مروری بر سی و دومین جشنواره فیلم فجر
گزارش اکثریت گزارش اقلیـــت
چکیده گزارش اکثریت گزارش اقلیـــت :
حتي اگر جشنواره سيودوم فجر به علت حضور اكثر كارگردانان صاحبنام و معتبر يكي از مهمترين جشنوارههاي چند سال اخير به حساب نميآمد و تعداد بالاي فيلمهاي جنجالي و بحثبرانگيز حاضر در آن اساساً ارزش و اهميتي تلقي نميشد، طبعاً برگزاري آن به عنوان اولين جشنواره فجر دولت اعتدال به آن اهميتي دو چندان ميبخشيد. جشنوارهاي كه قاعدتاً پس از آن ميشد رويكردهاي اصلي و نحوه مواجهه دولت تدبير و اميد در سينما و با سينماگران را دريافت. دولتي كه نه روشنفكران از مشي اصلي آن در فرهنگ و بخصوص سينما خبر چنداني داشتند و باوجود تبليغاتشان آن را دولت مطلوب خود ميدانستند، نه اصولگرايان. پس جشنواره سيودوم ميتوانست تكليف خيلي چيزها را مشخص كند و به حدس و گمانها پايان دهد؛ اينكه واقعاً «دوران اميد» براي روشنفكران فرا رسيده است؟
گزارش اقلیت
مرور اتفاقات مهم جشنواره گذشته را باید از روزهای قبل از آغاز جشنواره شروع کرد. از اکرانهای خصوصی و لابیهای فعالی که تمام تلاششان حضور «آشغالهای دوستداشتنی» (محسن امیریوسفی) در جشنواره بود. فیلمی در حمایت از فتنه که تماماً با حمایت سازمان سینمایی دولت قبل و شخص جواد شمقدری ساخته شد و فیلم اصلی روشنفکران در جشنواره به حساب میآمد. فیلمی که در نهایت نیز موفق به نمایش در جشنواره نشد، اما در اتفاقی بیسابقه و عجیب رایزنیها و تلاشهای رسانهای برای نمایش آن در جشنواره تا روز آخر همچنان ادامه داشت.
باوجود عدم حضور «آشغالهای دوستداشتنی» در جشنواره اما این فیلم و «قصهها»ی رخشان بنیاعتماد و «عصبانی نیستم!» رضا درمیشیان را باید سه فیلم اصلی اقلیت افراطی روشنفکران در جشنواره دانست. چرا که هر نوع تحلیلی از رویکردهای فیلمهای حامی فتنه بدون در نظر گرفتن «اشغالهای دوستداشتنی» ناقص خواهد بود و جز این خبرسازیها و جنجالآفرینیهای روشنفکران در مورد این فیلم که حتی به اختتامیه نیز کشیده شد نشان از اهمیت بالای «آشغالهای دوستداشتنی» برای آنان داشت.
بدون حضور فیلم امیریوسفی اما در روزهای جشنواره «عصبانی نیستم!» (رضا درمیشیان) تبدیل شد به فیلم اصلی و تام و تمام کسانی که معیار اصلیشان برای انتخاب فیلم مطلوب، شنیدن شعارهای سیاسی موردپسندشان بر پرده سینماست و «عصبانی نیستم!» نیز از این حیث فیلمی کامل. فیلم داستان جوان دانشجویی است که از رتبههای برتر درسی دانشگاه به حساب میآمده و به دلیل فعالیت در اعتراضات سال ۸۸ از دانشگاه اخراج شده. او حالا دنبال کار میگردد تا با نامزدش ازدواج کند اما وضع جامعه به قدری تلخ و سیاه است که هیچ امیدی برای او باقی نمانده. او حتی به سرایداری رضایت میدهد اما کاری نیست و در یکی دو شغلی هم که پیدا میکند مذهبیها باعث اخراجش میشوند. مردم همه در صف فروش کلیهاند و روی تصاویر صدای محمود احمدینژاد میآید که «کی گفته ما مشکل اقتصادی داریم؟». در نهایت جوان دست به قتل پدر نامزد خود-که مخالف ازدواج او با دخترش است- میزند و اعدام میشود. پایانبندی که البته در نسخه جشنواره کوتاه شد اما در جشنواره برلین کامل به نمایش درآمد.
