شما اینجا هستید : خانه » آرشیو نشریه » شماره 3 » من آخرت خودم را نه به دنیای آقای خاتمی می‌فروشم، نه آقای ناطق

گفت‌وگو با علی محمد بشارتی

من آخرت خودم را نه به دنیای آقای خاتمی می‌فروشم، نه آقای ناطق

چکیده من آخرت خودم را نه به دنیای آقای خاتمی می‌فروشم، نه آقای ناطق :

علی محمد بشارتی جهرمی متولد 1323 در جهرم است. او پیش از پیروزی انقلاب در جریان دوران مبارزات بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد. طبع شاعرانه و البته انقلابی بشارتی موجب می شد که در روزهای پرخروش انقلاب اسلامی در سال 57 او سخنگو و سخنران بسیاری از تجمعات مردمی باشد. اما به‌زودی با نضج گرفتن نهادهای انقلابی، بشارتی به عنوان اولین مسئول اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی شد. ورود او به سپاه پاسداران موجب شد تا سال‌ها او در مناصب کلیدی سیاسی و امنیتی قرار بگیرد. نمایندگی دور اول مجلس و کارپردازی این مجلس پرماجرا، قائم مقامی وزارت امورخارجه در روزهای سخت انتهای دهه 60 و ابتدایی دهه 70 و در نهایت صعود او به وزارت کشور در دولت دوم هاشمی رفسنجانی و برگزاری انتخابات دوم خرداد 76، تنها مرور تیتروار مسئولیت های بشارتی بوده است. در گفت‌وگو با بشارتی از هر دری سخن گفتیم تا به ماجرای احتمال تقلب در انتخابات رسیدیم. این گفت‌وگو از مجموعه شاهد عینی انتخاب شده است.

من آخرت خودم را نه به دنیای آقای خاتمی می‌فروشم، نه آقای ناطق
اگر از شما بپرسند بعد از انقلاب دشوارترین مأموریتی که داشته‌اید ـ ‌در هر کسوتی چه به عنوان یک نیروی اطلاعاتی، چه در وزارت امور خارجه، چه در مجلس ‌ـ کدام بوده است، به چه موردی اشاره می‌کنید؟

اول انقلاب گرم بودیم و نمی‌دانستیم چه شده است و چه کرده‌ایم. به قول حسنین هیکل که گفت: «شما دنیا را تکان داده‌اید». این موج با تأخیر به خود ما خورده بود و باورمان نمی‌شد. هر کاری که در مملکت بود بزرگ بود و سنگینی همه این کارها بر دوش امام بود. کار شورای انقلاب بسیار سخت بود، همین طور قوه قضائیه و مجلس. هر کاری شروع شد، سخت بود. می‌گویند ماشین بیشترین انرژی را موقعی صرف می‌کند که راه بیفتد، بعد که راه افتاد پا را از روی گاز هم بردارید می‌رود.
ما رفتیم و نماینده مجلس شدیم و دیدیم کار خیلی سخت است، چون قبل از ما کسی این کار را نکرده بود. سپاه تشکیل دادیم، همین طور، چون قبل از آن چیزی نبود، ولی وقتی به وزارت امور خارجه رفتیم، در ۱۰ سالی که در آنجا بودیم، مأموریت زیاد داشتیم و گاهی سالی ۱۰۰ تا ۱۲۰ روز در ایران نبودیم. سه سال پشت سر هم در لبنان بین امل و حزب‌الله درگیری مسلحانه شد و جمع زیادی از طرفین کشته شدند. هر سه سال را هم من به مأموریت رفتم.
دوره سپاه هم خیلی سخت بود. روز ۲۲ بهمن انقلاب به پیروزی رسید و در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ پادگان مهاباد توسط نیروهای دموکرات اشغال شد و سلاح‌های پادگان به دست آنها افتاد و از همان اول انقلاب، مرزهای غربی کشور را ناامن کردند. ما به عنوان عضو شورای فرماندهی، وظیفه‌مان تشکیل سپاه در استان‌ها و شهرستان‌ها بود. همراه آقای لاهوتی، نماینده امام در سپاه به کرمانشاه رفته بودیم. این خاطره هم خیلی عجیب است. آقای ططری نماینده سابق کرمانشاه را می‌شناختید؟

بله، مرحوم شدند.

