روایت خواندنی نویسنده مطرح فرانسوی از جنگ 33 روزه
پیروزی قطعی است
چکیده پیروزی قطعی است :
هرچقدر هم که درباره جنگ جولای 2006 حزبالله و اسرائیل یا همان جنگ سی و سه روزه (یا آنگونه که خود لبنانیها میگویند، «حرب تموز») نوشته و خوانده شود، کم است. جنگی که به راه افتاد تا سرنوشت منطقه را به صورت بنیادی تغییر دهد و اتفاقا تغییر هم داد؛ منتهی این جنگ به نیابت از آمریکا توسط اسرائیل راه افتاد تا ایجاد خاورمیانه بزرگ از ظاهرا ضعیف ترین حلقه ی کشورهای منطقه یعنی لبنان کلید بخورد و با نابودی کامل حزبالله و نابودی محور تهران – دمشق – بیروت – غزه، زمینه برای خاورمیانه بزرگ با آقایی اقتصادی و سیاسی آمریکا و هیمنه ی اسرائیل کاملا فراهم شود. ولی منطقه با این جنگ به گونهای دیگر تغییر کرد: حزبالله در جنگ پیروز شد و معلوم شد اسرائیل حتی در برابر این ضعیف ترین حلقه ی کشورهای خاورمیانه هم دیگر نمی تواند تحکم کند تا چه رسد به کشورهای اصلی؛ محور مقاومت تعمیق شد؛ عمق استراتژیک کشورهای حامی مقاومت افزایش یافت و ... . ضمنا همه متوجه شدند که این پیروزی، علاوه بر پیروزی لبنان و حزبالله، پیروزی ایران هم بود. و وقتی ایران بدون حضور نیروهایش میتواند اسرائیل را شکست دهد، معلوم است که در صورت حضور مستقیم، چیزی به نام اسرائیل در نقشه باقی نخواهد ماند. در یک کلام، این پیروزی نه تنها خطر جنگ را از سر لبنان دور کرد که آن را از سر ایران هم دور نمود. هم اکنون و در سالروز جنگ 33 روزه هم (که از تاریخ 21 تیر تا 24 مرداد به طول انجامید) ترجمه بخشی از کتاب «سپاهیان خدا – نگاهی از دورن به حزبالله، سی سال نبرد ضد اسرائیل» نوشته «نیکولاس بلانفورد» را تقدیم میکنیم. بخش مورد نظر، بخشی است که نویسنده در آن به موضوع جنگ سی و سه روزه پرداخته است. کتاب بلانفورد (که ما نسخه ی عربی آن با نام «غول شیعی از بطری خارج میشود» را در اینجا مورد استفاده قرار دادیم) به رغم برخی خطاهایش، یکی از کتابهای خوب راجع به تاریخچه ی حزبالله است که بررسی و روایت تاریخچه آن را از ریشههای مقاومت در زمان امام موسی صدر شروع کرده و تا تشکیل حزبالله و سپس رشد و نبردهایش با اسرائیل ادامه داده و تا سال 2010 پیش آمده است. بلانفورد برای تهیه این کتاب، شانزده سال مستقیما در لبنان و فلسطین اشغالی حضور تحقیقاتی داشته و با تعداد زیادی از سران و مبارزان و نیروهای حزبالله و همچنین با سران و نیروهای دشمن صهیونیستی مصاحبههای اختصاصی انجام داده است که در کنار تحقیقات مفصل جانبی اش، به کتابش اهمیت خاصی بخشیده است.
هرچقدر هم که درباره جنگ جولای ۲۰۰۶ حزبالله و اسرائیل یا همان جنگ سی و سه روزه (یا آنگونه که خود لبنانیها میگویند، «حرب تموز») نوشته و خوانده شود، کم است. جنگی که به راه افتاد تا سرنوشت منطقه را به صورت بنیادی تغییر دهد و اتفاقا تغییر هم داد؛ منتهی این جنگ به نیابت از آمریکا توسط اسرائیل راه افتاد تا ایجاد خاورمیانه بزرگ از ظاهرا ضعیف ترین حلقه ی کشورهای منطقه یعنی لبنان کلید بخورد و با نابودی کامل حزبالله و نابودی محور تهران – دمشق – بیروت – غزه، زمینه برای خاورمیانه بزرگ با آقایی اقتصادی و سیاسی آمریکا و هیمنه ی اسرائیل کاملا فراهم شود. ولی منطقه با این جنگ به گونهای دیگر تغییر کرد: حزبالله در جنگ پیروز شد و معلوم شد اسرائیل حتی در برابر این ضعیف ترین حلقه ی کشورهای خاورمیانه هم دیگر نمی تواند تحکم کند تا چه رسد به کشورهای اصلی؛ محور مقاومت تعمیق شد؛ عمق استراتژیک کشورهای حامی مقاومت افزایش یافت و … . ضمنا همه متوجه شدند که این پیروزی، علاوه بر پیروزی لبنان و حزبالله، پیروزی ایران هم بود. و وقتی ایران بدون حضور نیروهایش میتواند اسرائیل را شکست دهد، معلوم است که در صورت حضور مستقیم، چیزی به نام اسرائیل در نقشه باقی نخواهد ماند. در یک کلام، این پیروزی نه تنها خطر جنگ را از سر لبنان دور کرد که آن را از سر ایران هم دور نمود. هم اکنون و در سالروز جنگ ۳۳ روزه هم (که از تاریخ ۲۱ تیر تا ۲۴ مرداد به طول انجامید) ترجمه بخشی از کتاب «سپاهیان خدا – نگاهی از دورن به حزبالله، سی سال نبرد ضد اسرائیل» نوشته «نیکولاس بلانفورد» را تقدیم میکنیم. بخش مورد نظر، بخشی است که نویسنده در آن به موضوع جنگ سی و سه روزه پرداخته است.
کتاب بلانفورد (که ما نسخه ی عربی آن با نام «غول شیعی از بطری خارج میشود» را در اینجا مورد استفاده قرار دادیم) به رغم برخی خطاهایش، یکی از کتابهای خوب راجع به تاریخچه ی حزبالله است که بررسی و روایت تاریخچه آن را از ریشههای مقاومت در زمان امام موسی صدر شروع کرده و تا تشکیل حزبالله و سپس رشد و نبردهایش با اسرائیل ادامه داده و تا سال ۲۰۱۰ پیش آمده است. بلانفورد برای تهیه این کتاب، شانزده سال مستقیما در لبنان و فلسطین اشغالی حضور تحقیقاتی داشته و با تعداد زیادی از سران و مبارزان و نیروهای حزبالله و همچنین با سران و نیروهای دشمن صهیونیستی مصاحبههای اختصاصی انجام داده است که در کنار تحقیقات مفصل جانبی اش، به کتابش اهمیت خاصی بخشیده است.
حوادث در روز ۱۲ جولای ۲۰۰۶ [۲۱ تیر ۱۳۸۵] شروع شد، در یک صبح روشن و آفتابی. داشتم سایتهای خبری لبنانی و اسرائیلی را چک میکردم –مثل هر روز صبح– که حدود ساعت ۹ صبح خبری یک خطی در نوار بالای سایت روزنامه هاآرتس درج شد: تعدادی موشک که از لبنان شلیک شده بود به منطقه شیلومی در الجلیل غربی [در شمال فلسطین اشغالی] اصابت کرده است. این اتفاقی غیر عادی نبود، چون هر چند ماه یک بار گروهها یا افراد ناشناس موشکهای کوتاه برد از نوع ۱۰۷ میلیمتری را از «خط آبی رنگ»[۱] به سمت اسرائیل شلیک میکردند ولی کمتر اتفاق میافتاد که موجب خسارتهای جانی یا مالی شود.
با «حسین النابلسی»، سخنگوی حزبالله در ارتباطات با رسانههای خارجی، تماس گرفتم که ببینم چه خبر است. انتظار داشتم بگوید حزبالله در این زمینه اطلاعی ندارد چون از می۲۰۰۰ عملیاتهایی که حزبالله مسئولیتشان را میپذیرفت همه در مزارع شبعا بودند [۲] و مزارع شبعا به طور غیر رسمی، صحنه مقبول درگیری بین مقاومت اسلامی و اسرائیل به حساب میآمد چرا که مزاع شبعا اراضی عربی اشغال شده بود و این چیزی بود که به کارهای نظامی حزبالله مشروعیت میداد. ولی حملههایی که از طریق مرز به اسرائیلیها انجام میشد، کارهای جنگی به حساب میآمد.
وقتی حسین النابلسی تلفن را جواب داد، با شوخی از او پرسیدم که آیا بر و بچه هاشان در یک کاری در منطقه مرزی دست دارند یا نه. جوابی که داد غافلگیرم کرد.
گفت: «خب، عناصر ما در حال تحرک هستند، ولی جزئیات بیشتری ندارم.»
وقتی که حزبالله مسئولیت عملیاتی که بر ضد اسرائیلیها در منطقه مرزی انجام داده را میپذیرد و به این موضوع تصریح میکند، این یعنی که ماجرا، ماجرای با اهمیتی است.
-حسین، حزبالله کسی از سربازهای اسرائیلی را اسیر کرده است؟
حسین قبل از اینکه جوابی بدهد کمی تأمل کرد، بعدش گفت: «نمی دانم، هنوز چیزی به من اطلاع داده نشده.»
در واقع حزبالله یک سرباز اسرائیلی را اسیر نکرده بود، بلکه دو سرباز را اسیر کرده بود! چند لحظه بعد از اینکه با گلولههای تفنک و موشک اندازهای دستی به یک ماشین هامفی ارتش اسرائیل حمله کرده بود، آن دو را از آن بیرون کشیده بود،. این ماشین، یکی از دو ماشینی بود که در حال گشت زنی معموشان نزدیک حصار مرزی بودند، نزدیک به عیتا الشعب، پایگاه حزبالله.
ماشین عقبی که با فاصله صد یارد از ماشین جلویی حرکت میکرد با آتش باری تفنگها و موشکها آرپیجی متوقف شده بود و سه نفر سرنشینش کشته شده بودند. در ماشین جلویی هم دو نفر از چهار نفر سرنشین مجروح شده ولی فرار کرده و در بین درختها مخفی شده بودند. ولی دو سرباز دیگر (که ایهود گلدواسر- فرمانده گشت- و الداد ریگیف نام داشتند) به دست نیروهای حزبالله اسیر و به داخل مرز لبنان برده شده و از طریق یک جیب غیر نظامی و از طریق جاده خاکی به سمت عیتا الشعب برده شده بودند.
محل کمین با دقت انتخاب شده بود: محل کمین در منطقه «میته» قرار داشت. این نقطه، دور از دید پایگاههای اسرائیلی مجاور بود چون که در پایین ترین قسمت یک دره بین دو شهرک صهیونیستی مرزی زرعیت و شیتولا قرار داشت. ارتش اسرائیل برنامهریزی کرده بود که در هفته ی آینده در این دره دوربین مراقبت کار بگذارد.
به محض اینکه گروهی که اسیر را به همراه داشت از صحنه فرار کرد [و اسرا را به سرعت به عقب منتقل کرد] واحدهای حمایت آتش حزبالله شروع کردند به عملیات فریب با موشک باران از طریق خمپاره و کاتیوشا ضد پایگاههای اسرائیلی مجاور و دو شهرک زرعیت و شیتولا. یک تک تیرانداز حزبالله هم یک دوربینهای مراقبت [اسرائیلی ها] بر روی حصار مرزی را هدف قرار داد.
حدود ۴۰ دقیقه بعد، اسرائیلیها مفقود شدن دو نظامی شان را تأیید کردند. یک تانک مرکاوا و گروهی از نظامیان در یک نفر بر زرهی برای دنبال کردند نیروهای اسیر کننده وابسته به حزبالله از مرز رد شدند، ولی تانک با یکی از بمبهای بزرگ کار گذاشته شده توسط حزبالله (که از ۵۰۰ پوند مواد منفجره تشکیل شده بود) مواجه شد و این تنها یکی از بمبها کار گذاشته شده توسط حزبالله در نقاط احتمالی نفوذ اسرائیلیها در طول مرز بود.
انفجار شدید موجب تخریب تانک و کشته شدن هر چهار خدمه داخلش شد. کما اینکه یک نظامی دیگر هم در درگیری با عناصر حزبالله که در کمین و منتظر ورود آنها بودند کشته شد و به این ترتیب، تعداد نظامیان اسرائیلی که آن روز صبح کشته شدند به ۸ تن رسید. این بالاترین تعداد کشتهها در یک روز بود که ارتش اسرائیل بعد از فاجعه انصاریه در سبتامبر ۱۹۹۷ متحمل میشد. [۳]
وقتی قطعی شد که دو سرباز اسرائیلی اسیر شدهاند، راه افتادم. راه طولانی جنوب لبنان را با مشقت زیادی طی کردم.