جز فیلم درمیشیان، «قصهها»ی بنیاعتماد هم فیلمی شعاری از فلاکت و بدبختی مردم ایران است. فیلم البته آنقدر ضعیف از کار در آمده که نتوانست حتی روشنفکران را مجاب کند که دست به حمایت همهجانبه از آن بزنند و در نهایت نیز دست خالی از جشنواره بازگشت. فیلمی که فقط به دلیل نام سازندهاش در بخش مسابقه بود و جنجالساز شد.
با این همه اما نکته اصلی در مورد فیلمهای حامی فتنه این است که رویکرد مشترک و مشابه هر سه فیلم به طرز مشکوکی تحریف واقعیت فتنه از شورش اشراف و بخشی از طبقه متوسط تهراننشین در مقابل رأی مردم، به شورش مستضعفین علیه نظام به دلیل مشکلات اقتصادی است.
این هرسه فیلم به صورت صریحی در تلاشند تا درگیریهای سال۸۸ را ناشی از عصبیتی بدانند که فشارهای اقتصادی به قشر پایین جامعه وارد آورده بود و در دروغی آشکار اینطور وانمود کنند که «همه مردم ایران» در این شورش حضور داشتند نه قشری خاص. نه صرفاً طبقه مرفه جامعه و نه صرفاً گروههای غیرمذهبی و مدرن و تهراننشین.
افسردهها
با همه این اوصاف اما جریان اصلی جشنواره امسال را از منظر تعداد فیلمهای دربرگیرنده باید جریان آثار اجتماعی تلخ و افسرده دانست. این درست که فیلمهای سیاسی حامی فتنه به دلیل اهمیت محتواییشان حجم قابل توجهی از اخبار رسانهها و حاشیههای جشنواره را به خود اختصاص دادند اما بدنه اصلی فیلمهای حاضر درجشنواره سیودوم را فیلمهای مثلاً اجتماعی تلخاندیش و یأسآوری تشکیل میدادند که به بهانه نقد معضلات اجتماعی عصبیت و افسردگی را پمپاژ میکنند. فیلمهایی که در زمان اکران عمومی نیز در جذب مخاطب با شکستهای سنگینی مواجه خواهند گشت و سینمای ایران را با افت شدیدتر مخاطب روبهرو خواهند کرد.
نکته مهم هم این است که دامنه این فیلمهای تلخ از فیلمهای مثلاً کودکانهای هست که در پیش از جشنواره فجر در جشنواره کودک اصفهان نمایش داده شده بودند تا فیلمهای عاشقانهای که به ظاهر قرار است به رابطه ایران و افغانستان کمک کنند اما قطعاً بار منفیشان بر این رابطه بسیار بیشتر از اثرات مثبتشان است.
«گنجشکک اشیمشی»(وحید نیکخواه آزاد)، «زندگی جای دیگری است»(منوچهر هادی)، «همه چیز برای فروش»(امیرحسین ثقفی)، «ملبورن»(نیما جاویدی)، «برف»(مهدی رحمانی)، «فصل فراموشی فریبا»(عباس رافعی)، «بیگانه»(بهرام توکلی)، «انارهای نارس»(مجیدرضا مصطفوی)، «چند متر مکعب عشق»(جمشید محمودی)، «کلاشینکف»(سعید سهیلی)، «خانوم»(تینا پاکروان) و «سیزده»(هومن سیدی) که بهطور ویژه توسط هیأت داوران مورد تقدیر قرار گرفت از همین دست فیلمها هستند. همچنین باید به اینها اضافه کنید «قصهها»ی بنیاعتماد و «عصبانی نیستم!»(رضا درمیشیان) را که در موردشان صحبت کردیم. فیلمهایی که طبعاً از فیلمهای تلخ اجتماعی به حساب میآیند اما به دلیل اینکه از این مشکلات اجتماعی برای بیان حرفهای سیاسی خود سوءاستفاده میکنند باید در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار میگرفتند.