آمد اقامتگاه ما و ما داشتیم می‌آمدیم. گفت: «مگر من می‌گذارم بروید؟ ما ۵۰۰ آدم مجهز و مسلح داریم. بیایید برای اینها یک کاری بکنیم». آقای لاهوتی گفت: «چه کار کنیم؟» گفتم: «من می‌روم ببینم چه کار کرده است؟» از شب تا صبح تک‌تک آنها را ارزشیابی و ۳۰۰ تا از آنها را تأیید کردیم. مرحوم اسماعیل ططری می‌گفت: «تا ابد مدیون شما هستیم». سلاح‌ها را از آنها گرفتیم. همراه آقای لاهوتی پسرش وحید هم بود و آقای لاهوتی پنج تا از سلاح‌های کمری را به او داد. پسرش هم از افراد سازمان مجاهدین بود. همراه هیأت ما آقایی به نام علی محمد فرزین و از کادرهای اولیه سپاه و بچه بسیار شجاع و نترسی بود. به من گفت: «آقای بشارتی! اگر من جای شما بودم، همین الان به آقای لاهوتی دستبند می‌زدم». آقای لاهوتی نگاه خشم‌آلودی به او کرد و گفت: «آقای فرزین! من خیلی به شما علاقه‌مندم. چرا به من توهین می‌کنی؟» گفت: «شما اسلحه‌ها را دادی به پسرت و او هم می‌دهد به مجاهدین». گفتم: «آقای فرزین کوتاه بیا». من آمدم و به امام گزارش دادم. دو روز بعد آقای لاهوتی را برداشتند. بعد به آقای فرزین گفتم: «این راهش بود یا آن؟»
بر اثر نداشتن نیرو و کم‌تجربگی در کردستان، بوکان، سقز، سنندج، مریوان و تا حدی پاوه برای ماه‌ها و سال‌ها مشکل داشتیم و شهرها و روستاها را بسته بودند. کار سپاه این بود که در آنجا برود و دفتر سپاه را تشکیل بدهد و از محل نیرو بگیرد، نه این‌که از جاهای دیگر نیرو به آنجا بفرستند که خود فصل مفصلی است که ان‌شاءالله در فرصت دیگری باید در باره آن صحبت کرد. همه کارها سخت بودند، ولی به لطف الهی و نظر امام عصر آقا امام زمان(عج) و مدیریت نیرومند و الهی امام‌خمینی همه مشکلات ساده شدند، چون مردی مثل امام رهبر انقلاب بود که وقتی انسان ایشان را می‌دید، به دور از شعار، واقعاً آرامش می‌گرفت.

جنگ که تمام شد، اتفاق عجیبی افتاد و آن هم حمله صدام به کویت بود و جنگی که به جنگ خلیج‌فارس معروف شد. آن زمان همچنان قائم‌مقام وزارت امور خارجه بودید؟

بله.

عده‌ای در آن فضای سیاسی کشور حرف‌هایی زدند که الان می‌شنویم و در تاریخ ثبت شده است، به نظرمان عجیب می‌رسد و آن هم این‌که عده‌ای مدعی شدند الان وقت کمک کردن به صدام و شرکت در جنگ خلیج‌فارس است. اینها چه کسانی بودند و برای این حرفشان چه استدلالی داشتند و موضع شما در وزارت امور خارجه چه بود؟