زد و خوردها در قسمتهای مختلف عیتا الشعب بالا گرفته بود. اسرائیلیها در تلاشی ناامیدانه پلها را برای جلوگیری از انتقال اسیرها به شمال لبنان بمباران میکردند. وقتی به رودخانه لیتانی رسیدم، اسرائیلیها پلی را که در شمال صور از روی رود لیتانی میگذشت را کاملا تخریب کرده بودند. یک سرباز ارتش لبنان و دو غیر نظامی هم در این حمله هوایی کشته شدند.
آماده باش حزبالله برای مواجهه با هجوم احتمالی اسرائیل
ظرف چند دقیقه بعد از اینکه خبر موفقیت عملیات اسیرگیری به فرماندهان حزبالله رسید، به صدها نفر رزمندهای که در جنوب ساکن بودند فرمان داده شد که به خط مواجهه بروند و منتظر هجوم اسرائیل در جواب این عملیات باشند. ابوخلیل یکی از این کسانی بود که فراخون را دریافت کرد. او یک زمنده ی باسابقه حزبالله بود که کارش در دهه ۹۰ میلادی عموما کارگذاری موشکهای کاتیوشا برای شلیک بود.
در خانهاش بود که با او تماس گرفته شده و گفته شد به پایگاهی در منطقه مرجعیون [در جنوب لبنان] برود. ابوخلیل میگفت [در مصاحبه با نویسنده] که موبایلش را در خانه گذاشته و با اعضای خانواده خداحافظی کرده بود بدون اینکه بگوید کجا میرود و بعد با یک ماشین رنو به پایگاهش رفته بود. در آن ماشین غیر از راننده، دو نفر دیگر هم بودند. هیچ کدامشان حرف نمیزدند. به قرآنی که از دستگاه پخش ماشین پخش میشد گوش میکردند و به آنچه در انتظارشان بود میاندیشیدند.
ابو خلیل به دو پسر جوانش و به همسرش و به پدر و مادرش فکر میکرد و به اینکه آیا خداوند در نبرد پیشرو، توفیق شهادت به او خواهد داد یا نه. نزدیک ظهر به پایگاه که در نزدیکی مرجعیون بود رسیدند و شروع کرد به گوش دادن دقیق به اوامری که از طرف فرمانده عضو حزبالله بیان میشد.
یک رزمنده دیگر هم [که با او مصاحبه کردم] در همان ابتدای جنگ به دشت بقاع در جنوب فرستاده شد تا به گروه مسئول شلیک موشکهای برد بلند به سمت اسرائیل بپیوندد. اسمش حاج علی بود، آدمی لاغر و استخوانی، با صورتی لاغر، حدود ۵۰ ساله. بیش از دو دهه بود که عضو حزبالله بود. الان هم اعضای تازه جذب شده حزبالله را آموزش میدهد. [در مصاحبه با من] گفت: «در سال ۲۰۰۰، موقعی که اسرائیلیها از جنوب لبنان عقب نشینی کردند، بسیاری از اعضای حزبالله ته قلبشان غصه دار شدند، چون راهی که ما پیش رو داشتیم جهاد بود و با عقب نشینی اسرائیلیها [ظاهرا] تمام شده بود. البته مباد از حرفم برداشت غلط بکنید. ما جنگ را دوست نداریم و به آن به عنوان یک سرگرمی نگاه نمیکنیم [بلکه به عنوان جهاد و مسیر نزدیکی به خدا به آن مینگریم.] وقتی در سال ۲۰۰۶ جنگ شروع شد، بسیاری از ما لبخندی روی لبهایمان آمد چون مجددا این فرصت فراهم شد تا جهاد کنیم.»
کنفرانس مطبوعاتی سیدحسن نصرالله در روز نخست جنگ
ساعت ۵ عصر همان روز ۱۲ جولای، سیدحسن نصرالله کنفرانسی مطبوعاتی برگزار کرد که به صورت مستقیم از تلویزیون هم پخش میشد. دبیرکل حزبالله اعلام کرد که هدف از به اسارت گرفتن نظامیان اسرائیلی، به دست آوردن ضمانتی برای آزادی همه اسرای [لبنانی] در بند اسرائیل و در رأسشان سمیر قنطار بوده است و تنها راه بازگشتن دو اسیر اسرائیلی به خانه و کاشانه شان فقط مذاکرات غیر مستقیم است.
سیدحسن نصرالله گفت: «هیچ عملیات نظامیای منجر به آزادی این دو اسیر نخواهد شد.»
در حین صحبتهای او، اسرائیلیها اقدام به تخریب دو پل دیگر واقع بر روی رود لیتتانی کردند. همچنین راههای اصلی را هم بمباران میکردند تا تردد در آنها ممکن نباشد. نقاط کنترل و مراکز امنیتی حزبالله هم زیر بمباران و موشک باران قرار داشت.
سیدحسن نصرالله قصدش این نبود که با اسرائیل وارد جنگ شود. او در نظر میگرفت که کابینه اسرائیل یک کابینه تازه روی کار آمده و بیتجربه است و بیشتر اعضایش غیر نظامی هستند و به همین جهت در راه انداختن جنگی علیه حزبالله تردید خواهند کرد و به جای جنگ به سراغ گزینه تبادل اسرا از طریق مذاکرات غیر مستقیم خواهند رفت، همان کاری که کابینههای قبلی اسرائیل [در مواجهه با عملیاتهای اسیرگیری سابق حزبالله] کرده بودند.
اما آیا وقتی سیدحسن نصرالله داشت اسرائیلیها را از حماقتِ عکس العمل شدید در قبال این عملیات اسیر گیری برحذر میداشت، در درونش دچار تشویش بود؟ آیا در آن لحظه، این استراتژیست بزرگ داشت از خودش سؤال میکرد که آیا در محاسبه عکسالعمل اسرائیلیها اشتباه کرده است یا نه؟
سیدحسن نصرالله در آن کنفرانس گفت: «ما خواستار بالاگرفتن امور در جنوب نیستیم. و نمی خواهیم اسرائیل را به سمت جنگ ببریم. و نمی خواهیم منطقه را به سوی جنگ ببریم.»
نظامیان ارشد اسرائیل تهدید میکردند که «زمان آرامش گذشته است» و اگر دو نظامی اسیر شده آزاد نشوند «لبنان را [از طریق جنگی ویران کننده] به بیست سال قبل بر میگردانیم»
در جواب این تهدیدات، سیدحسن نصرالله هشدار داده و گفت که لبنانِ امروز «با لبنان بیست سال قبل فرق دارد. اگر اسرائیلیها جنگ را انتخاب میکنند، باید منتظر غافلگیری باشند.»
برخورد ضد مقاومت دولت لبنان و حامیانش با عملیات مقاومت
وزرای وابسته به جریان ۱۴ مارس در کابینه ی ائتلافی لبنان (که مورد حمایت غرب بودند) شدیدا از این عملیات خشمگین بودند، خصوصا که سیدحسن نصرالله پیشتر اعلام کرده بود که حزبالله در تابستان دست به ماجراجویی نظامیای نخواهد زد که [در نتیجه درگیری بعدش با اسرائیل] فصل گردشگری در لبنان (که برای دولت بسیار درآمد زا بود) تهدید شود.
عربستان سعودی (که از دولت فؤاد سینیوره حمایت میکرد) بر خلاف عرف، بیانیهای صریح صادر کرد و به صورت تلویحی حزبالله و ایران را برای «اقدامات غیر مسئولانه» و «ماجراجوییهای حساب نشده» ملامت کرد.
فؤاد سینیوره در جلسهای با امیل لحود، رئیسجمهور لبنان، بود که از جریان اسیرگیری مطلع شد. به محض اینکه به دفتر کارش بازگشت حسین خلیل، معاون سیاسی سیدحسن نصرالله، را خواست و از او دلیل اینکه حزبالله عملیاتی اینچنینی را در خارج از مزارع شبعا انجام داده جویا شد.
سنیوره بعدها نقل کرد: «حسین خلیل گفت: چون فرصتی به دست آمده بود.
از او پرسیدم: حالا اسرائیلیها چه کار خواهد کرد؟
حسین خلیل گفت: هیچ کار.» [به نقل از نشریه الحیات، ۱۷ می۲۰۰۷]
ولی سنیوره میترسید اسرائیل جلوی خشمش را نگیرد و عصبانیتش را به شدت سر لبنان خالی کنند، همان کاری که سه هفته پیش کرد: بعد از اینکه تعدادی فلسطینی مسلح (که به سه گروه مختلف وابسته بودند [و داشتند عملیات مشترکی انجام میدادند]) تونلی زیرزمینی به بیرون نوار غزه حفر کرده و به داخل یک پایگاه نظامی اسرائیل نفوذ کرده و گلعاد شالیط را اسیر کرده بودند. اسرائیل هم هجومی گسترده را به شمال نوار غزه انجام داده بود تا این گروههای [به قول خودش] تندرو را مجازات کند.
سینیوره [در همان مصاحبه] میگوید که عکسالعمل شدید اسرائیل به عملیات ربایشی که در غزه انجام شده بود [اسارت گرفتن گلعاد شالیط] را یادآوری کردم ولی این مسئول حزبالله با آرامش پاسخ داد «لبنان، غزه نیست.»
در آن لحظه [که سینیوره داشت با معاون سیاسی دبیرکل حزبالله محاجه میکرد] اسرائیل مشغول اجرای طرحهای بود که به جنگ منتهی میشد. مثلا ژنرال دان حالوتس (رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل و فرمانده سابق نیروی هوایی آن) استفاده از نیروی هوایی را برای مجازات حزبالله و زهرچشم گرفتن از آن از طریق یک سلسله ضربه دردناک پیشنهاد میکرد. بخشی از این سلسله حملات قرار بود به مراکزی صورت بگیرد که گمان میرفت محل نگهداری موشکهای فجر ایرانی و سکوهای پرتاب آن است. عملیاتی دیگر قرار بود باند فرودگاه بینالمللی رفیق حریری بیروت را مورد هدف قرار دهد. عملیاتهایی دیگر هم قرار بود معابر مرزی لبنان و سوریه را مورد حمله قرار دهد. به اضافه یک سری اهداف منتخب از بین زیرساختهای لبنان.
این طرحها در عصر همان روز یعنی ۱۲ جولای مورد تصویب کابینه ی اسرائیل قرار گرفت. اکثریت وزرای اسرائیلی گمان میکردند که عملیاتهای هوایی در ظرف تنها چند روز به اتمام خواهد رسید و حزبالله که از شدت و خشونت عکس العمل اسرائیلیها و مجازات مناسبی که بابت کارش دریافت خواهد کرد دچار رعب خواهد شد، خواستار آتش بس خواهد شد و این حمله، قواعد بازی در جنوب لبنان را تغییر خواهد داد و قوت بازدارندگی اسرائیل را مجددا احیا خواهد نمود و جامعه جهانی را در وضعی قرار خواهد داد که امکان فشار آوردن برای اجرای قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت (که خلع سلاح حزبالله هم در آن درج شده بود) را مهیا خواهد نمود.
در مراحل ابتدایی جنگ، برخی مسئولان اسرائیلی خواستار جایگزین شدن نیرویی قوی از ناتو به جای نیروهای یونیفل بودند که از دو هزار نظامی دیدهبان صلح تشکیل شده و در کل منطقه «خط آبی رنگ» [در مرز لبنان و فلسطین اشغالی] حضور داشتند. در همین رابطه یکی از افسران یونیفل که در ۱۲ جولای [روز آغاز جنگ] در مرخصی بود و در اسرائیل حضور داشت نقل میکند که جلسهای با فرماندهان ارشد اسرائیلی داشته و به آنها توصیه اکید کرده که از این عملیات اسیرگیری حزبالله استفاده کرده و [با توجه به وضع سیاسی مناسب] راه دیپلماتیک را در پیش بگیرند و به مجازات حزبالله از طریق نیروی نظامی متوسل نشوند ولی اسرائیلیها به او گفته بودند: «هرگز. آمریکاییها و فرانسویها فقط حرف میزنند!» [یعنی این بار خود اسرائیل میخواهد عملاً حزبالله را نابود کند نه از طریق قطعنامههای سازمان ملل!].
عملیات نابودی موشکهای حزبالله یا عملیات فریب توسط حزبالله؟!