«پدر و مادر پسری سیزدهساله کارشان به طلاق میکشد. پسر تنهاست. هر روز زنی را از پنجره دید میزند. تا آخر فیلم هم نمیفهمیم رابطهای هم در میان است یا خیر. پسر با چند مواد فروش خلافکار رفیق میشود. یکی از خلافکارها دختر است. پسر عاشق دختر میشود. با هم مرد موادفروش دیگری را میکشند. صحنه قتل را به لطف فیلمساز به تفصیل میبینیم. ابتدا چاقو زدنهای وحشیانه را. بعد شلیک با اسلحه را. بعد پرتاب کردن مردی که هنوز جان دارد از بالای ساختمان و سپس سوزاندن جسد را. همه اینها را از منظر یک پسر بچه سیزدهساله میبینیم. پسر را میگیرند. چند روزی در کانون اصلاحوتربیت است. به سبک فیلمهای مثلاً اجتماعی زیادی درگیرکننده و جذاب فریادهای اغراقشده زن و مرد(پدر و مادر) ماجرا را میبینیم. درگیریهای پدر در خیابان را میبینیم. تصویر کتکخورده و خونآلود پدر را میبینیم. در نهایت پسر آزاد میشود. دختر خلافکار تصادف میکند و روبه موت است و.. . . »
این یک نمونه است برای دریافتن وخامت اوضاع. داستان فیلم «سیزده»، فیلم ویژه هیأت داوران. ظاهراً با یک فیلم اجتماعی طرفیم که مثلاً مشکلات جامعه را میگوید. مثلاً درباره اهمیت خانواده است. اما چینش این میزان خشونت و فلاکت در فیلم یک تصویر دروغ از جامعه است. سوهان روح است. معلوم نیست چه کسی گفته با ردیف کردن پشت سر هم یک مشت بدبختی و نکبت میشود فیلم اجتماعی ساخت. و این معضل اصلی سال پیشروی سینمای ایران است. معضلی که بعد از موفقیت آثار اصغر فرهادی فراگیر شد و حالا به جاهای خطرناکی کشیده است و اینکه شیوع این جریان عمدی است یا سهوی، یک سؤال بزرگ است.
گزارش اکثریت
اوج گیری سینمای دفاعمقدس بعد از سالها هجوم سینمای ضدجنگ را شاید بتوان پررنگترین نقطه امید جشنواره سیودوم به حساب آورد. بعد از سالها، امسال فیلمهای دفاعمقدسی توانستند درخشانترین فیلمهای جشنواره باشند و تحسین اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان عادی جشنواره و همچنین کارشناسان و فعالان سینمایی را برانگیزند.
«چ»(ابراهیم حاتمیکیا) و «شیار ۱۴۳»(نرگس آبیار) دو فیلم اصلی بودند که توانستند بار دیگر سینمای دفاعمقدس را زنده کنند و کل جشنواره را تحتالشعاع حضور خود قرار دهند. فیلمهایی که یکی سیمرغ بهترین فیلم مردمی را از آن خود کرد و دیگری باوجود اینکه اکثریت کارشناسان را به تحسین واداشته بود در یک اقدام سیاسی دستش از جوایز اصلی خالی ماند اما شش سیمرغ در بخشهای فنی کسب کرد.
جز این دو فیلم اما فیلمهای دفاعمقدسی دیگری نیز در جشنواره حضور داشتند که کمتر به آنها پرداخته شد اما نوید دهنده روزهای خوب در این عرصهاند و ظهور فیلمسازان کاربلدِ متعهد. فیلمسازانی مانند سیدجلال دهقانی اشکذری که با «خانهای کنار ابرها» که در بخش فیلمهای اول حضور داشت و دیپلم بهترین فیلمنامه را هم دریافت کرد و امیدهای بسیاری را در مورد آیندهاش برانگیخت.