وقتی کویت اشغال شد، مقاله‌ای تحت عنوان «سرنوشت شوم سردار قادسیه» نوشتم که در صفحه دوم روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد و همه بلاهایی را که سرش آمد پیش‌بینی کرده بودم و گفتم اینجا دیگر کویت، ایران نیست و اعراب و امریکا متحد می‌شوند و امریکا پرچم مبارزه علیه صدام را به دوش می‌کشد و صدام را از پا درمی‌آورند. مقاله‌اش موجود است. بنابراین موضع ما روشن بود. نمی‌توانستیم تحت هیچ شرایطی اشغال دیگر کشورها را بپذیریم.
برای اطلاعتان بگویم ساعت یک همان روز که روزنامه جمهوری اسلامی این مقاله را چاپ کرد، سفیر اسپانیا به دیدن ما آمد. نامش دین و رئیس هیأت دیپلماتیک کشورهای اروپایی در تهران و به اصطلاح مقدم‌السفرا و باسابقه‌ترین سفیر در ایران بود. ترجمه مقاله ما هم همراهش بود. گفت: «آمده‌ام بپرسم این موضع شماست یا موضع کشور است؟» گفتم: «مگر موضع ما از موضع کشور جداست؟» گفت: «می‌خواهیم این را به عنوان نظر دولت شما به کشورهایمان منعکس کنیم». گفتم: «ما هم برای همین کار نوشته‌ایم» و اینها این مقاله را به عنوان موضع کشور ما به کشورهایشان فرستادند که موضع ما این است که هرگز از صدام حمایت نمی‌کنیم. البته آقای هاشمی همان شب علیه صدام موضع گرفتند، منتهی لحن ایشان تند نبود، برخلاف ما که موضع تندی گرفتیم. آقای هاشمی به ما زنگ زد و گفت: «مقاله‌ات خوب بود، اما در مذاکره ۵۹۸ اذیتتان می‌کنند». گفتم: «مهم نیست». گروهی بودند که بعد از انقلاب جدا افتاده بودند. الان هم نماد برخی از آنها را می‌توانیم در کشور ببینیم. اینها همواره به دنبال راهی بوده‌اند که خودشان را مطرح کنند و اسلام همواره بیشترین مشکل را از ناحیه اینها داشته است. وقتی پیامبر اسلام(ص) در سال هشت هجری وارد مکه می‌شوند، رسول رحمت هستند و سعد‌بن عباده شعار می‌دهد: «أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَهِ». پیامبر اسلام(ص) متوجه شدند و به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «پرچم را از دستش بگیرید و بگویید یوم المرحمه» و به این شکل وارد مکه شدند و در برابر چشمان حیرتزده همه فرمودند: «و انتم الطلقا». در آن موقع که نیاز بود، دنیای خسته از جنگ هشت ساله که اصلاً نمی‌فهمیدند ما می‌خواهیم چه کار کنیم، زمامدارانشان نمی‌فهمیدند، راجیو گاندی نخست‌وزیر هند نمی‌فهمید چرا داریم می‌جنگیم، ضیاءالحق رئیس‌جمهور پاکستان ایراد می‌گرفت و می‌گفت چرا دارید این قدر می‌جنگید که باید می‌نشستی و یک ساعت برایشان تشریح می‌کردید. آن وقت اینها می‌گفتند باید از صدام حمایت کنید. هشت سال جنگ، ۳۲۰ هزار شهید، ۲ میلیون مجروح، ۱۰۰۰ میلیارد دلار خسارت، هشت سال را در یک عدد درشتی ضرب کنید فرصت‌سوزی، این همه دود و آتش در منطقه برپا شد، آن وقت با یک کشمش گرمی‌مان کند و با یک غوره سردی؟ امام فرمودند: «صدام را با دنیایی آب نمی‌شود طاهر کرد و شما می‌خواهید به همین راحتی تطهیرش کنید؟» چند صباحی یکی از اینها در مجلس هارت و پورت و سر و صدایی راه انداخت، آقای محتشمی پور. تنها هم نبود، پنج نفر دیگر هم بودند، اما زود دست و پایشان را جمع کردند.