اسرائیلیها مدعی هستند که عملیات حمله به مخازن موشکهای فجر حزبالله (که در ساعات ابتدای روز ۱۳ جولای انجام دادند) تنها ۳۴ دقیقه طول کشید و طی آن به ۵۹ محل مختلف در قسمتهای مختلف جنوب لبنان حمله شد، از جمله به برخی منازل شخصی که گمان میرفت مخازن موشک باشد. اسرائیلیها بسیار از این عملیات تمجید کرده و آن را «یک پیروزی بینظیر» خواندند که در نتیجه سالها پشت کار در جمع دادههای اطلاعاتی و تحلیل آنها به دست آمده است.
حالوتس بعدها مدعی شد که بیش از نود درصد منابع موشکهای برد بلند حزبالله در طی جنگ نابود شد. این تخمین، ظاهراً بسیار خوشبینانه است. در واقع، در لبنان پیرامون موفقیتآمیز بودن این عملیات اسرائیلیها (موسوم به عملیات فجر [یا عملیات «وزن مثال زدنی»] شک وجود دارد. اینطور گفته میشود که حزبالله پرتابکنندههای موشک تقلبی درست کرده بود تا اسرائیلیها را فریب دهد. [۴]
در واقع کدهایی برای اثبات وقوع چنین عملیات فریبی وجود دارد: مثلا حزبالله چند سال قبل از آن، موشکی قلابی به وسیله چند بشکه نفت درست کرده بود به این شکل که آنها را کنار هم چیده و دور آنها را به شکل مخروطی درآورده بود. این موشک قلابی پشت یک دستگاه خودرو گذاشته شده و روی آن را با مشمعی شل پوشانده بودند و بعد آن را در جنوب لبنان چرخوانده بودند تا به وسیله هواپیماهای شناسایی اسرائیلی شناسایی شود [و بدین تریب عملیات فریب در مورد محل نگهداری این منابع موشکی عملی گردد].
وقتی حزبالله حقیقتاً درک کرد اسرائیل قصد جنگ دارد
موفقیت ظاهری در عملیات فجر موجب انگیزه پیدا کردن اولمرت و حکومت اسرائیل شد. از همین رو خواستار چیزهای بیشتر شدند. مثلاً تصمیم گرفته شد سطح عملیات انتقامگیرانه بالاتر برده شود و مراکز حزبالله در ضاحیه جنوبی بیروت هم بمباران شود. تهاجم از همان عصر آغاز شد. بدین ترتیب ساختمانهای چندین طبقه که شامل منازل و دفاتر کار فرماندهان حزبالله میشد به تل آوار تبدیل گردید. هر موشکی که منفجر میشد صدای بلندی ایجاد میکرد که کل بیروت را میلرزاند. ساختمان مرکز امنیت و اطلاعات حزبالله در ضاحیه جنوبی بیروت هم با خاک یکسان شد.
وقتی که اسرائیلیها شروع کردند به ریختن اعلامیههای هشدار آمیز [از هواپیماها] بر روی ضاحیه (که طی آنها اهالی ضاحیه را به ضرورت فرار قبل از هجوم هوایی اسرائیلیها هشدار میدادند) فرماندهان حزبالله حجم عکسالعمل اسرائیل را درک کردند. تا آن لحظه هم کارمندان حزبالله کارهای روزانه شان را در دفاتر حزب در بیروت و بیرون آن انجام میدادند. ولی وقتی هشدارنامههای اسرائیلی به روی شهر ریخته شد، کادر حزبالله دستور انتقال به «نقاط مخصوص» را دریافت کردند. نقاط خاص، پایگاهی سری نظامی برای فرماندهان و شاخههای اداری و رسانهای بود.
مدتی بعد، در حمله اسرائیلیها ساختمان شبکه المنار تخریب شد ولی پخش برنامههای شبکه قطع نشد، چون شبکه، کارش را از پایگاه جایگزین پیگرفته بود. در جواب، حزبالله با تعداد فراوانی موشک، برای اولین بار حیفا (در ۲۵ مایلی جنوب لبنان) را هدف قرار داد.
شروع غافلگیریها برای اسرائیل، موشک باران حیفا و زدن ناوچه حانیت
در عصر روز ۱۴ جولای [۲۳ تیر ۱۳۸۵]، سیدحسن نصرالله یک سخنرانی مستقیم تلفنی داشت که از مخفی گاهش (در عمق زمین در ضاحیه جنوبی) انجام میشد و توسط شبکه المنار پخش میگردید. سیدحسن نصرالله، بعد از تمجید از رزمندگان مقاوت اسلامی، روی کلام را به سمت اسرائیلیها برگرداند و آنها را به تغییر قواعد بازی متهم کرد: «شما خواستار جنگ تمام عیار شدهاید. پس ما هم به سراغ جنگ تمام عیار میرویم و برای آن آمادهایم. جنگی در تمام سطوح. به سمت حیفا -و حرفم را باور کنید- به سمت مابعد حیفا و به سمت مابعد مابعد حیفا. [یعنی موشکها برای اولین بار به حیفا و حتی به بعد حیفا و حتی مسافتهای دورتر خواهد رسید.]» در آن لحظه، سیدحسن نصرالله نوشتهای را از دستیارش دریافت کرد. دبیر کل حزبالله سخنش را پیگرفت و یادآوری کرد که [در سخنان قبلیاش] وعده ی غافلگیریها را داده بود. و ادامه داد: «و حالا این اولین غافلگیری است» و از ساکنین بیروت خواست به دریا[ی مدیترانه] نگاه کنند و ادامه داد: «الان، در سطح دریا، ناوچه جنگی اسرائیلی … نگاهش کنید که [بر اثر اصابت موشک مقاومت] دارد میسوزد.»
در سیاهی شب، تلألؤهای نارنجی رنگ و شرارههای آتش شروع به به هوا رفتن کرده بودند. صحنهای دیدنی و شگفتانگیز بود. صدای تشویق و تمجید و کف زدن از همه خانهها در سراسر بیروت غربی (که در مقابل دریا قرار داشت) بلند شد. سیدحسن نصرالله [در کنفرانس مطبوعاتی در روز نخست جنگ] وعده غافلگیریها را داده بود و حالا وعدهاش را عملی کرده بود.
ناوچه هدف قرار گرفته INS حانیت نام داشت و از نوع ساعر۵ بود. ظاهراً حزبالله سه موشک نور ایرانی که توسط رادار هدایت میشود و ضد کشتیهای جنگی است از بندر اوزاعی در قسمت جنوبی بیروت به سمت این ناوچه شلیک کرده بود. موشک اول به ناوچه برخورد نکرده بود. موشک دوم به ناوچه حانیت که در فاصله شش میلی ساحل بیروت قرار داشت برخورد کرده بود و موجب کشته شدن چهار نفر از سرنشینان آن و از کار افتاد ناوچه شده بود.
به نظر میرسد خسارتهای این حمله برای اسرائیلیها میتوانست بسیار بدتر از این هم باشد. طبق گفته یک دیپلمات اروپایی که از مفاد یک تحقیق و تفحص اسرائیلی درباره حمله به حانیت اطلاع پیدا کرده بود، موشک سوم هم در لحظه آخر به قسمت فوقانی ناوچه برخورد کرده و به سمت دریا منحرف شده و در آن جا منفجر شده بود، بدون اینکه خسارتی به ناوچه وارد کند. اگر این موشک سوم مسیر خود را حفظ کرده و به خود ناوچه برخورد میکرد و منفجر میشد، حانیت دچار تخریب بسیار بیشتری میشد و حتی احتمال داشت که غرق شود.
تحقیق و تفحصی که بعدها نیروی دریایی ارتش اسرائیل انجام داد اینطور برداشت کرد که سیستمهای دفاعی حانیت به جای این که در حالت آماده باش کامل جنگی باشد، در حل آمادگی معمولی بوده چون که نیروی دریایی اسرائیل معتقد بوده حزبالله سیستمی در اختیار ندارد که بتواند کشتیها و ناوچههای جنگی آن را تهدید کند. با این وجود، داخل سیستمهای اطلاعاتی غربی پیرامون این تحلیل شک وجود دارد و این نظر مطرح است که دلیل عدم توانایی سیستم دفاعی حانیت در مقابله با موشک حزبالله به خطای بشری اسرائیلیها بر نمیگردد، بلکه به این موضوع بر میگردد که حزبالله توانسته بود [با جنگ الکترونیک] در رادارهای حانیت اختلال ایجاد نماید و این موضوع به موشکهای نور امکان داده بود که به سمت ناوچه بروند بدون اینکه رادارها آنها را کشف کنند. البته این تحلیلها و برداشتها همگی غیر قطعی و تأیید نشده هستند چراکه حزبالله کماکان روش «سکوت و پیچیده نگاه داشتن» همیشگیاش را در قبال این مسئله هم حفظ کرده است.
البته اسرائیل دلیل مهمی داشت که گناه را به گردن اهمال یک افسر در سیستم جنگ الکترونیک از کادر حانیت بیندازد [مبنی بر اینکه سیستم آماده باش کامل را فعال نکرده بوده است]، به جای اینکه ضعفی احتمالی را در سیستم دفاع ضد موشکی باراک [که بر روی حانیت نصب بود] روشن نماید؛ چونکه در همین زمان، اسرائیل در حال انجام مذاکرات گستردهای با هند برای عقد قراردادی به ارزش سیصد میلیون دلار جهت همکاری در بهبود و رشد نسل جدید موشکهای باراک بود و اگر روشن میشد که سیستم موشک باراک مورد هجوم و اختلال قرار گرفته است، این توافقنامه لغو میشد.
یقین اسرائیل به پیروزی در آغاز نبرد و عدم توجه به راهکارهای خاتمه جنگ
با گذشت یک هفته از درگیریها، ایهود اولمرت غرق در اعتماد به نفس [و اطمینان از پیروزی بود]؛ محبوبیتش به ۷۸ درصد رسیده و پوشش مثبتی در رسانههای اسرائیلی هم داشت.
به نظر میرسید هیئت ارسالی سازمان ملل متحده توانسته بود در مورد آتش بس احتمالی، دولت لبنان را راضی به برخی کوتاه آمدنها کند، از جمله احتمال موافقت حزبالله با تسلیم دو نظامی اسیر اسرائیلی به دستگاه قضایی لبنان. ولی اولمرت تا وقتی که گمان میکرد میتواند حزبالله را شکست دهد، به بررسیهای استراتژیک برای ایجاد یک راه برون رفت اهمیتی نمیداد. حالوتس -رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل- هم مطمئن بود که میتوان فقط با نیروی هوایی و مقداری یورشهای زمینی محدود و نفوذ محدود در طول مرزها، حزبالله را نابود کرد.
اسرائیل پیشتر دو طرح اضطراری برای زمان درگیری با حزبالله تهیه کرده بود. طرح اول شامل یک سری موشک باران و بمبارن به مدت ۴۸ تا ۷۲ ساعت بود، اما طرح دوم داخل شدن زمینی به لبنان برای راندن حزبالله به شمال رودخانه لیتانی بود. هدف، انجام هر دو طرح در زمان واحد بود. اما حالوتس طرح ورود زمینی را کنار گذاشته و بهجای آن هجومهای هوایی (البته به شکل گستردهتر) را انتخاب کرده بود. از همین رو دستور گسترش تدریجی سطح حملات هوایی را صادر کرد، همراه با هدف قرار دادن تأسیسات بزرگ زیربنایی لبنان. البته آمریکاییها میترسیدند که بمباران زیرساختهای لبنان، حکومت سنیوره را تضعیف کند، از همین رو از اولمرت خواستند تا به جای هدف قرار دادن آنها به هدف قرار دادن اهداف مرتبط با حزبالله بپردازد.
با گذشت ۵ روز از درگیریها، اسرائیلی میتوانست به توافقنامه آتشبسی به نفع خودش دست یابد، ولی به جای آن اولمرت در ۱۷ جولای به کنست [پارلمان] اسرائیل رفته و شروطی امکانناپذیر را برای پایان درگیری مطرح کرد. این شروط، بازگشت دو نظامی اسیر، آتش بس کامل، انتشار ارتش لبنان در تمامی مناطق جنوبی آن کشور تا منطقه «خط آبی رنگ»، و طرد حزبالله از منطقه مرزی و خلع سلاح آن طبق قطع نامه ۱۵۵۹ شورای امنیت بود. اولمرت مقابل پارلمان با صدای بلند اعلام کرد: «با همه نیرویمان به کار ادامه میدهیم تا آنکه تمامی این شروط محقق شود.»
این موضع تندروانه اولمرت هرگونه فرصت را برای آتش بسی که منافع اسرائیل را تأمین کند از بین برد و به صورت ناخودآگاه و غیرعمدی در خدمت خواستهای حزبالله قرار گرفت.