فیلم اول دهقانی اشکذری داستان دو دزد است که با ظاهری بسیجی و رزمنده، به خانههایی میروند که فرزندی در جبهه دارند و اینطور وانمود میکنند که فرزند خانواده آنها را از جبهه برای دریافت پول به خانهشان فرستاده و در نهایت در ادامه این دزدیها وارد خانه پیرزنی میشوند و در موقعیتی قرار میگیرند که مجبور میشوند خبر شهادت فرزند را به این مادر بدهند و. . .
هرچند «خانهای کنار ابرها» مشکلاتی هم در ساختار داشت اما فیلم اول دهقانی نکات مثبتی دارد که بقیه ندارند. فیلم ایدهای در حوزه دفاع مقدس دارد که نشان میدهد همچنان میتوان داستانهای نو و جذابی در حاشیه دفاع مقدس تعریف کرد و شخصیتهای جدیدی ساخت. و جز این نگاهی به دفاع مقدس دارد که درست است، خالی از هرگونه پز روشنفکری و تحریف واقعیت است و جهتگیری دقیقی دارد و اینها یعنی باید به آینده این فیلمساز جوان امیدوار بود.
به این لیست باید «دلتنگیهای عاشقانه»(رضا اعظمیان) و «معراجیها»ی مسعود دهنمکی را هم اضافه کرد. هرچند این دو فیلم چندان مورد توجه قرار نگرفتند اما حداقل در مورد «معراجیها» به احتمال فراوان مورد اقبال مخاطب عام قرار خواهند گرفت و دیده خواهند شد.
جنگ به روایت روشنفکران
با این همه اما امسال هم باز پیدا شد ارگانی که با تقدیم بودجههای میلیاردی دست روشنفکران از کار افتاده فیلم ضدجنگی تولید کند که به دلیل ضعفهای مفرط ساختاری و محتواییاش رکورد بیشترین تمسخر را در سالن مطبوعات بزند. «پنجاه قدم آخر» ساخته کیومرث پوراحمد که فیلم ویژه «بنیاد روایت» در جشنواره به حساب میآمد آنقدر توسط اهالی رسانه و سینما در کاخ جشنواره هو شد که از روزهای بعد مسئولان مدام از حاضران در سالن خواهش میکردند که بلایی که سر فیلم پوراحمد آوردند سر فیلمسازان دیگر نیاورند.
«پنجاه قدم آخر» به جز سی دقیقه نخستش که رنگ و بوی دفاع مقدس دارد و اتفاقاً در برج میلاد هم با استقبال مخاطب هم روبرو شد، روایتی است دروغ از رزمندگان وطنی که وقتی به بنبست میرسند میرقصند! مانند باقی رزمندههای حکومتی سنگدل نیستند و وقتی به دشمن تیراندازی میکنند عذاب وجدان میگیرند و از همه مهمتر اینکه در سختترین شرایط هم یاد خدا نمیافتند.
این تصویری است که به همت برخی آقایان تبدیل به فیلم سینمایی شده است تا شاید کمی روشنفکران از جنگ خوششان بیاید. تصویری جعلی که در جشنوارهای که چند فیلم دفاعمقدسی درخشان در آن حاضرند و حسابی توی ذوق میزنند و اتفاقاً با تمسخر همان روشنفکران هم بدرقه میشوند.
سادیستها!
«خانه پدری»(کیانوش عیاری) فیلم برگزیده اکثر روشنفکران حاضر در جشنواره است. جز آنهایی که شعارهای گلدرشت سیاسی برایشان اولویت دارد و «عصبانی نیستم!» فیلم محبوبشان. پس، از این منظر فیلم مهمی است. اثری که بعد از دوسال توقیف از گنجه خارج شد و در اولین جشنواره دولت اعتدال بهطور رسمی از آن رونمایی شد و مورد تشویق و تحسین روشنفکران هم قرار گرفت.