این موضع جریان چپ بود یا بعضی از چپ‌ها این حرف‌ها را می‌زدند؟

گفت: «الطرق الی الله بعدد الانفاس الخلایق». مگر چپی‌ها یک گروهند؟ اگر همین حالا به لحاظ جامعه‌شناسی در نظر بگیرید، ۲۳، ۲۴ گروه هستند.

آقای محتشمی عضو فعال مجمع روحانیون مبارز بودند. این موضع مجمع روحانیون بود؟

نه.
موضع خود آقای محتشمی بود؟
موضع خود ایشان بود و چند نفر دیگر مثل خودش.

در مجلس سوم.

بله، حتی نمی‌شود گفت فراکسیون بودند، والا در مجمع روحانیون مبارز آقای خاتمی هم بود که یک عمر شعار داد گفت‌وگوی تمدن‌ها، صلح و… آقای خاتمی همین است. نه خیال کنید که در دوره صدارتش این حرف را زد. آقای خاتمی این است، والا در همان روحانیون مبارز آقای خوئینی‌ها و جمارانی، توسلی و صانعی هم هستند. می‌شود همه اینها را زیر یک شعار قرار داد؟ همچنان که در روحانیت مبارز این تشتت و تفرق را می‌بینیم، ولی نه به آن گستردگی. نه فاصله‌ها در روحانیت این قدر زیاد است، نه بی‌مبالاتی. یعنی اینها آشکارا نظرات دبیرکل را هوا می‌کنند، ولی در جامعه روحانیت این طور نیست.

آقای هاشمی در دوره‌ای که رئیس‌جمهور بودند به لحاظ گرایش‌های سیاسی با کدام‌یک از این جریان‌های سیاسی رایج در کشور که تا قبل از دوم خرداد می‌شود به آنها راست و چپ اطلاق کرد ـ‌یعنی جامعه روحانیت و مجمع روحانیون به طور خاص‌ـ نزدیکی و همفکری بیشتری داشتند و اگر بشود این را مطرح کرد، حرف‌شنوی بیشتری داشتند؟

سؤال آسانی نیست، چون اطلاع از درونیات انسان…

شما وزیر کشور آقای هاشمی بودید و وزارت کشور سیاسی‌ترین و معتبرترین و بانفوذترین صدارت در هر دولتی است. طبعاً این چیزها را تشخیص می‌دهید و بهترین کسی هستید که می‌توانید به این سؤال پاسخ بدهید.

می‌شود به شما جوابی داد که خوشحال و قانع شوید که پاسختان را گرفته‌اید، اما انسان آن قدر تضاد و تناقض در موضع‌گیری‌ها مشاهده می‌کند که نمی‌تواند به ضرس قاطع بگوید که این است. می‌توانیم بگوییم آقای هاشمی ذاتاً چپ است، ولی آیا واقعاً این طوری است؟ پس چرا وقتی تقسیمات به روحانیون و روحانیت شد نرفت؟ همه بچه‌های آقای هاشمی چپ هستند. این درست است. آقای هاشمی وقتی دولت را از مهندس موسوی گرفت، حتی یکی از راست‌ها در دولت آقای موسوی نبود و او عسگراولادی وزیر بازرگانی، ناطق‌نوری وزیر کشور، احمد توکلی وزیر کار و آقای ولایتی را کنار گذاشت. می‌خواست آقای ولایتی را هم بردارد که امام نگذاشت، پس نمی‌شود بگویید آقای مهندس موسوی به شکل اتفاقی چپ بود، بلکه کوچک‌ترین شکی در این مسأله نیست که آقای موسوی چپ است. حالا آقای هاشمی آمده و دولت را تشکیل داده و دست ما را کاملاً باز گذاشته است. بعد از انقلاب نخستین بار بود که از ۲۸ استاندار، ۱۴ تا راست گذاشتیم، ۱۴ تا چپ و آقای هاشمی حتی یک بار هم نگفت که این خوب است، آن بد است. این را بگذارید، آن را نگذارید.