شاید بتوان گفت که حزبالله در مقابل هجوم اولیه اسرائیل غافلگیر شد، ولی تواناییهای نظامیاش دست نخورده باقی ماند و دقیقاً بر خلاف برآورد حالوتس [که مدعی بود ۹۰ درصد منابع موشکی برد بلند حزبالله را در همان روز اول نابود کرده است]، حزبالله میدانست که میتواند هفتههای زیاد دیگری هم در برابر این مجازات هوایی اسرائیل مقاومت کند.
در همان روزی که اولمرت هشدارهایش را [در مقابل کنیست] مطرح کرد، واحدهایی از دسته کماندویی ارتش اسرائیل اولین نفوذهای جدی به خاک لبنان را عملی کردند و تا روستای مارون الرأس (که در حدود یک میلی شمال مرزها [ی فلسطین اشغالی] قرار دارد) رسیدند. تسلط بر این روستا که بر بالای یک تپه واقع شده بود، میتوانست برای اسرائیلیها یک جای پای خوب باشد که به خوبی بر بنت جبیل (که در شمال غربی آن واقع بود) مشرف باشند. ولی نیروی ارتش اسرائیل خودشان را قربانیان کمینهایی یافتند که عناصر حزبالله از مراکز دفاعیای که به خوبی آماده شده بود انجام میدادند. در این روش، به جای اینکه نیروهای حزبالله به صورت حملات چریکی مرسوم بیایند و به نیروهای اسرائیلی ضربه بزنند و بعد مخفی شوند، این بار نیروهای مقاومت در صحنه درگیری باقی میماندند و نیروهای اسرائلی در عرض چند ساعت خسارتهای جانی میدیدند و در محاصره هم میافتادند. این موجب شد که ارتش اسرائیل نیروهای جدید به صحنه درگیری اعزام کند. این سربازان [در مصاحبههای بعدی شان] اینطور از عناصر حزبالله یاد میکردند: نیروهای حزبالله از عمق زمین بیرون میآمدند و بمبی به سمت ما پرتاب میکردند و باز در زیر زمین مخفی میشدند.
بعدها یک نظامی عضو گروه کماندویی ارتش اسرائیل اینچنین تصریح کرد: «ما انتظار داشتیم [که وقتی به جنوب لبنان وارد میشویم تا با حزبالله بجنگیم] با یک چادر صحرایی و چهار تا تفنگ کلاشینکوف مواجه شویم. این معلوماتی بود که نیروهای اطلاعاتی و امنیتی به ما داده بودند. ولی به جای این صحنه، با درب فولادی هیدرولیکیای مواجه شدیدم که بر روی شبکهای از تونلهای زیرزمنی با تجهیزات کامل قرار داشت.»
در این حمله، چند سرباز اسرائیلی کشته شده و بیش از ۱۸ نفر از سربازانش هم در نبردهای شدید داخل محلههای مختلف مارونالرأس زخمیشدند تا اینکه اسرائیل در ۲۳ جولای (یعنی بعد از یک هفته نبرد در مارون الرأس) اعلام کرد که مارونالرأس را تحت سیطره آورده است. با این وجود، کماکان نیروهای اسرائیلی حاضر در مارون الرأس در روزهای بعد هم مورد هجوم قرار گرفته و تلفات بیشتری میدادند.
بنتجبیل و اولین شکستهای واقعی اسرائیل
وقتی مارون الرأس -تا حدی- تحت سیطره اسرائیلیها قرار گرفت، توجه فرماندهان ارتش اسرائیل به بنت جبیل معطوف شد، که حالا مستقیماً از طریق تپههای پیشرو، در مقابل پایگاههای اسرائیلی قرار داشت.
بنت جبیل جایی بود که سیدحسن نصرالله آنجا را برای سخنرانیِ بعد از آزادسازی جنوب لبنان در می۲۰۰۰ – دو روز بعد از عقب نشینی اسرائیلیها- انتخاب کرده بود و طی آن سخنرانی اسرائیل را «سستتر از خانه عنکبوت» خوانده بود.
در پاسخ به این اهانت، اسرائیلیها بر عملیات حمله به بنت جبیل اسم «تارهای فولادی» گذاشتند. ولی تصمیم به نابودی حضور حزبالله در این روستا برخواسته از خوی قلدری بود، نه برخاسته از ضرورت تاکتیکی و نظامی. چراکه مرکز بنت جبیل عبارت بود از کوچههای تنگ و پیچ در پیچی که قدرت مانور مناسب به ماشینهای زرهی و تانکها را نمیداد. گذشته از اینکه این گذرگاههای پیچدرپیچ پیشتر [به وسیله مینگذاری و …] از سوی حزبالله آماده شده بود، فرماندهان حزبالله تانکهای مرکاوای ارتش اسرائیل را دیدند که در مراکز خود در مارونالرأس متمرکز میشوند و فهمیدند که هدف بعدی، بنتجبیل خواهد بود.
حمله به بنت جبیل در ۲۴ جولای (یعنی دو روز بعد از فروکشکردن حملات توپخانهای و هوایی به آنجا) آغاز شد، ولی این هجوم، هجومی نامنظم و بیتوجیه بود که درگیریهای ژنرالهای اسرائیلی هم (که نتوانسته بودند در مورد چگونگی پیشروی به اتفاق نظر برسند) بر آشفتگی آن میافزود. بدین ترتیب، این هجوم تبدیل شد به یک سلسله درگیریهای طاقتفرسا بین واحدهای جدا از هم اسرائیلی و نیروهای حزبالله. چهار روز بعد، نیروهای اسرائیلی عقبنشینی کردند و شهر –که حالا ویران شده بود- کماکان در دستان نیروهای حزبالله باقی ماند.
حالا اسرئیلیها داشتند به طرز وحشتناکی بهای استراتژی جدید نظامی حزبالله را درک میکردند، استراتژیای که «مقاومت دفاعی» نامیده شده بود. در این استراتژی، اینطور نبود که رزمندگان مقاومت فقط از طریق اماکن و سنگرهای مستحکمشان [در زیر زمین] دفاع جانانه کنند، بلکه این بار در روی زمین و در زیر زمین هم دست به تحرک میزدند تا شکافها را پر کنند، نیروهای اسرائیلی را محاصره کنند یا در مقابل هجومهای بیشتر ارتش اسرائیل مقابله نمایند.
یکی از افسران یونیفل (که نیروهای رزمنده حزبالله در خط درگیری را بین ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر تخمین میزد) به خود من گفت: «این تعداد رزمنده، نیروی خیلی بزرگی نیست، ولی این نیروها دائماً در حال جابه جایی بودند، خوب آماده شده بودند و دقیقا میدانستند چه کار میخواهند بکنند. آنها به مبارزه میل داشتند، به رغم موشک باران و خمپاره باران شدید و به رغم هجومهای هوایی، اینطور نبود که آنها با ترس و لرز در مخفی گاههایشان بمانند [بلکه با شجاعت، کماکان در صحنه درگیری حضور مییافتند.]»
کشاندن عمدی اسرائیلیها به قتلگاه با عملیات فریب
نیروهای حزبالله میدانستند چه کار باید بکنند: مقاومت برای محفوظ نگاه داشتند سکوهای پرتاب موشک و کشتن تعداد هرچه بیشتر نظامیان اسرائیل برای تضعیف روحیه آنها و در فشار انداختن فرماندهان نظامی و سیاسی اسرائیل. البته ضمن این استراتژی عام، به فرماندهان میدانی حزبالله اجازه انعطاف تاکتیکی فراوانی داده شده بود. مثلا در برخی موارد (خصوصا در مناطق بدون دفاع) نیروهای حزبالله عمداً به اسرائیلیها اجازه میدادند تا وارد خاک لبنان شوند و بعد که نیروهای اسرائیلی [دشتها را رد میکردند و] به مناطق مسکونی میرسیدند و طبعا ًقدرت مانور اسرائیلیها و تواناییشان در استفاده از نیروهای زرهیشان پایین میآمد، به آنها حمله میکردند.
سیدحسن نصرالله در پیام تلویزیونیاش در سوم آگوست در اینباره چنین توضیح داد: «این برای ما مفید است که به آنها اجازه بدهیم تا ورودی روستاها پیشروی کنند، این هدف ماست. هدف ما این است که بیشترین خسارتها و ضررها را به نیروهای دشمن وارد کنیم و ما موفق میشویم.»
برقراری ارتباطات بیسیم ایمن در طول جنگ
نیروهای حزبالله، حتیالمقدور تماسهایشان با مراکز فراندهی را (با به کارگیری شبکه فیبر نوری) حفظ کردند. دادههای اطلاعاتیای که متخصصین جنگ الکترونیک مسلط به زبان عبری در حزبالله به دست میآوردند به فرماندهان داده میشد و آنها هم دستوراتی به نیروهای حاضر در صحنه درگیری میدادند.
البته به محض شروع جا به جایی و تحرک در عرصه نبرد، استفاده از سیستمهای بیسیم ضروری میشد و بیسیم، طبیعتاً وسیلهای است که امکان شنود یا ایجاد اختلال در آن توسط دشمن وجود دارد. فلذا نیروهای فنی حزبالله دستگاههای بررسی امواج را دائماً فعال نگاه داشته و با بررسی و تحلیل دادههای آنها، به نیروهای مقاومت درباره امواجی که درحال شنود یا دارای اختلال است گزارش میدادند و بدین ترتیب نیروهای میدانی میتوانستند از امواج دیگر، که مطمئن بود، استفاده کنند.
بعضی اوقات هم نیروهای مقاومت میرفتد روی امواج بیسیم اسرائیلیها و به صحبتهایی که بین واحدهای جنگی اسرائیلی در جریان بود گوش میکردند.
یکی از نیروهای حزبالله که در آن جنگ حاضر بوده [برای من] تعریف میکرد: «ما علیه اسرائیلیها از فشار روانی استفاده میکردیم. میرفتیم روی خط تماسهایشان و [به زبان عبری] چیزهایی از این قبیل میگفتیم: ما منتظرتان هستیم یا ما در آن گوشه خیابان هستیم.»
یک رزمنده قدیمی دیگر هم که در اطراف بنتجبیل مستقر بوده تعریف میکرد که یک بار اعضای گروهش رفتند روی خط بی سیم یک گروه اسرائیلی که در کمین افتاده بودند و داشتند با بیسیم درخواست کمک میکردند. میگفت: «یکی از برداران شروع کرد به عبری روی بیسیمشان حرف زدن و گفت: “جایتان را فهمیدیم و الان یک بمب میاندازیم روی سرتان.” و شروع کرد به بلند خندیدن.»
موشک سام، توانایی استفاده نشده
بهزودی معلوم شد که بر خلاف هجومهای قبلی اسرائیلیها به لبنان در دهه نود میلادی، این بار اسرائیلیها برای اولین مرتبه از به کارگیری هلیکوپترهای جنگی در آسمان لبنان پرهیز میکنند و به جای آن به موشکهایی روی آوردهاند که از هواپیماهای بدون سرنشین شلیک میشوند و نظر کسی را جلب نمیکنند. تنها هلی کوپترهایی که در طول جنگ سی و سه روزه دیدم، در مسافت طولانیای از ساحل صور در حال پرواز بود، در مسافتی بسیار دور از انظار عمومی و آن هم در ارتفاعی بسیار بالا. [دلیل این مسئله این بود که] اسرائیلیها به این نتیجه رسیده بودند که حزبالله به موشکهای گروس اس آی ۱۸ دست پیدا کرده اند. این موشکها موشکهایی زمین به هوا از نوع موشکهای سام بود که از روی کتف پرتاب میشد. گرچه مطلقا اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد نمونهای از این موشکها در خلال جنگ سی و سه روزه شلیک شده باشد و تنها موشکهای ضد تانکی که اسرائیلیها به آنها دست یافتند از نوع اس آی ۷ و اس آی ۱۴ بود که از طراز قدیمی تری بودند.
با این وجود یکی از مسئولین بلندپایه سابق اطلاعات ارتش اسرائیلی در گفتگویی با من در سال ۲۰۰۸ اصرار داشت که نیروی هوایی اسرائیل وقتی که دستور کم شدن تعداد هلی کوپترهای در حال پرواز در آسمان لبنان را صادر کرد، در این احتیاطش مبالغه نمیکرد. این مسئول در گفتگو با من گفت: «اطلاع پیدا کردیم که آنها آن موشکها را در اختیار داردند، بر همین اساس تاکتیک هایمان را تعدیل کردیم.»