فیلم نمایش سبعیت و وحشیگری تاریخی ایرانیهاست در قبال زنان و ظلمی که در تاریخ این سرزمین بر آنان رفته. داستان خانهای که گرد مرگ بر آن پاشیدهاند و در طول تاریخش یک روز خوش ندیده، آنهم به دلیل سایه سنگین مذهب بر این خانه. خانهای که در طول تاریخ آن زنان به قتل رسیدهاند، کتک خوردهاند، زور شنیدهاند و هیچگاه به هیچ پیشرفتی نرسیدهاند. این محدود به هیچ دوره تاریخی هم نیست. بعد و قبل از انقلاب ندارد. ایرانیان به اسم غیرت آدم میکشند. اساساً وحشیاند. فیلمساز با آنکه بر جزئیات کارگردانیش بشدت مسلط بوده اما آنقدر «محتوا» برایش مهم بوده که حواسش نبوده در سیاه نشان دادن ماجرا آنقدر اغراق نکند. آنقدر داستان تکراری و مشابه پشت سر هم ردیف نکند.
«خانه پدری» در نشان دادن جزئیات قتل دختر جوان خانواده توسط پدر و برادر نوجوانش آنقدر اغراق و زیادهروی میکند که در نمایشهای محدود جشنوارهای هم تعدادی از مخاطبان را به علت خراب شدن حالشان از سالن خارج کردهاند. این نشاندهنده میزان خشونت فیلمی است که ظاهراً دارد تاریخ ایرانیان را روایت میکند.
فیلم آخر کیانوش عیاری، اثری است که اگر در هر کشوری جز خود ایران و توسط هر شخصی جز عیاری ساخته شده بود، اکثریت فعالان رسانهای و سینمایی به آن لقب فیلم «ضد ایرانی» میدادند. در تمام طول فیلم حتی یک لحظه تصویری مثبت از ایرانیان ارائه نمیشود. اما حالا چون فیلم در ایران ساخته شده است و در دولت دهم توقیف بوده و جناب عیاری آن را ساخته، است فیلمی در راستای «نقد تعصب و تحجر!» کسی هم نیست بگوید فیلمی را میتوان «منتقد» نامید نه «سیاهنما» که در دل داستان و در شخصیتپردازیهایش علاوه بر نشان دادن یک فرد متعصب و خشن، یک فرد ایدهآل و سالم را هم نشان دهد تا دچار یکجانبهگرایی نشود. این یک اصل بدیهیست. چطور ممکن است در فیلمی تمام مردان ماجرا -بلا استثنا- از قتل دختر خبردار باشند و حتی از کشته شدن دختر خوشحال شوند و از هم تشکر هم بکنند، بعد بگوییم این یک فیلم منتقد است و در نقد تعصب کورکورانه و تحجر!
طلاومسیها!
بعد از موفقیت همهجانبه «طلا و مس» و تعریف و تحسینهایی که از همهسو نثارش شد. طبیعی بود که جریانی هرچند کوچک در سینما پا بگیرد که شخصیت اصلیاش یک روحانی باشد و بخواهد همان مسیر را برود. جریانی که ظاهراً حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی علاقه بسیاری به آن دارد و امسال نیز دو فیلم از سه اثر حوزه هنری در جشنواره از همین نوع بودند.
«حق سکوت»(محمدهادی ناییجی) و «فرشتهها با هم میآیند»(حامد محمدی) هر دو ادامه دهنده راه «طلا و مس» و هردو هم از تولیدات حوزهاند. اما اولی تبدیل شده است به فیلم خنثی که هیچ آوردهای نه برای سینمای ایران دارد، نه روحانیت و نه حوزه هنری و فیلم دوم فیلمی گرم و قابل قبول از نویسنده «طلا و مس» است که باید آن را یکی از بهترین فیلمهای خانوادگی چند سال اخیر سینمای ایران به حساب آورد. فیلمی که مخاطب را به آینده فیلمسازش بسیار امیدوار میکند.