 

 

شما خودتان متمایل به راست بودید؟

عالم و آدم این را می‌دانند که عمری فحش راست بودنمان را خوردیم. مگر شما تردید دارید؟

آخر این جمله‌ای که خیلی محکم گفتند آقای هاشمی چپ است با این گزاره که آقای هاشمی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت است…

من گفتم این جواب که بگویم ذاتاً چپ است شما را قانع می‌کند، اما اقناع نمی‌شوید، بلکه از شخصی مثل من توقع شرم دارید و می‌پرسید: «از کجا می‌گویی؟ سند حرف‌هایت چیست؟»، ولی در این‌که خانواده‌شان چپ است، درست است، اما آقای هاشمی با علما و گروه‌های مختلف و بازار دائماً جلسه و با آنها مراوده دارد و از آنها مشاوره می‌گیرد. همین که ما را به عنوان وزیر کشور انتخاب می‌کند، آن هم در شرایطی که خیلی‌ها خودشان را آماده کرده و متوقع بودند.

در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ شما متولی انتخابات بودید.

بله.

و یکی از چالشی‌ترین انتخابات‌های پس از انقلاب را برگزار کردید. در آن انتخابات فکر می‌کردید آقای هاشمی طرف چه کسی است؟ نه این‌که دخالت یا اعمال نظر کنند، ولی علاقه‌مند بودند دولت بعدی چه دولتی باشد؟