این صحبت، از خلال برخی گفتگوهایی که با برخی نیروهای حزبالله داشتم تأیید شد که میگفتند عمدا از موشکهای سام حفاظت شد [و از آنها استفاده نشد] تا در صورت لزوم به عنوان یک «غافلگیری» دیگر مورد مورد استفاده قرار گیرد.
یکی از نیروهای مقاومت که در خطوط مقدم درگیری حضور داشته و جنگیده تعریف میکند: «چون هلی کوپتری وجود نداشت که ما را تهدید کند، هیچ دستوری مبنی بر شلیک موشکهای سام دریافت نکردیم.»
رشد تدریجی موشکهای حزبالله به رغم حملات اسرائیل
به جای آنکه اراده حزبالله در برابر حملات هوایی اسرائیل به بیروت و به جنوب تضعیف شود (یعنی چیزی که حکومت اسرائیل توقع داشت)، حزب به صورت آهسته و پیوسته شروع کرد به بالا بردن تعداد موشکهایی که به شمال فلسطین اشغالی شلیک میکرد، به طوری که متوسط موشک باران توسط حزبالله در خلال ۱۱ روز ابتدای جنگ بین ۱۵۰ تا ۱۸۰ موشک در هر روز بود و بعضا تا ۴۷ موشک به صورت یکجا شلیک میشد. این متوسط، در روز ۱۸ جولای با شلیک ۳۵۰ موشک در یک روز به اوج خودش رسید. وقتی اسرائیل دامنه حملاتش را در لبنان گسترش داد، موشکهای حزبالله هم بیش از هر وقت دیگری در گذشته در عمق اسرائیل پیش رفتند تا جایی که در ۱۴ جولای به حیفا و در ۱۵ جولای به طبریا و در ۱۶ جولای به ناصره و عفوله رسیدند. متوسط شلیک موشک و افزایش تدریجی دامنه ی موشکهای حزبالله، با موضع دفاعی حزبالله در خلال جنگ هماهنگ بود. بدین شکل که هر بار اسرائیل سطح هجوم و تجاوزش را بالا میبرد، حزبالله هم [با بالا بردن سطح موشک هایش] پاسخ میداد. کما اینکه این موشک باران حساب شده و هماهنگ از طرف حزبالله نشان داد که فرماندهی حزبالله و سیطره اش به رغم هجومهای هوایی اسرائیل ضربه نخورده اند. [کما اینکه اسرائیل ظاهرا تمام موشکها و سکوهای موشک حزبالله را نابود کرده بود!]
عمیق ترین نفوذ موشکهای حزبالله به اسرائیل در سوم آگوست رخ داد، وقتی حزبالله الخضیره را با موشکهایی از نوع ۳۰۲ میلی متری هدف قرار داد. چیزی که عجیب است این است که هیچ کدام از موشکهای خانواده ی «فجر» ساخت ایران در موشک باران شمال فلسطین اشغالی مورد استفاده قرار نگرفتند. کما اینکه از موشک زلزال ۲ هم (که سر جنگی اش ۱۱۰۰ پوند وزن دارد و بردش هم به تمامی مناطق مسکونی بزرگ در شمال فلسطینی اشغالی میرسد) استفاده نشد. شاید حزبالله آنها را کماکان محفوط نگه داشته بود تا اگر اسرائیل حماتش را از این بیشتر گسترش داد، از آنها استفاده کند.
یک قول تأیید نشده وجود دارد که میگوید یکی از موشکهای زلزال در در ۱۷ جولای در آسمان دیده شده است، لحظاتی بعد از یک هجوم هوایی اسرائیل به یکی از حاشیههای بیروت. هدف حمله، یک کانتینر بوده که داخلش یک پرتاب کننده ی موشکهای زلزال قرار داشته است. اما گفته شده محرک یکی از موشکها در این حمله آتش گرفته و این موجب انفجار آن در آسمان شده است.
یکی از پایگاههای پرتاب موشکهای برد متوسط حزبالله در یک باغ پر دار و درخت پرتقال در قسمت شمالی صور قرار داشت و گمان میکنم این همان محلی بود که حزبالله از آن، الخضیره را در ۳ آگوست موشک باران کرد. [این باغ در کنار هتل محل اقامت نگارنده قرار داشته است]
[در این زمان، نویسنده این کتاب به عنوان خبرنگار جنگی شخصا در صور حصور داشته است]. در ساعات ابتدایی صبح پنجم آگوست با صدای وحشتناک مسلسلهای پرتعداد و صدای هلی کوپترهایی که ظاهرا داشتنند با ارتفاعی بسیار کم بالای هتل [محل اقامت ما] پرواز میکردند از خواب پریدم. آسمان شب با نور سوسو زننده ی سفید و نارنجیای که از ورودی شمالی صور بر میخاست، روشن شده بود. جریان از این قرار بود که دستهای از کماندوهای دریایی فرقه شایتیت ۱۳ در حال حمله به ساختمانی بودند که خدمه ی موشکهای کناری حزبالله داخل آن جمع بودند.
این درگیری که حدود ده دقیقه طول کشید، ظاهرا موجب شد یک افسر اسرائیلی شدیدا زخمی شود و شش نظامی دیگر هم جراحتهای مختصری بردارند. ظاهرا دست کم یک نفر از عناصر حزبالله هم کشته شد.
عصر روز بعد، یک هواپیمای اسرائیلی همان ساختمان مسکونی را بمباران کرد و آن را کاملا تبدیل به آوار کرد. ولی تنها چند ساعت بعد، موشک انداز حزبالله در باغ پرتقال مجددا کارش را از سر گرفت. انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده است.
پهپادهای حزبالله در طول جنگ
حزبالله در خلال جنگ دست کم سه فروند هواپیمای بدون سرنشین مرصاد ۱ را به پرواز در آورد. اولین فروند در هفتم آگوست در مقابل سواحل شمالی فلسطین اشغالی ساقط شد. ظاهرا این پهپاد حدود ۲۰ پوند مواد منفجره به همراه داشت.
دومی هم در ۱۳ آگوست در مقابل سواحل صور مورد هجوم هلی کوپترهای اسرائیلی قرار گرفت. ما از پنجره هتلمان هلی کوپتر را میدیدیم که بعد از اینکه پهپاد در دریا سقوط کرد به آن حمله ور شده و با گلوله باران و شلیک موشک، آن را منفجر کرد. سومین پهپاد هم همان شب به هوا برخاست ولی در نزدیکی صور سقوط کرد.
هدف قرار گرفتن دیگر ناوچههای اسرائیل
حزبالله همچنین مدعی شد که دو شناور جنگی دیگر اسرائیل را هم با موشکهای ضد شناور هدف قرار داده است (یکی در اول آگوست و دیگری در ۱۲ آگوست). بعد از هدف قرار گرفتن حانیت آی. ان. اس، همه شناورها (چه شناورهای جنگی اسرائیلی چه کشتیهای تجاری) همگی در فاصلهای دور از ساحل لبنان قرار گرفتند. با این وجود، تنها چند دقیقه بعد از اینکه حزبالله در ۱۲ آگوست اعلام کرد که یک شناور جنگی اسرائیلی را در نزدیکی ساحل صور هدف قرار داده است، خود من [که در صور حضور داشتم] شخصا دیدم که از نقطهای در اطراف شهر ابر سفید بزرگی از دود در آسمان تشکیل شده است (به سمت جنوب غرب) و حدود ۲۰ دقیقه هم این برخاستن دود ادامه داشت. من نتوانستم هیچ شناوری را ببینم (حتی با دوربین) و هیچ تفسیری هم برای این دودی که بر میخاست پیدا نکردم. اسرائیلیها هم هدف موشک قرار گفتن ناوچهای دیگر را تکذیب کردند.
نحوه ی جا به جایی رزمندگان در میدان
در خط مقدم درگیری ها، رزمندگان مقاومت با پای پیاده جابه جا میشدند، عموما هم در سایه درختچههای انبوه و پرشاخ و برگ. و برای جابه جایی در مسافتهای دورتر، رزمندگان سوار دوچرخه میشدند و از راههای ناهموار [و فرعی] استفاده میکردند، کما اینکه از برخی ماشینها که برای حرکت روی زمینهای مختلف مناسب بود هم (البته بدون روشن کردن چراغهای ماشین) استفاده میکردند. در برخی روستاها هم رزمندگان مقاومت به لباس اشخاص سالخورده در میآمدند تا بتوانند جابه جا بشوند. گذشته از تونلهایی که در بین منازل حفر شده بود، حفرههایی هم در دیوار خانههای متصل به هم ایجاد شده بود تا رزمندگان مقاومت بتوانند در سطح روستا به سرعت حرکت کنند، آن هم بدون اینکه مسیرشان (به وسیله تردد آشکار در خیابان ها) آشکار شود.
موشکهای حزبالله در برابر تانکهای اسرائیل
معمولا سیستمهای موشکی ساخت روسیه برای استفاده ضد سلاحهای زرهی اسرائیل استفاده میشد. واحدهای ضد تانک حزبالله دقت اعجاب آوری [در زدن تانکهای دشمن] از خود نشان دادند و توانستند اهدافی در سه میلی (یعنی در دورترین حد برد موشک هایشان) را به درستی هدف قرار دهند. معمولا هم موشکها به صورت دستهای شلیک میشد و بعضا تا ده موشک در آن واحد هم میرسید که عددی نسبتا بالا محسوب میشود. دلیل این امر آن بود که میخواستند تانکها و نفربرهای زرهی زیر باران موشکها قرار بگیرند تا لایههای سپر محافظتی آن از بین برود و لایه ی فولادی ضعیف تر آن در معرض ضربه قرار بگیرد. این تاکتیک، ادامه همان تاکتیکی بود که در اواسط دهه نود پیشرفت داده شده بود.
نیروهای حزبالله همچنین به طرز مؤثری از سیستمهای موشکی ساغر (که پیشرفته تر بودند و هدایت هم میشدند) استفاده کردند و آنها را به سمت ساختمانهایی که نیروهای ارتش اسرائیل در آن حضور داشتند شلیک نمودند. در یکی از دفعات که موشکهای شلیک شده دیوار سیمانی ساختمانی که اسرائیلیها داخلش بودند را فروریخت، ۹ چترباز اسرائیلی کشته شده و یازده نفر دیگرشان هم زخمیشدند.
با وجود دفاع هوایی نامرئی حزبالله در خلال جنگ، یک بار یک دسته ضد زرهی حزبالله با موشکهای ضد تانک یک هلی کوپتر اسرائیلی را ساقط کرد. داستان از این قرار بود که یک هلی کوپتر ترابری نظامی از نوع یاسور سی.اچ.۵۳ چند لحظهای در روی سطح یک تپه در نزدیکی روستای یاطر فرود آمد تا دستهای از سربازان را پیاده کند، در اینجا بود که دسته ی حزبالله به سرعت وارد عمل شد و یک موشک به هلی کوپتر که شروع با بلند شدن کرده بود شلیک کرد که در نتیجه موجب سقوط آن و کشته شدن همه پنج نفر سرنشینش شد.
نمونهای از رعایت نکات امنیتی توسط نیروهای مقاومت
ابوخلیل –که در ابتدای جنگ در منطقه مرجعیون حضور داشت- در ۱۵ روز ابتدایی جنگ مأمور کمک به واحدهای ضد زرهی بود. ابوخلیل به همراه دو نفر از یارانش مأمور حمل موشکهای بسته بندی شده داخل صندوقهای چوبی به پایگاههای از پیش تعیین شده بودند. در آن پایگاه ها، واحدهای ضد زرهی این موشکها را سر هم میکردند. روش کار گروه ابوخلیل این طور بود که یک نفرشان چندقدمی جلوتر حرکت میکرد (از طریق درختچههای پرشاخ و برگ) تا وضع راه را بسنجد، دو نفر دیگر هم صندوق موشک را روی شانه هایشان حمل میکردند. ابوخلیل نوع موشکی که داخل صندوق بود را نمی دانست ولی این طور برداشت کرده بود که قطعا موشکهای ضد تانک هستند. این نکته را از طول صندوقهای چوبی (این صندوقها برای اینکه حامل موشکهای کاتیوشای ۱۲۰ م.م باشند خیلی کوتاه بودند) و از حروف روسیای که بر روی صندوقها نوشته شده بود برداشت نموده بود. ابوخلیل و رفقایش در تمام طول روز با جدیت مشغول فعالیت بودند و هر چند ساعت یک بار توقفی میکردند تا قرصهای تقویتی جوشان پرتقالی را تناول کنند. با وجود دمای بالای هوا، بر این نکته اصرار و مواظبت داشند که مایعات ننوشتند. چراکه به آنها هشدار داده شده بود که اگر مجبور به ادرار کردن شوند، اسرائیلیها خواهند توانست از طریق سگهای تربیت شده ی پلیسی (که بو را کشف میکردند) مسیر و جای آنها را کشف کنند. نیروهای حزبالله تا این حد در خلال جنگ نکات مراقبتی را رعایت میکردند.
