیستی در آن سهم و نقش عمدهای دارند و رژیم صهیونیستی از نیروهایی است که در کارزار رسانهای و تبلیغاتی در مورد ایران سعی در تندتر و رادیکالتر کردن فضای داخل امریکا دارد و نیاز به بررسی جداگانه رژیم صهیونیستی به عنوان یکی از اصلیترین نیروهای منطقهای در این فرایند احساس میشود.
۲-۱٫ رژیم صهیونیستی و روابط ایران و امریکا
بهطور کلی باید در نظر داشت که رژیم صهیونیستی در رابطه با جمهوری اسلامی ایران، به سه شکل بحث خطر و تهدید را مطرح میکند و طرح تهدید ایران علیه اسرائیل با توجه به پیوند امریکا و اسرائیل بازتاب و اثر مستقیم بر نگرش و سیاستهای امریکا در مورد جمهوری اسلامی ایران دارد. این سه صورت عبارتند از: «طرح تهدید جمهوری اسلامی ایران به عنوان تهدید واقعی علیه امنیت رژیم صهیونیستی»، «طرح تهدید جمهوری اسلامی ایران علیه رژیم صهیونیستی به عنوان بحث پوششی برای چالشهای هویتی داخلی این رژیم» و «طرح تهدید جمهوری اسلامی ایران علیه اسرائیل به عنوان بحثی پوششی برای گذر از فشار پروژه دو دولت.»
در صورت اول، به جز اقلیت اندکی از استراتژیستهای صهیونیستی، غالب آنها، قدرت جمهوری اسلامی ایران را تهدید جدی و بابرنامه علیه اسرائیل میبینند و برای مهار تهدید جمهوری اسلامی ایران، عنصر امریکا و ایجاد تعادل و توازن علیه ایران با استفاده از اهرمهای قدرت منطقهای و جهانی امریکا، استراتژیکترین موضوع در این معادله قلمداد میگردد، اما طرح بحث تهدید ایران را صرفاً نباید از زاویه به مناسبات استراتژیک دید، این بحث از زاویه مناسبات داخلی جامعه صهیونیستی نیز قابل توجه میباشد. تغییر و تحول هویتی در جامعه اسرائیل در ۳-۲ دهه اخیر، به حاشیه رفتن نسل بنیانگذار رژیم صهیونیستی، افول احزاب کلاسیک و سنتی، دگرگونی در بافت جمعیتی و چالشهای امنیتی داخلی و خارجی، نسل جوان اسرائیل را تندتر و رادیکالتر کرده است و در این میان گفتمانهای جدیدی در هویت صهیونیستی و اسرائیلی پدید آمده که با هویتسازی صهیونیسم اولیه متفاوت میباشد. در گفتمانهای جدید، ضدیت با جمهوری اسلامی، ایران ستیزی و تهدید امنیتی جمهوری اسلامی علیه رژیم صهیونیستی، جایگاهی جدی دارد. به عبارت دیگر با طرح تهدید ایران، رژیم صهیونیستی پوششی را فراهم میکند که چالشهای هویتی خود را بپوشاند.
صورت دیگر طرح تهدید ایران توسط دولت نتانیاهو برای رفع فشار دولت اوباما برای راهاندازی دولت فلسطینی و فرمول دو دولت در خاورمیانه است. در آوریل ۲۰۰۹ (اردیبهشت ۱۳۸۷) که اوباما و نتانیاهو با یکدیگر در واشنگتن دیدار کردند، بحث عمده این بود که چه موضوعی در خاورمیانه اولویت دارد. نتانیاهو، تهدید ایران را مطرح کرد و تلاش داشت به اوباما بقبولاند که موضوع فلسطین در مرحله بعد است. به اعتقاد کارشناسان این خط که تهدید ایران مهمترین مسأله منطقه و بلکه امنیت بینالمللی است توسط اسرائیل و دولت دست راستی آن با این هدف صورت میگیرد که فشار تشکیل دولت فلسطینی رفع گردد.
طرح تهدید جمهوری اسلامی توسط رژیم صهیونیست در سه صورتی که بیان گردید، مستقیماً در داخل امریکا بر مباحث مربوط به ایران و سیاستگذاری این کشور نسبت به جمهوری اسلامی ایران اثر مستقیم و قابل توجهی دارد.