«فرشتهها با هم میآیند» فیلمی ساده درباره یک طلبه جوان و همسرش است که صاحب یک سهقلو میشوند. فیلم نمایش زندگی معمولی این طلبه و همسرش و مشکلات نگهداری از این سه بچه است بدون اینکه از جذابیت سینمایی پایینی برخوردار باشد یا به دام محتوا زدگی بیفتد. یکی از امیدوارانهترین فیلمهای جشنواره امسال در مورد شیرینیهای بچهدار شدن و شیرینی کسب روزی حلال برای همسر و فرزند.
اما به این دو فیلم باید «ناخواسته»(برزو نیکنژاد) را هم اضافه کرد. فیلمی که در ظاهر شاید خیلی تشابهی به دو فیلم قبلی نداشته باشد اما بازهم در مورد یک روحانی جوان است که مسافرکشی میکند و از راهی غیر از عرف روحانیت کسب روزی میکند.
… و سینمای سفارتی
بعضی از فیلمها حتی اگر در جشنواره فیلم فجر رونمایی شوند، واضح است که برای مخاطب ایران و حتی جشنوارههای ایران ساخته نشدهاند. واضح است که از نگاه و تحلیل برخی، قبله و مقصدشان سفارتخانههای غربی است و احتمالاً بودجهاش نیز از همانجا. «شیفتگی» (علی زمانی عصمتی) چنین فیلمی است. کسی که پیش از این نیز با ساخت «اوریون» نشان داده بود دارد دستوپا میزند تا غربیها کشفش کنند و رزقش را بدهند.
«شیفتگی» البته اساساً فیلم مهمی در جشنواره نبود و نیست، اما متعلق به جریانی از فیلمهاست که مهماند و قابل بحث. جریان فیلمهایی که اصولاً برای مخاطب داخل ساخته نمیشوند و فقط قرار است تصویر مطلوب غرب از ایران را در جشنوارههای خارجی ارائه دهند.
فیلم داستان یک زن مردپوش است که حتی پوشش هم مطابق با چارچوبهای اخلاقی سینمای ایران نیست و بسیاری از لحظات آن یا صفحه سیاه میشود یا بعداً کلاهی بر سر بازیگر زن قرار دادهاند تا فیلم قابل پخش شود. این زن مردپوش دختر نوجوان عقبماندهای دارد که توسط مردی مورد تعرض قرار گرفته و حالا حامله است و… جالب است تمام داستان هم در شهر مذهبی یزد میگذرد. «شیفتگی» اما به جز آنکه به موضوعی تهوعآور میپردازد، هیچ نکته قابل ذکری ندارد. فیلم به قدری آشفته است که نیمی از حاضرین در سالن، نمیتوانند آن را تحمل کنند و سالن را ترک میکنند. اینها البته خیلی مهم نیست، این فیلمها کارکردی دیگر دارند. حضورشان در جشنواره فجر اساساً مهم نیست.
آیا تمام شده اند؟
با وجود تمام موارد پیشین اما یکی از مهمترین نکات و ماحصلهای جشنواره سیودوم اقرار به پایان یافتن دوره کار فیلمسازانی بود که تا پیش از این نیروهای اصلی سینمای ایران به حساب میآمدند. جز «داریوش مهرجویی» که سه-چهار سالی بود حتی طرفدارانش به تمامشدنش اعتراف کرده بودند. امسال کارگردان دیگر همنسل او، «مسعود کیمیایی» نیز با فیلم مهملی در جشنواره حاضر شده بود که همه را مجاب کرد که به دوران بازنشستگی اش بیاندیشد.