جنگ حزبالله تنها با استفاده از بخشی از رزمندگانش
در خلال جنگ، عِده و عُدّه ی چندان عظیمی برای حمایت از نیروهای درگیر در جنوب ارسال نشد، دلیل ساده اش این بود که به ارسال این موارد پشتیبانی احتیاجی نبود. چرا که گذشته از آن دسته نیروهای حزبالله که اساسا از اهالی جنوب بودند (امثال ابوخلیل که فورا بعد از اسیرگیری سربازان اسرائیلی در ۱۲ جولای در مناطق جنوب منتشر شدند) حزبالله به تعداد کافی نیروی بسیج شده برای دفاع از روستاهای جنوب برای مقابله با تجاوزات ارتش اسرائیلی در اختیار داشت. این نیروها را برخی نیروهای نظامی [حزبالله] حمایت کرده و در زمان نیاز برخی حفرهها را پر میکردند. اما نیروهای نظامی دیگر حزبالله که در شمال رود لیتانی قرار داشتند یا نیروهای بسیج شده ی حزبالله که در روستاهای خارج از مناطق درگیری حضور داشتند، در سر جای خودشان مانده بودند تا در صورتی که نیروهای اسرائیلی به سمت شمال حرکت کرند بتوانند مقابل آنها بایستند.
پیروزی قطعی است، قطعی است، قطعی است
ابومحمد و حاج خلیل از نیروهای رزمنده ی احتیاط حزبالله بودند که با شکیبایی تمام منتظر نوبتشان برای نبرد بودند. هر دو نفرشان از رزمندگان قدیمی در حزبالله بودند و از اهالی روستای صریفا. دو هفته از آغاز جنگ گذشته بود که دیدمشان:
[ما برای بازدید از روستای صریفا واقع در جنوب لبنان که مقداری از مناطق مستقیم درگیری دورتر بود به آنجا رفته بودیم] …داشتیم در خیابانهای روستای خالی از سکنه راه میرفتیم صدای پهپاد شناسایی اسرائیل هم از بالای سرمان شنیده میشد. پهبپاد داشت در ارتفاعی بسیار بسیار بالا و دور از دید ما در آسمان آبی پرواز میکرد. وجودش خیلی اعصاب خرد کن بود. خیابانهای خالی صریفا و خانههای تخریب شده اش من را یاد یکی از همان شهرهای مصنوعیای انداخت که ارتش آمریکا در دهه پنجاه میلادی در صحرای نیومکزیکو بنا کرده بود تا سلاحها و بمبهای هستهای اش را آزمایش کند.
حدود بیست دقیقهای از رسیدن من و همکارم چارلز لیونسون (که در آن زمان خبرنگار فرانس پرس بود) و رانیا ابوزید (خانم خبرنگار لبنانی) به صریفا میگذشت که مردی لاغر اندام با ریشی نامرتب به سمتمان آمد. لباسهای عادی تنش بود و پاچههای شلوارش را هم داخل جورابش فرو کرده بود. منتهی از دستگاه بی سیمی که در دست راستش بود متوجه شدیم که از اعضای حزبالله است. واضح بود که از دیدن چند نفر غریبه در روستا تعجب کرده است. گفتیم که آمده ایم نگاهی به روستا بیندازیم. لحظه تأمل کرد. بعدش شروع کرد با بی سیم صحبت کردن. تصمیمش را اتخاذ کرد و گفت که دنبالش حرکت کنیم. گفت میتوانیم ابومحمد صدایش کنیم. پیشنهاد کرد چرخی در مناطق مختلف روستای تخریب شده بزنیم. چند دقیقه بعد مردی با قدی متوسط، اندامی چاق و ریشی پرپشت به جمع ما اضافه شد، درحالیکه داشت کلاهش را درست میکرد. گفت حاج ربیع صدایش میکنند. حاج ربیع و ابومحمد در سایه در کنار خیابان ایستادند. پرواز هواپیمای بدون سرنشین که داشت بالای سر ما میچرخید و به طور واضحی من را دچار استرس کرده بود، انگار هیچ استرسی به این دو نفر وارد نمیکرد.
ابومحمد با لبخند گفت: «ما، هم ریسک میکنیم و هم در عین حال احتیاطات لازم را انجام میدهیم.»
… [بعد از طی مسیری به یک منزل رسیدیم و در آن نشستیم.] ابومحمد گفت: «ما تمام تلاشمان را برای کمک به اهالی روستا انجام میدهیم. این دستوری است که از طرف دبیر کل صادر شده است.» منظورش از دبیر کل، سیدحسن نصرالله بود.
حاج ربیع و ابو محمد هر دو معلم مدرسه بودند، و در عین حال هر دوشان از مبارزین قدیمی در مقاومت اسلامی هم بودند. حاج ربیع حدود چهل سال سن داشت و در سال ۱۹۸۲ [۱۳۶۱ شمسی] به مقاومت پیوسته بود. ابومحمد پنج سال از او بزرگتر بود و از سال ۱۹۸۵ به مقاومت پیوسته بود. هر دو نفر کاملا آرام به نظر میرسیدند. اعتماد به نفسشان واضح بود، و داشتند از همراهی غیر منتظره با ما لذت میبردند.
نشستیم روی زمین و این دو نفر شروع کردند به توضیح اینکه چطور از طریق کلمات رمزی، با بی سیم ارتباط برقرار میکنند.
وقتی راجع به تعداد عناصر حزبالله در آن منطقه سؤال پرسیدم، ابومحمد گفت: «تعداد ملائکه چند تاست؟ ما هم دقیقا همان تعداد هستیم.»
هیچ کدمشان احساس نمیکردند که باید برای جنگیدن به روستاهای واقع در جنوب بروند. به خوبی میدانستند که مأموریت آنها این است که در صریفا بمانند و اگر ارتش اسرائیل بیشتر در لبنان پیشروی کرد، از صریفا دفاع کنند.
حاج ربیع گفت: «با آرامش تمام منتظرشان هستیم. ما برای هرچیزی که از ما خواسته شود آماده ایم. تجربه اسرائیلیها در مارون الرأس و بنت جبیل نشان داد که هزینه ی زیادی میدهند. و باید همان هزینه را در هر شهر و روستایی (اگر بخواهند وارد آن شوند) بدهند. الان شروع کردهاند به اعتراف به اینکه نکته که نمی توانند اهدافشان در نابودی ما را محقق کنند. »
ابومحمد لبخندی زد و گفت: «پیروزی قطعی است، قطعی است، قطعی است.»
چرا اسرائیل نمی تواند حزبالله را شکست دهد؟
هدفهای اسرائیلیها داشت یکی یکی از دست میرفت. هر روز هواپیماهای اسرائیلی به آسمان لبنان میآمدند [و اماکنی را بمباران میکردند.] ولی در پایان هفته دوم جنگ، هواپیماهای اسرائیلی داشتند به جاهایی حمله میکردند که در هجومهای هوایی این دو هفته، قلا به آنجاها حمله کرده و آنها را ویران و تبدیل به آوار کرده بودند!
از حجم حمله کاسته شد، نیروهای زمینی تلاشهای محدودی برای نفوذ به داخل اراضی لبنانی در مناطق مرزی کردند ولی به موفقیت قابل ذکری نرسیدند؛ درحالیکه موشکهای حزبالله کماکان بر اسرائیل فرود میآمد.
در این مرحله، داشت برای حکومت بوش روشن میشد که اسرائیل در مأموریت نابود کردن حزبالله، در گل مانده است. اینطور فرض میشد که ارتش اسرائیل قوی ترین نیرو در منطقه خاورمیانه است. مگر غیر از این است که در حمله ی ژوئن ۱۹۸۲ [خرداد ۱۳۶۱] به لبنان، تنها ظرف ۹ روز به بیروت رسیده بود؟ پس چطور شده که حالا برای نابود کردن چند صد نفر رزمنده حزبالله در جنوب لبنان دارد این همه جان میکند؟
درد زایمان خاورمیانه بزرگ!
وقتی جنگ در ۱۲ جولای ۲۰۰۶ آغاز شد، [ظاهرا] فرصتی طلایی برای وارد کردن یک ضربه ی کاری و نهایی به توان نظامی حزبالله فراهم شد. روی همین حساب هیچ عجیب نیست که میبینیم کاندولیزا رایس (ویز خارجه وقت آمریکا) هیچ عجلهای برای آمدن به خاوریانه و دعوت به آغاز مذاکرات آتش بس نداشت. در ۲۱ جولای، رایس با خونسردی تمام، جنگی که در لبنان در جریان بود را «درد زایمان خاورمیانه جدید» خواند.
سه روز بعد، رایس به بیروت آمد تا شروع به بررسی پیشنهادهای مرتبط با اتمام درگیری کند، پیشنهادهایی که شامل این موضوع میشد که [شرایط آتش بس به گونهای رقم بخورد که] حزبالله دیگر قادر نباشد اسرائیل یا حکومت لبنان را تهدید کند.
تلاشها برای آتش بس
فؤاد سنیور [نخست وزیر وقت لبنان از جریان ۱۴ مارس] هم طرحی هفت مادهای برای اتمام درگیری مطرح کرده بود که شامل توصیههای برای تقویت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل (یونیفل)[در جنوب لبنان]، انتشار نیروهای ارتش لبنان تا مرز با اسرائیل و اجرای مجدد بندهای معاهده ی آتش بس سال ۴۹ و قرار گرفتن مزارع [اشغالی] شبعا تحت نظارت سازمان ملل متحد بود.
اولمرت قاطعانه سپردن مزارع شبعا به سازمان ملل را رد کرد. ولی اسرائیلیها و آمریکاییها به صورت ضمنی بر این نکته توافق داشتند که حزبالله باید از این جنگ ضعیف تر از قبلش خارج شود.
در ۲۶ جولای، مهمترین بازیگران منطقهای خاورمیانه جلسهای با مسئولین سازمان ملل در رم تشکیل دادند تا به توافقی برای اتمام جنگ برسند. ولی این جلسه در رسیدن به توافقی برای یک پیشنهاد آتش بس ناکام ماند. اکثر دولتهای شرکت کننده در اجلاس، از جمله اتحادیه اروپا و روسیه و سازمان مل متحد تلاش داشتند اول آتش بسی فوری برقرار شود و بعدش راه حل سیاسی دائمی برای حل قضیه به دست آید. ولی آمریکا بر این مسئله اصرار داشت که آتش بس کافی نیست. در همین راستا رایس اعلام کرد: «نمی توانیم به وضع سابق برگردیم.»
نیروهای جدید و غیر آماده اسرائیل وارد لبنان میشوند
با اتمام ماه جولای، اسرائیل پانزده هزار سرباز احتیاط را برای کمک به نیروهای نظامی اش (که حالا به مشکلات برخورده بودند) فراخواند. و به محض اتمام آتش بس موقت [که بعد از حمله ی اسرائیل به مقر سازمان ملل در قانا و کشته شدن تعداد کثیری از کودکان و زنان پناهجوی لبنانی برقرار شده بود] در دوم آگوست، ارتش اسرائیل تعداد بالایی از نظامیان را به لبنان گسیل کرد تا بر مناطقی که در گذشته [و در زمان اشغال قبلی لبنان] در اشغال داشتند مسلط شود. با رسیدن ۵ آگوست، ده هزار نظامی اسرائیل داخل مرزهای لبنان شده بودند اما پیشروی شان کند و غیر قطعی بود چراکه سربازان احتیاط، دچار ضعف تمرین و تجهیز بودند و غالبا از درگیری و نبرد با نیروهای حزبالله پرهیز میکردند. ضمنا در نتیجه ی کارهای لوجستیکی که بد هماهنگ شده بود، به نقص در کمکهای اساسی در میدان (مثل غذا، آب و مهمات) هم دچار بودند. اکثر این سربازان احتیاط ارتش طی شش سال قبل از آن، مأموریت عناصر پلیس در کرانه باختری و نوار غزه را بر عهده داشتند و در آنجا دشمنانشان مبارزین خیابانی غیر منضبط، عناصر استشهادی و کودکانی که سنگ پرتاب میکردند بودند ولی این سربازان برای جنگ با حزبالله آموزش و تمرین ندیده بودند. در واقع فقط تعداد کمی از نظامیان ویژه و نخبه (مثل آنهایی که عضو واحد کماندویی ایغوز و تیپ چتربازان شناسایی بودند) سابقه ی درگیری و نبرد با حزبالله از مسافت نزدیک در جنوب لبنان را داشتند. اما اکثر نظامیان ارتش اسرائیل در دهه نود [که جنوب لبنان در اشغال اسرائیل بود] مأموریتشان محافظت از مراکز نظامی ارتش (که بر روی تپهها ساخته شده بود) و جلوگیری از پرتاب خمپارههای حزبالله و خنثی سازی بمبهای کمینی کارگذاشته توسط حزبالله بود، طی گشت زنیهای پیاده شان.