۲-۲٫ کشورهای عربی
هرچند بین سران کشورهای عربی وحدت وجود ندارد ولی موضوع ایران غالب آنها را به هم نزدیک میکند. روابط ایران و امریکا برای سران عرب و مخصوصاً بازیگرانی چون قطر و عربستان بحثی استراتژیک است. «صقر»، یکی از کارشناسان برتر امنیتی که راه انداز و تأمین کننده منابع مالی مرکز پژوهشهای خلیج فارس در امارات است، معتقد است قدرت هستهای و نظامی ایران، سناریوی وحشتناکی برای سران عرب است. وحشتناکتر از آن سناریو، برخورد نظامی امریکا و ایران است که اعراب را بسیار متضرر خواهد کرد. اما بدتر از هر دوی اینها، برقراری روابط ایران و امریکاست. نیروهای عربی با این حس استراتژیک به دولت اوباما در ابتدای کار با دیده شک و ظن مینگریستند. برخی از آنها آنقدر خطر جمهوری اسلامی ایران را بالا میدیدند که عملاً گفتمان نوین و استراتژیک همکاری «اعراب، اسرائیل و امریکا علیه خطر ایران» را پذیرفتند.
لابیهای سیاستگذاری
در شرایط کنونی، حداقل چهار لابی که هر کدام به موضوع یا موضوعات خاصی در مناسبات ایران و امریکا توجه دارند در واشنگتن پررنگ به نظر میرسند. نیروهای مؤثر از طریق شکل و نقش دادن به این لابیها سعی دارند که سیاست امریکا به ایران را جهت دهند. این لابیها عبارتند از:«لابی مالی کنگره- وزارت خزانهداری»، «لابی عدم اشاعه»، «لابی حقوق بشر» و «لابی منطقهای». باید در نظر داشت که نیروهای مؤثری چون رژیم صهیونیستی در تمامی این لابیها به نحوی حضور دارند ولی در برخی از آنها سهم بیشتری دارند.
۱٫ لابی مالی کنگره – وزارت خزنهداری
این لابی جدیترین لابی از نظر استحکام سیاسی، اداری و حقوقی است. دو ابزار «قانون» و «اجرا» در اختیار این لابی است. این لابی که محصول سالها سال کار پیوسته و منسجم است در سنوات اخیر، حیات مستقلی پیدا کرده به گونهای که نادیده گرفتن آن توسط رئیسجمهور هم امکانپذیر نیست. مسیری که این لابی طی میکند پرورشایدههایی در ضدیت با جمهوری اسلامی ایران است که ابتدا در داخل امریکا به صورت قانون در آمده و سپس در سطح بینالمللی در قالب قطعنامههای شورای امنیت جنبه قانونگذاری بینالمللی مییابد. در یکی از قطعنامههای بررسی شده در شورای امنیت،ایده تحریم بانک مرکزی ایران مطرح شده بود که با مخالفت روسها و چینیها روبهرو شد ولی اصلایده از وزارت خزانه و پیوند آن با نهاد قانونگذاری امریکا ریشه میگیرد.
این لابی بعد از ۱۱ سپتامبر نه فقط در رابطه با ایران، بلکه در عرصه مناسبات امنیت بینالمللی امریکا قوت گرفت، اما آنچه که در مورد ایران در این راستا اهمیت دارد آنکه این لابی درخصوص ایران، قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ هم مطرح و فعال بود و تحولات ۱۱ سپتامبر به بعد بدان قدرت بیشتری داد. بیتردید این لابی معمار تمام تحریمهای مالی و بانکی علیه ایران میباشد. فراتر آنکه با توجه به قدرت اجرایی وزارت خزانهداری، این لابی به حوزه عملیاتی هم مسلط میباشد.
۲٫ لابی عدم اشاعه
هرچند که امریکا در دوران بعد از جنگ سرد کم و بیش چارچوب نسبتاً مشخصی در مورد تهدیدات امنیت بینالمللی خود داشته و آن را منسجم کرده و عنصری از این چارچوب پیوسته و متمرکز بر عدم اشاعه سلاحهای کشتارجمعی بوده؛ ولی هیچگاه چون امروز بر عدم اشاعه تأکید نمیکرده است. یکی از علل این مسأله، قدرت گرفتن لابی موسوم به عدم اشاعه میباشد. این لابی شبکه گستردهای از کارشناسان، نهادها و سیاستگذارانی را در بر میگیرد که امنیت امریکا را در جلوگیری جدی و همهجانبه عدم اشاعه سلاحهای کشتارجمعی به صورت عام و سلاحهای هستهای به صورت خاص میدانند و برای تأمین امنیت امریکا در این چارچوب فرمولها و مفاهیم مشخصی دارند و یکی از اصلیترین دلمشغولیهای این لابی در حدود ۱۵-۱۰ سال گذشته جمهوری اسلامی ایران بوده است. در حال حاضر این گروه به قدرت رسیده و طراحیهای مشخصی در مورد جلوگیری از اشاعه مخصوصاً از طریق سفت و سخت کردن هنجارها، رژیمهای بینالمللی و مکانیسمهای نظارتی و راستآزمایی را دنبال میکنند. پرونده هستهای ایران در امریکا در اختیار این گروه است. هدایت بحثهای مربوط به «برآورد موضوع هستهای» امریکا موسوم به «آن.پی.آر» و عدم تعهد امریکا به تضمینهای امنیتی منفی به ایران و کره شمالی در آن.پی.آر با این لابی است. این لابی در عین پیوندهای خاص با رژیم صهیونیستی، بعضاً زاویههایی هم در برخی مسائل با این رژیم دارد.