جز این دو اما خیلی از فیلمسازان نسل بعد نیز با ضعیفترین آثار خود در جشنواره حاضر شدند و خیلیها را از آینده خود ناامید کردند. فیلم «کیومرث پوراحمد» که چند سالی از ساخته شدن آخرین اثرش، اتوبوس شب، میگذشت رسماً در جشنواره مورد تمسخر قرار گرفت و به مثال متواتر جشنواره امسال در تمسخر یک فیلم تبدیل شد. فیلم سیاسی «رخشان بنی اعتماد» حتی با وجود درونمایه سیاسیاش نتوانست طرفداران زیادی پیدا کند و دست آخر نیز دستخالی از جشنواره رفت و «طبقه حساس» کمال تبریزی با وجود ایده جنجالیاش به دلیل ضعفهای مفرط ساختاری حتی در جشنوارهای تلخ و افسرده امسال نیز مورد اعتنا قرار نگرفت و خیلیهایی را که فیلم قبلی او، «پاداش»، را هم دیده بودند به این فکر انداخت که دوره او نیز به سر رسیده است.
… و اما مدیریت اعتدال!
این، نگاهی بود گذرا به فیلمهای مهم جشنواره امسال. از دفاعمقدسیها که بزرگترین نکته مثبت جشنواره امسال بودند، تا سیاسیهای اقلیت افراطی، تا فیلم سفارتی امسال جشنواره، تا تنها ضدجنگ حاضر در جشنواره و همچنین جریان فیلمهای تلخ اجتماعی. جز اینها البته تک فیلمهای استثناء مانند «آرایش غلیظ»(حمید نعمتالله)، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»(بهروز افخمی) و «خط ویژه»(مصطفی کیایی) هم در جشنواره حاضر بودند که با وجود کیفیت خوبشان و استقبال از آنها در جشنواره هنوز حضور فیلمهای مشابه آنها در جشنواره تبدیل به قاعده نشده است و همچنان استثنائاتی دلچسب و قابل بحث در دل سینمای مریض ایراناند، نه بیشتر.
اما مسئله مهم این است که برایند مدیریت جشنواره با توجه به حضور چنین فیلمهایی چه بود؟ این همان سؤال مهمی است که اساساً بررسی جشنواره به آن دلیل مهم بود؛ اینکه رویکرد دولت یازدهم برای انتخاب برگزیدهها از میان این آثار چه بود؟
در پاسخ باید گفت امسال جز یک اقدام قابل قبول از سوی مدیریت جشنواره و حذف «عصبانی نیستم!» از داوری نهایی البته با فشار کمیسیون فرهنگی مجلس و ترس وزیر از کارت زرد دوم، جزو معدود سالهای جشنواره فجر است که تمام طیفها به برگزیده اصلی جشنواره انتقاد دارند و اساساً کسی طرفدار فیلم برگزیده مدیریت جشنواره نیست. «رستاخیز»(احمدرضا درویش) که تمام جوایز اصلی جشنواره را به خود اختصاص داد، فیلمی است که از همان روز نمایش در جشنواره هم به دلیل مشکلات ساختاری و محتواییاش کسی از آن حمایت نکرد. اما سوژه فیلم و همچنین عدم شرکتش در جشنواره دولت قبلی و اعتراضات ابراهیم حاتمیکیا به مدیریت جشنواره به اندازه کافی دلایل مهمی بودند تا مدیران سینمای دولت یازدهم را مجاب کنند تا تمام جوایز را به «رستاخیز» و سازندهاش تقدیم کنند و حاتمیکیا و «چ» را کاملاً نادیده بگیرند.
حالا اما پس از پایان جشنواره اعتراضات علما و مراجع نسبت به فیلم برگزیده دولت باعث شده است که وزیر ارشاد و معاون سینماییاش اعلام کنند که «رستاخیز» را با اعمال اصلاحاتی اکران خواهند کرد. این پایان اولین جشنواره فجر دولت تدبیر و امید است. در حالی که همه گروهها از برگزیدهها ناراضیاند، فیلم برگزیده نیز صدای مراجع را درآورده است و معلوم نیست با چه میزان اصلاحات مجوز اکران بگیرد.