آقای هاشمی هم متوقع بود کسی بیاید که ساز و کارهایی را که ایشان ایجاد کرده است، ادامه بدهد و تصور آقای هاشمی هم این بود که خاتمی بهترین گزینه است. از طرف دیگر آقای خاتمی در هشت سالی که رئیس‌جمهور بود، دنبال جامعه مدنی بود. شش سال شعار سیاسی داد و دو سال آخر که تمام فرصت‌ها از دست رفته بود، می‌گفت مشکلات مملکت اقتصادی است.
ما به عنوان کسی که می‌خواهد صادقانه و شرعاً نه قانوناً از آرای مردم حفاظت کند، قانون را در مرحله بعد می‌گذارم، چون کسی نیست که بخواهد مرا مؤاخذه کند و هیچ ابزار و ساز و کاری ندارند که بگویند آقای وزیر کشور! چرا حسن از صندوق بیرون آمد و حسین نیامد؟ هیچ‌کس نمی‌تواند از وزیر کشور چنین سؤالی را بپرسد، منتهی ما در مقابل خدا مسئولیم، نه فقط در برابر قانون. خاطره‌ای را برای شما بگویم که خیلی هم تعجب می‌کنید. آقای ناطق‌نوری رفیق صمیمی ما که در انتخابات نماینده‌ای در هیأت شایعه شکنجه از مجلس در سال ۱۳۵۹ هم بیشتر از همه برای انتخاب بنده تلاش و زمینه‌سازی کرد. کاری به مواضع فعلی‌اش ندارم، بلکه دارم تاریخ را نقل می‌کنم. آدم خوب، متدین و انقلابی هم که هست. ما در مجلس چهارم رأی خوبی هم آوردیم (۲۲۶ رأی). نه این‌که متوقع بود که یک نان به ما قرض داده است، حالا پس بدهیم، چون نه من این طور آدمی هستم، نه او چنین توقعی دارد، چون یک‌دنده هستم، آن هم به قول دوستان دنده عقب. پنج سال زندانی بودم و هرگز ملاقاتی نداشتم. چرا؟ چون باید درخواست می‌کردم و غرورم اجازه نمی‌داد. آقای خاتمی هشت سال رئیس‌جمهور بود و به دیدنش نرفتم. هشت سال هم آقای احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بوده و با این‌که استاندار خود من بوده است، به دیدنش نرفتم. من خطی دارم و همان را هم ادامه می‌دهم. هر کسی هر چه دلش می‌خواهد بگوید.
انتخابات دور پنجم مجلس را انجام دادیم و آقای ناطق‌نوری و خانم فائزه هاشمی در دور اول رأی آوردند و عبدالله نوری به دور دوم افتاد. آقای نوری به آقای هاشمی گفته بود: «رأی مرا خراب کردند». آقای هاشمی از من پرسید: «قضیه چیست؟» پاسخ دادم: «یک چیزی بگویم که خود آقای عبدالله نوری هم نمی‌داند. طبق قانون اگر دو نفر تشابه اسم داشتند، آنهایی که همراه با اسم کوچک نوشته شده‌اند که هیچ، اما اگر بدون اسم کوچک نوشته شده باشد، بر اساس میزان آرا تقسیم می‌شوند و مثلاً می‌شود دو سوم ناطق و یک سوم عبدالله نوری. ما ۵۱۱ رأی داشتیم که فقط نوشته بودند نوری و طرفه این‌که وقتی از آقای ناطق‌نوری پرسیدیم: شما را بیشتر به چه نامی می‌شناسند؟ ایشان گفت: به ناطق و ۵۱۱ رأی را دادیم به آقای عبدالله نوری!» آقای هاشمی گفت: «عجب! پس چرا این را به عبدالله نوری نگفتید؟» گفتم: «مگر ما داریم برای ایشان یا هر کس دیگری کار می‌کنیم؟ ما داریم برای خدا کار می‌کنیم و خود خدا هم تشخیص می‌دهد».
و اما حادثه‌ای که پیش آمد. آقای هاشمی به من زنگ زد و گفت: «فائزه از شما گلایه دارد». گفتم: «چرا؟» گفت: «می‌گوید من در تهران نماینده اول بودم، بشارتی مرا کرده است نماینده دوم». گفتم: «بیخود می‌گوید». گفت: «جوابش را چه بدهم؟» گفتم: «ما سه بسته خبری داریم، هشت صبح، دو بعد از ظهر و نه شب. ما بعد از هشت صبح، دیگر بسته خبری نداریم و هر چه آرا از سراسر تهران به ستاد می‌رسد، جمع می‌کنیم. ممکن است تا ساعت یازده که ۲۵ صندوق را باز کرده‌اند، خانم فائزه جلو بوده است. ما باید منتظر بمانیم بقیه آرا هم بیایند و جمع ببندیم و بعد اعلام کنیم». گفت: «این جوری است؟» گفتم: «بله». گفت: «پس شما چیزی به او نگویید، خودم می‌گویم». پس حالا چون دختر رئیس‌جمهور است، من آقای ناطق‌نوری را بکنم دوم و ایشان را بکنم اول؟ هرگز! برای چه باید کاری را انجام بدهیم که از عدالت بیفتیم؟ ما نه دنبال جلب رضایت آقای هاشمی بودیم، نه در مورد اول دنبال جلب رضایت رئیس مجلس آقای ناطق. حق هر چه بود عمل کردیم. روز آخر هم که به عنوان سمینار استانداران خدمت مقام معظم رهبری رفتیم، همین را گفتم که آقا! من آخرت خودم را نه به دنیای آقای خاتمی می‌فروشم، نه آقای ناطق. هر کس از صندوق بیرون بیاید، اسمش را می‌خوانم. آقا فرمودند: «از آقای بشارتی همین توقع هست».

آن موقع که کسی مدعی تقلب در انتخابات نشد؟

یک نفر شد. آقای زواره‌ای ـ‌خدا رحمتش کندـ گفت که زنگ زده اینجا و گفته تقلب شده است و با هم خندیدیم.

نتیجه انتخابات دوم خرداد خیلی به جریان راست برنخورد؟ معترض نشدند؟ نخواستند هر جور شده است نتایج را تغییر بدهند؟