اینطور نبود که نیروهای احتیاط، فقط برای انجام یک نبرد کلاسیک تر، ناآماده باشند بلکه اساسا دشمنی که در لبنان در سال ۲۰۰۶ با آن مواجه بودند [یعنی حزبالله] از نظر کیفی متفاوت بود با نیروهای نبردهای چریکیای که ارتش اسرائیل شش سال قبل با آن مواجه بود [یعنی حزبالله طی این شش سال از نظر کیفی هم تغییر کرده بود]. و در نتیجه، عجیب نبود که بعضی از نظامیان اسرائیلی در درگیر شدن با نیروهای حزبالله (که از مخفی گاه هایشان در روستاها و دشتهای پیش روی آنها) موشک شلیک میکردند تردید داشته باشند. مثلا فرمانده یکی از واحدهای در حال پیشروی به سمت عیتا الشعب بعد از اینکه فقط و تنها فقط یک نفر از نیروهایش کشته شدند دستور عقب نشینی تاکتیکی را صادر کرد. یا مثلا یک افسر مهندسی احتیاط هم به شکل صریح اوامر مافوقش در پاکسازی راه منتهی به بنت جبیل را رد کرده و با اعتراض گفته بودک «تا حالا ده نفر از نیروهای ما در اینجا کشته شده اند.» و فرمانده لشگر هم دستور توقف پیشروی کل گروهان و دستگیری و حبس آن گروهان را صادر کرده بود.
کیفیت ضعیف نیروها و افت کردن روحیه نظامیان اسرائیلی چیزهایی نبود که بر کسی مخفی بماند. مثلا یکی از فرماندهان سابق ارتش آمریکا اعلام کرده بود: «ارتش اسرائیل ناآماده و کسل و تنبل و بدون روحیه به نظر میرسد. این، آن ارتش رجزخوان اسرائیل که سابقا دیده بودیم نیست.»
چهار میلیون و ششصد هزار بمب فقط در شصت ساعت!
در اوایل ماه آگوست، اسرائیل شروع کرد به استفاده از بمبهای خوشهای در جنوب لبنان و مساحت گستردهای از زمینهای جنوب لبنان را با میلیونها بمب تحت بمباران قرار داد. با اینکه اسرائیلیها مدعی شدند قصد دارند پایگاههای پرتاب موشک حزبالله را جدا کرده و تنها آنها را هدف قرار دهند، با این وجود، درههای دور، مزارع، روستاها و شهرها را هم به همان اندازه هدف قرار دادند و از بمبهای خوشهای آکندند. سازمان دیده بان حقوق بشر بعدها اینگونه برآورد کرد که چهار میلیون و ششصد هزار بمب خوشهای بر روی لبنان ریخته شده و اکثر آنها در شصت ساعت آخر جنگ بوده است. یک افسر توپخانه وابسته به نیروهای سازمان ملل در لبنان هم در صحبت با من گفت که شاید رقم بمبها کمتر از این بوده باشد، ولی از آنجا که اسرائیل از دادن توضیحات دقیق درباره مکانهای بمباران شده به مسئولان پاکسازی [بمب ها] خودداری کرده است، محال است که بتوان رقم واقعی بمبها را فهمید.
بیشتر بمبهایی که بر روی لبنان انداخته شد، عمرشان به دوره جنگ ویتنام باز میگشت و باید در دهه هفتاد میلادی نابود میشدند. یکی از بستههایی که از بمب افکنهای اسرائیلی بر روی لبنان انداخته شد و شامل بمبهای خوشهای از نوع BLU63 آمریکایی بود و اندازه یک توپ بیس بال بود به صورت درست در آسمان منفجر نشد و در نزدیکی نبطیه با تمامی مواد داخلش که شامل دهها بمب منفجر نشده بود، بر زمین افتاد. نوشتههای روی بسته ی انفجاری نشان میداد که تاریخ انقضای صلاحیت مصرف این بمب خوشهای ۱۵ جولای ۱۹۷۴ [یعنی سی و دو سال قبل] است. طبق گزارشهای سازمان ملل، چهل درصد بمب ها[ی خوشه ای]، منفجر نشده و همین طور در باغها و خانهها و خیابانهای یا در لا به لای شاخههای درختان لبنان افتادند.
در روز اول بعد از آتش بس، شخصا بمبهای منفجر نشدهای از نوع ام ۷۷ سات آمریکا را در راه اصلی بیرون بیمارستان تبنین دیدم. نیروهای حزبالله روی هرکدام از آنها یک صندوق پلاستیکی قرار داده و حرکت در اطراف آن را جهت دهی کرده بودند. سازمان ملل بعدها اعلام کرد که جنوب لبنان مورد بیش از هزار مورد حمله ی هوایی با بمبهای خوشهای قرار گرفته است. یک افسر سابق ارتش انگلیس به نام کریس کلارک که در رأس تلاشهای سازمان ملل برای پاک سازی جنوب لبنان [از مینها و بمبهای عمل نکرده بود] در گفتگو با خود من گفت که وضعیت [حجم و تعداد و کیفیت] بمبهای خوشهای [در لبنان] «بی سابقه و باورنکردنی» و بدترین نوعی که در زندگی اش دیده بود، بوده است.
طرح جدید برای حمله زمینی!
در ۷ آگوست ارتش اسرائیل اعلام کرد که طرحش برای هجوم زمینی به لبنان و پیشروی تا رود لیتانی نهایی شده است و عملیات طی دو روز آینده آغاز خواهد شد. اما صدای عقربههای ساعت دیپلماسی داشت شنیده میشد: شورای امنیت در آستانه رسیدن به توافقی برای آتش بس بود و این چیزی بود که نشان میداد فرصت کمی برای اقدام به آخرین طرح نظامی وجود دارد.
اولمرت دو روز در حال تأمل و تردید بود و در جدال بین صدور فرمان اجرای این طرح حمله زمینی و منتظر ماندن برای به نتیجه رسیدن مذاکرات آتش بس به سر میبرد. آمریکاییها به او وعده میدادند که امکان رسیدن به موافقتنامهای که منافع اسرائیل را برآورده کند وجود دارد، ولی در مقابل، فرماندهان ارتش اسرائیل با هر بار به تأخیر انداختن [طرح حمله از طرف اولمرت] خشمگین تر میشدند.
سرلشگر عودی آدم (فرمانده منطقه شمالی در ارتش اسرائیل) به حالوتس گفته بود: «کاسه صبر آقایان سر آمده. میپرسند بالاخره این جنگ است یا نه. یا بجنگیم یا برویم پی کارمان.»
در ۱۱ آگوست، اولمرت پیشنویس طرح شورای امنیت برای آتش بس را بررسی کرد. در بخشی از این پیش نویس به انتشار نیروهای تقویت شده یونیفل به استعداد ۱۵۰۰۰ نظامی [در جنوب لبنان]، و برقراری محدودیت جهت ورود سلاح به لبنان به منظور جلوگیری از قاچاق سلاح به مقصد حزبالله اشاره شده بود. اما این قطعنامه مشتمل بر درخواست آزادی دو اسیر اسرائیلی نبود، کمااینکه حجم نیروهای بین المللی ذکر شده در آن مطلقا با انتظارات اسرائیل همخوانی نداشت. این پیشنهاد موجب سرخوردگی حکومت اسرائیل شد و به رغم اینکه حکومت اسرائیل در فردای آن روز به صورت رسمی با آن موافقت کرد، ولی اولمرت دستور حمله ی و اجرای آن طرح پیشروی زمینی را هم صادر نمود.
نبرد وادی حجیر و خسارت سنگین اسرائیلی ها
پیشروی اسرائیلیها به سمت رود لیتانی، متمرکز شده بود بر دو روستای غندوریه و فرون که هر دو در سمت غربی وادی حجیر قرار داشتند. وادی حجیر عبارت است از دشتی عمیق در طرف شمالی وادی السلوقی. چتربازان لشگر ناحال بر فراز غندوریه هلی برن شدند و بدون مقاومت بر آن مسلط شدند. بعد از آن، هجوم مکانیزهای به وسیله ی ۲۴ تانک به سمت عمق وادی حجیر رخ داد با این هدف که که به واحد چترباز مسلط شده بر غندوریه بپیوندند. اما این دشت، با شیبهای سهمگینش، تله ی طبیعی مناسبی برای تانکها بود. و دسته ی شکار تانک حزبالله در آنجا منتظر نزدیک شدن اسرائیلیها بودند. به محض اینکه دسته تانکها شروع به بالارفتن دامنه غربی دشت کردند، باران موشکهای کورنیت بر سر آنها باریدن گرفت. موشکها بر تانکها فرود میآمد و موجب آتش گرفتن تعدادی از آنها شد. سرنشینان تانکهای آتش گرفته با سرعت خودشان را از درب تانک خارج میکردند. یکی از فرماندهان دسته در پشت بی سیم فریاد زد: «تانک من منهدم شده» و بعد سیستم بی سیمش از کار افتاد.
دسته ی محاصره شده، کمک چندانی از نیروهای لشگر ناحال که در رأس بلندیهای دشت قرار داشتند دریافت نکردند. خود چتربازانی هم که بر غندوریه مسلط شده بودند ناگهان متوجه شدند [که در تله افتاده اند] و در محاصره شلیک موشک و خمپارههای نیروهای حزبالله افتادهاند که در ویرانههای روستا کمین کرده اند.
نبرد وادی حجیر با کشته شدن ۱۱ افسر و سرباز اسرائیلی و مجروحیت بیش از ۵۰ نفر آنان خاتمه یافت. از ۲۴ تانک مرکاوا هم ۱۱ تای آنها مورد اصابت موشک قرار گرفت.
در شصت ساعت نهایی پیش روی ارتش اسرائیل به سمت رود لیتانی قبل از برقراری آتش بس نهایی در ساعت ۸ صبح روز ۱۴ آگوست، مجموعا ۳۳ نظامی اسرائیلی کشته شدند، یعنی حدود یک چهارم کل کشتههای ارتش اسرائیل در طول جنگ ۳۳ روزه. ضمنا حزبالله برای اثبات اینکه توانش ضربه ندیده و کم نشده در روز آخر جنگ مجموعا ۲۱۷ موشک به سمت اسرائیل شلیک کرد.
اسرائیلیها را به زانو در آوردیم
[در روز بعد از اتمام جنگ، در بنت جبیل بودم.] یک تویوتا لندکروز سیاه کنار بیمارستان صالح غندور در ورودی بنت جبیل توقف کرد. منافذ ماشین پوشانده شده بود. ۵ نفر از ماشین پیاده شدند که همه جزو رزمندگان حزبالله بودند. گفتند از عیتا الشعب میآیند (که در چند میلی غرب بنت جبیل قرار داشت) و طی ۳۴ روز گذشته در وسط معرکه و قلب درگیریهای آنجا بوده اند. بنت جبیل و عیتا الشعب در وسط منطقهای بودند که اسرائیلیها مثلا قرار بود بر آن مسلط شوند. از آنها پرسیدم از عیتا الشعب تا اینجا که میآمدند نظامی اسرائیلیای را دیدهاند یا نه. یکی شان با لبخند جواب داد: «اگر در عیتا الشعب دنبال اسرائیلیها میگردی، زیر آوار دنبالشان بگرد.» مستی پیروزی نیروهای حزبالله را که (که خسته هم بودند) در بر گرفته بود.
یکی از آن رزمندگان مقاومت که خودش را حاجی معرفی کرد، یک لباس کتانی (که کثیف شده بود) و یک شلوار به رنگ زرد تیره به تن داشت.
بعضی دیگر از همراهانش هم شلوارهایی به تن داشتند که بر روی آن تجهیزات نبرد قرار داشت و این بر هیبت شبه نظامی آنها میافزود. بازوی چپ یکی شان هم پانسمان شده بود. حاجی گفت: «اسرائیل همه جور سلاحی را علیه نیروهای مقاومت استفاده کرد و با وجود این، حزبالله تا آخر ثابت و پایدار ماند. من هم از اسلحه ام برای آخرین بار در ساعت ۸ صبح [یعنی دقیقا یک لحظه قبل از آتش بس رسمی] استفاده کردم.»