۳٫ لابی حقوق بشر
هرچند که پیوسته بحث حقوق بشر در رابطه با جمهوری اسلامی ایران در سیاست خارجی امریکا مطرح بوده، ولی عمدتاً بر جنبههای تبلیغاتی و رسانهای متمرکز بوده است. اما در خود پدیده حقوق بشر نیز تحولات خاصی رخ داد و به مرور این مفهوم بعد از جنگ سرد ارتقای مفهومی و بینالمللی خاصی یافت و در سرتاسر جهان منجمله مسائل حقوق بشری ماهیت جدید و نوینی یافت و حتی در مواردی برای دولت امریکا مخصوصاً در دوران بوش، این لابی تولید دردسرهایی را در قضایای مربوط به عراق و افغانستان نمود.
دولت بوش در رابطه با ایران به برخی از این لابیها امکانات مالی و سیاسی خاصی داد که از جمله میتوان به کمک مستقیم وزارت خارجه امریکا به مرکز اسناد حقوق بشر ایران دانشگاه ییل اشاره کرد. کار این مرکز سندسازی علیه جمهوری اسلامی ایران و مستند نمودن تمام موارد نقض حقوق بشر در سه دهه بعد از انقلاب اسلامی بود.
برآمدن اوباما، هرچند که امیدهایی را برای فعالان و لابی حقوق بشر در سرتاسر دنیا ایجاد کرد، اما در عمل اوباما در سیاست خارجی خود چندان اولویتی به مسائل حقوق بشری نداد حتی بودجه مرکز اسناد حقوق بشر ایران را قطع کرد، اما ناآرامیهای خلال فتنه ۸۸، به لابی حقوق بشر علیه جمهوری اسلامی ایران جان تازهای داد، به گونهای که در حال حاضر این لابی از جدیترین لابیهاست و به معنای واقعی کلمه فضاساز و جوساز است. این لابی طیفهای وسیعی را در بر میگیرد و بخشی از ایرانیهای مخالفین نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور در این لابی نقش مؤثری دارند.
۴٫ لابی منطقهای
این لابی قدری با لابیهای دیگر در رابطه با ایران متفاوت و عمیقاً نابرابر و غیر یکدست است. در مسائل منطقهای که امریکا در مناطق پیرامونی ایران با آنها روبهروست، لابی مسائل منطقهای بر این باور میباشد که نقش جمهوری اسلامی ایران را نمیتوان نادیده گرفت، لذا در مواردی در تعدیل فضا مؤثر میباشد. حل مسائل امریکا در عراق و افغانستان، از نظر افراد و نهادهای درگیر ایرانی لابی بدون توجه به عنصر ایران امکانپذیر نیست و لذا این لابی تا حدودی نقش تعدیل کننده ایفا میکند، اما باید در نظر داشت که اولاً برخی از تحلیلگران از کاهش نقش منطقهای ایران نسبت به گذشته سخن میگویند و این تأکید بر این کاهش نقش منطقهای نتیجتاً بر کاهش نقش لابی منطقهای اثر خواهد داشت و ثانیاً هرکدام از پروندههای منطقهای فراروی امریکا از منطق خاص خود برخوردارند و یکی از آنها یعنی پرونده فلسطین، ماهیت سیاسی کاملاً مختلفی دارد.
در حال حاضر در این رابطه بحث و گفتمانی جدی در امریکا وجود دارد که در سخنرانی ژنرال جونز در آوریل ۲۰۱۰ (اردیبهشت ۱۳۸۹) در مؤسسه سیاست خاور نزدیک واشنگتن منعکس است و آن اینکه حل مسأله فلسطین به حل پرونده ایران برای امریکا کمک میکند. در مقابل طرفداران رژیم صهیونیستی از جمله ریچارد هاس و رئیس شورای روابط خارجی معتقدند که این دو پرونده جداست و اگر مسأله فلسطین حل شود، بر پرونده جمهوری اسلامی ایران اثر جدی نخواهد داشت. از مجموع آنچه که درباره لابیها گفته شد تأکید بر این نکته ضروری است که فضای موجود در داخل امریکا علیه نظام جمهوری اسلامی بسیار سنگین است و این سنگینی فضا که نتیجه فعل و انفعالات مربوط به نیروها و لابیهای فوقالذکر میباشد بر سمت و سوی سیاستگذاری امریکا نسبت به ایران اثر کوتاه مدت و میان مدت و بلندمدت دارد که نیاز به توجه مستقل دارد.