در جریان راست یک حیایی هست که قابل تقدیر است. انسان باید به این برسد، نه این‌که بشنود. ماجرای حق راست و چپ در مملکت ما، ماجرای قضاوت امیرالمؤمنین(ع) در باره آن دو زنی است که مدعی مادر بودن یک کودک بودند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «بچه را نصف می‌کنم و نصفش را به هر یک از شما می‌دهم». یکی از زن‌ها گفت: «من نمی‌خواهم. بچه را به زن دیگر بدهید». امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «مادر بچه این زن است، چون برای حفظ فرزندش حاضر است از حقش بگذرد». راست‌ها چون خودشان را صاحب انقلاب می‌دانند، حتی اگر حقی از آنها ضایع شود، نجابت به خرج می‌دهند، اما به قول پیر هرات: «خدا می‌بیند و می‌پوشد، همسایه نمی‌بیند و می‌خروشد». چپ‌ها جلوجلو می‌گویند ما برده‌ایم! یک مصاحبه داشتم که خیلی سروصدا کرد. گفتم: «من وزیر کشور بوده و چند بار انتخابات برگزار کرده‌ام. آقای موسوی عصر جمعه مصاحبه کرده است که ما برده‌ایم، درحالی که هنوز حوزه رأی‌گیری حسینیه ارشاد باز بوده است. این از لحاظ قانونی یک عمل مجرمانه است، چون در جامعه تشنج ایجاد می‌شود». بعد هم گفتم بروید استادیوم آزادی، ۱۰۰ هزار نفر در آنجا هستند کدام‌یک از طرفداران قرمز، اگر آبی‌ها گل بزنند، نمی‌گویند آفساید یا هَند بود یا هر چیزی؟ همین طور برعکس. هیچ‌کس حاضر نیست شکست را بپذیرد، اما قانون نمی‌آید نظرخواهی کند، بلکه یک سوت را دست داور داده است و می‌گوید هر چه داور گفت بگویید چشم! حتی اگر اشتباه کند، چون راه دیگری نداریم.
آقای مهندس موسوی! شما می‌گویید تقلب شده است؟ قانون می‌گوید هر صندوقی را که می‌گویید تقلب شده است بیاورید و دو باره شمارش کنید. اگر دیدیم تقلب در حد دو تا پنج درصد بود که قانون پذیرفته است، باید در صندوق‌ها را ببندیم و نتیجه را اعلام کنیم. می‌گوید: نه! همه را بشمرید. می‌گوییم از کجای قانون چنین چیزی را بیاوریم؟ ولی حالا فرض کنید به خاطر گل روی شما همه صندوق‌ها را باز کردیم و دیدیم تقلب نشده است. آن وقت چی؟ می‌گوید: نه! باید نتیجه انتخابات را به هم بزنید. باز هم قانون نداریم.
حالا به فرض به خاطر سوابق، خدمات و زحمات شما انتخابات را باطل کنیم. فردا که انتخابات دیگری برگزار کردیم و باز شما رأی نیاوردی چه کار کنیم؟ می‌شود دور باطل: دلبر جانان من برده دل و جان من/ برده دل و جان من دلبر جانان من.
حالا آمدیم و آقای احمدی‌نژاد باخت. چه کسی می‌تواند او را قانع کند که رأی نیاورده است؟ نمی‌گوید رأی داشتم و نخواندند؟ و او هم توقع نخواهد داشت که بار دیگر انتخابات برگزار شود؟ و دنیا به ریش ما نمی‌خندد؟ از این گذشته قانونگذار برای تک‌تک این موارد راهکار گذاشته و گفته است نمونه‌ای از صندوق‌ها را می‌توانید باز کنید. می‌گویند رأی‌خوانی در ساعت یک بعد از نصف شب بوده و چشمش ندیده و حسن را حسین و ده را یازده خوانده است. گیریم قبول! چند تا؟ شما ده میلیون رأی کمتر آورده‌ای. تقلب شده است یعنی چه؟ وزارت کشور، شورای نگهبان، نمایندگان خود کاندیداها بر تمام صندوق نظارت دارند. کجا تقلب شده است؟ کجا؟ ده میلیون خیلی عدد درشتی است. به هر حال آن چیزی که برای همه ما ملاک است و باید به آن احترام بگذاریم، قانون است و همه ما باید مقید به اجرای آن باشیم.

ارسال دیدگاه


9 − چهار =

رفتن به بالا