[از آنجا به عیتا الشعب رفتیم.] به نیمه جنوبی عیتا الشعب که در مقابل مرزهای اسرائیل قرار داشت خسارتهای سنگینی وارد آمده بود. منازل کوچک دو طبقه یا سه طبقه آنجا تبدیل به تلهای آوار ترحم برانگیز شده بودند. گلولهها یا موشکهای تانکها و موشک اندازها هم سوراخهایی در دیوارها ایجاد کرده بود و ترکشهای سخت فولادی و پوسته ی در هم پیچیده شده موشکهای منفجر شده هم در خیابانهای مملو از ویرانی عیتا الشعب ریخته بود.
مردان خسته، که بعضی هایشان لباس رسمی به تن داشتند، در کنار خیابانی نشستند و به تفکری همراه با سکوت فرو رفتند. دو نفر دیگر از اعضای حزبالله از مسجد کوچکی که یک خمپاره به آن اصابت کرده بود بیرون آمدند و در همان زمان از بلندگوی مناره ی مسجد پخش آیاتی از قرآن شروع شد. یکی از مردها گفت: «این اولین باری است که بعد از ۱۵ روز، صدای قرآن را از این مسجد میشنویم.»
اکثر ساکنین روستا در همان روزهای نخست جنگ از روستا گریخته بودند و همراه با همسایههای مسیحیشان به ذمیش که دو میل با آنجا فاصله داشت پناه برده بودند. اما حالا، داشتند بر میگشتند. دستههای کوچک زنان، مردان پیر و کودکان، در حال حرکت در خیابانهایی بودند که بمباران و موشک باران آن را ویران کرده بود و با چشمهای وحشت زده و بهت آلود به وضعیتی مینگریستند که بر سر روستایشان آمده بود. کاملا روشن بود که بازسازی (اگر چند سال نکشد) دستکم چند ماه به طول خواهید انجامید. ولی برای ساکنین باوقار آنجا، این ویرانی وحشتناک به مثابه مدال شرفی بود که بر سینه ی آنها نصب میشد چون آنها در برابر ارتش قلدر اسرائیل ایستاده بودند، و آن را شکست داده بودند.یکی از ساکنین به نام سمیح سرور (که یک پلیس ۵۳ ساله بود) گفت: «درست است، اینجا [از حیث ویرانی] شبیه لنینگراد [نقطه ی مهم درگیری و مقاومت شوروی با آلمان نازی در جنگ جهانی دوم] شده است، ولی ما اسرائیلیها را به زانو و کرنش درآوردیم.»
بررسیهای متعدد درباره جنگ ۳۳ روزه
جنگ بین حزبالله و اسرائیل که ۳۳ روز طول کشید، جزو جنگهایی است که در طول تاریخ بیشترین تحقیقات درباره آنها انجام شده است چرا که توانایی مجموعهای نسبتا کوچک از جنگجویان غیر نظامی در ایستادن و جنگیدن تا نهایت با قوی ترین ارتش خاورمیانه دارای دروسی است که میتوان آنها را در عرصههای درگیری در آینده به کار بست.
یکی از بررسیهای مهم، نتیجه اش را اینگونه خلاصه کرده بود که حزبالله در سال ۲۰۰۶ بیش از آنکه به یک نیروی جنگی چریکی مرسوم شبیه باشد، بیشتر به یک ارتش نظامی کلاسیک شبیه بود و این نتیجه از اینها استنتاج شده بود: تمرکزش بر ایستادگی در پایگاه هایش، استفاده از موقعیتهای طبیعی برای اختفا به جای استفاده از مردم غیر نظامی، و گسترده کردن توانایی هایش.
این بررسی میگوید: «موقعیت حزبالله در سلسه درگیریهای چریکی-کلاسیک در سال ۲۰۰۶ بیشتر به جانب کلاسیکش نزدیک بود تا به طرف چریکی اش (که به صورت معمول از رزمندگان غیردولتی انتظار میرود). در اصل، جایگاه حزبالله از جهات زیادی، مثل رزمندگان رسمی حکومتها [در ارتش ها] در جنگهای بزرگ بین کشورها بود.» خود سیدحسن نصرالله هم به این تغییر تعیین کنده در سیر پیشرفت مقاومت اسلامی اشاره کرده و چند روز بعد از اتمام جنگ گفت: «از ما [به مثابه یک نیروی مقاومت] انتظار نبود که جلوی هرگونه پیشروی زمینی را بگیریم، ولی این کاری بود که ما کردیم. مقاومت در حقیقت در مقابل این هجوم ایستاد و جلوی آن را گرفت. کما اینکه جنگ چریکی نمیکرد. مایلم این موضوع را روشن کنم: [حزبالله در طی این جنگ] یک ارتش کلاسیک نبود، کما اینکه یک نیروی رزمنده ی چریکی هم (به معنی مرسوم کلمه) نبود. بلکه چیزی بود بین این دو.» در خلال ۶ سالی که بین عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ تا آغاز جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ گذشت، مقاومت اسلام با پشتیبانی کشورهای حامی اش (خصوصا ایران و تا حدی سوریه) تبدیل به چیزی شد که امروز تحلیلگران نظامی آن را «نیروی چند بعدی» میخوانند: یک مجموعه ی رزمنده ی غیر رسمی و غیر دولتی که در نبردهایش، سلاحها و تاکتیکهای کلاسیک و غیرکلاسیک را در آن واحد در عرصه ی معرکه استفاده میکند. ژنرال جورج کیسی (رئیس سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا) هم در می۲۰۰۹ گفت: «نبردی که بیش از همه نبردها مرا به حیرت وا داشته و گمان میکنم که چیزهایی که خیلی بیشتر از توقع ما در دهههای آینده است را روشن میکند، همان نبردی است که در تابستان ۲۰۰۶ در لبنان رخ داد.» کیسی با اشاره به استفاده ی حزبالله از موشک و موشکهای ضد تانک و توانایی اش در برقراری تماسهای پیشرفته، افزوده بود که مخالفان جنگ چند بعدی، نیرویی کلاسیک (شبیه ارتش آمریکا) را پیشنهاد میدهند «درحالیکه این [مقابله با نیروهای حزبالله] چالشی پیچیدهتر و سخت است نسبت به چالش نبرد با ارتشهای بزرگ در دشتهای اروپا»
بررسی علل شکست در خود رژیم صهیونیستی
با این وجود، بسیاری هستند که بیش از آنکه به برتری رفتار شجاعانه ی حزبالله ضد ارتش اسرائیل در سال ۲۰۰۶ اشاره کنند، به بد عمل کردن ارتش اسرائیل از لحاظ جنگی اشاره میکنند: از تصورات و انتظارات غیر واقعی و تصمیمات غیرکارشناسی فرماندهان سیاسی و نظامی اسرائیلی گرفته تا جنبههای ضعف تاکتیکی و کمی آمادگی و هماهنگی بین نیروهای زمینی ارتش اسرائیل. در پاسخ به موج خشم عمومی به دلیل نتیاج خفت بار این جنگ، حکومت اولمرت هیئت تحقیقی تشکیل داد تا آنچه رخ داده را بررسی نماید و توصیههایی برای جلوگیری از تکرارش ارائه دهد. این هیئت که ریاست آن را قاضی بازنشسته «وینوگراد» بر عهده داشت گزارش نهایی اش را در ژانویه ۲۰۰۸ صادر کرد که در آن انتقاداتی تندی به اولمرت و عمیر پرتز [وزیر جنگ] و دان حالوتز [رئیس ستاد مشترک ارتش] مطرح شده بود و در نتیجه ی آن، پرتز و حالوتز استعفا دادند.
نظر مخالفان لبنانی حزبالله و خود حزبالله درباره جنگ
شبیه هیئت وینوگزاد، هیئتی در لبنان تشکیل نشد. با وجود اینکه منتقدان حزبالله در خلال خود جنگ سکوت اختیار کرده بودند، قطعا متوجه شدند که باید حزبالله را به واسطه ی اینکه باعث شده جنگی راه بیفتد که در آن حدود ۱۲۰۰ لبنانی کشته شده و خساراتی به قیمت چند میلیادر دلار برای لبنان به وجود بیاید، مورد مؤاخذه قرار دهند.
سیدحسن نصرالله هم دو هفته بعد از اتمام جنگ طی یک مصاحبه ی تلویزیونی به این برداشت اعتراف کرد و گفت که اگر فرماندهان حزبالله میدانستند که این احتمال (ولو یک درصد) وجود دارد که اسرائیل در پاسخ به عملیات حزبالله چنین عکس العملی نشان میدهد، از همان اول با آن عملیات موافقت نمیکردند.
البته سیدحسن نصرالله در عین حال یک روایت دیگر را هم با دقت مطرح کرد که در آن، خطای حزبالله در اینکه مسبب شروع جنگ شده تبدیل میشد به یک فرصت چرا که اسرائیل تصمیم قطعی داشت به لبنان حمله کند و حزبالله توانست با آن کارش [به صورت ناخواسته] اسرائیل را مجبور کند که پیش از رسیدن موعدش وارد جنگی با لبنان شود که در هر حال قصد قطعی داشت آن را علیه لبنان به راه بیندازد. جنگی که اگر در ماه جولای [مرداد] رخ نمیداد، انتظار میرفت در سبتامبر [شهریور] یا اوکتوبر [مهر] رخ دهد.
سیدحسن نصرالله مطرح کرد که اسرائیل طرحهایی آماده کرده بود تا ضربهای سهمگین به لبنان وارد کند که شامل هجوم زمینی به جنوب لبنان، پیاده سازی نیرو از طریق دریا در مدخل رود لیتانی و هجومهای موشکی و هوایی ضد ضاحیه جنوبی بیروت و دشت بقاع میشد و گفت: «این طرح اسرائیلیها بود. و آنچه در روز ۱۲ جولای [روز عملیات اسیرگیری توسط حزبالله] رخ داد، عنصر غافلگیری را از دست اسرائیلیها خارج کرد، بعد از اسیرها و کشتهها و زخمیهایی که دادند. … ما آماده جنگ (اگر رخ میداد) بودیم و در نتیجه، عنصر غافلگیری [که برای موفقیت طرح اسرائیلیها خیلی مهم بود] از دستشان رفت.»
قاعده ی مردمی حامی حزبالله تفسیر سیدحسن نصرالله را پذیرفتند. باید به این افزود که دبیرکل حزبالله تأکید کرد که این مشیت الهی بود که اسرائیل را مجبور کرد پیش از زمان مورد نظر خودش وارد جنگ شود.
حزبالله پیروزی در این جنگ را «نصراً من الله» [یاریای از جانب خدا] نامید [نامی که تا امروز هم برای آن پیروزی استفاده میشود] و بدین ترتیب بین اسم دبیرکل حزب و اسم این پیروزی، جمع کرد.
پی نوشتها:
۱-خط آبی به منطقهای در جنوب لبنان گفته میشد که نیروهای چند ملیتی یونیفل وابسته به سازمان ملل متحد در آن حضور داشتند و در اصل، این منطقه، کمربندی به عنوان حد فاصل بین نیروهای لبنانی و اسرائیلی محسوب میشد. رنگ آبی هم برگرفته از رنگ پرچم سازمان ملل متحد است.
۲-اسرائیل گرچه در سال ۲۰۰۰ از جنوب لبنان عقب نشینی کرد ولی برخی مناطق خیلی محدود از جمله مزارع شبعا را کماکان در اشغال خود دارد. انجام عملیات توسط حزبالله در این منطقه، چون در برابر نیروی اشغالگر و در راستای آزادسازی خاک وطن انجام میشد نمی توانست مورد اعتراض برخی گروههای ضد مقاومت در لبنان یا منطقه یا جهان قرار بگیرد.
۳-برای مطالعه درباره عملیات حیرت انگیز حزبالله در انصاریه، رجوع کنید به مطلب «بازخوانی یکی از حیرت انگیز ترین عملیاتهای حزبالله» در پایگاه اینترنتی رجانیوز.
۴-برای اطلاع دقیق تر از عملیات فریب صورت گرفته توسط حزبالله و ضربه سنگین اطلاعاتی-امنیتی وارد شده به اسرائیل در این قضیه، میتوانید مطلب «یک روایت خواندنی از تلهفریبی که حزبالله برای اسرائیل پهنکرد/وقتی اسرائیل ساختمانهای خالی را بمباران میکند!» در پایگاه اینترنتی رجانیوز را مطالعه کنید.