نا گفتههای ماجرای مک فارلین
چکیده نا گفتههای ماجرای مک فارلین :
اگر از خیلیها بپرسید ماجرای مک فارلین چه بود جواب چند خطی را تحویلتان میدهند که امریکاییها را تعدادی دلال گول زدند و به ایران آوردند تا برای آزادی گروگانهایشان تلاش کنند و در عوض سلاح بفروشند و مقامات ایرانی هم در برخوردی انقلابی آنها را تحویل نگرفتند و... اما شاید از نقش آفرینی رژیم صهیونیستی در این سفر و حتی احتمال سفر علی هاشمیرفسنجانی به اسرائیل تا اقدام گروه مهدی هاشمی معدوم برای گروگان گرفتن مک فارلین در تهران و راوابط بعدی و قبلی سری آن کمتر کسی برای شما روایتهای جدید داشته باشد، در این گزارش کوشیدیم بدون خود سانسوری تمامی روایتهای موجود در این خصوص را به صورت خلاصه تقدیم کنیم و کمتر قضاوتی در این خصوص داشته باشیم.
آنچه هاشمی روایت کرد
درست ۱۳ آبان سال ۱۳۶۵ بود که هاشمی رفسنجانی در میان شعارهای مرگ بر امریکا پشت تریبون رفت و بعد از حمله به لیبرالها و غربزدهها، تأملیکرد و گفت: <من نمونه بسیاری از استیصال امریکاییها در سینه انباشته ام و مطالبی دارم که نمیشود اینجا همه آن را مطرح کرد و شاید در آینده چنین فرصتی پیش آید.>
رئیس وقت مجلس شورای اسلامی سپس به ماجرای درخواست امریکاییها برای آزادی گروگانهای خود در لبنان و واسطهگری نخست وزیر ژاپن اشاره کرد و درنهایت به واسطه گری دلالهای اسلحه و ورود هواپیما حامل سلاح و قطعات پیچیده برای ایران که تمام سرنشینان آن در حالی با پاسپورت ایرلندی وارد ایران شدند که به قول آقای هاشمی به علت این ورود با هویت جعلی، جمهوری اسلامی میتوانست به جرم ورود غیر قانونی و جاسوسی آنها را بازداشت کند! هاشمی رفسنجانی در حالی که همه سکوت کرده بودند تا ببینند افشاگریها تا به کجا پیش میرود، گفت: <در فرودگاه مهرآباد معلوم شد اینها آمریکایی هستند و از طرف ریگان برای مسئولین عالی رتبه کشور پیام آوردند ما فوری با دوستان خود جلسه گذاشتیم و اینها را سه ساعت و نیم در فرودگاه معطل و متوقف کردیم، خدمت امام مسأله عرض شد امام فرمود با اینها جلسه نگذارید پیامشان را هم نگرید و ببینید اینها برای چه به ایران آمدند. آنها را به هتل منتقل کردیم و در هتل گفتند، هیأت با مدیریت مک فارلین از طرف ریگان هدیه آوردند، هدیه برای هر یک از ما [روسای قوا] یک سلاح کمری و پیام هم میخواستند حضورا در جلسه اعلام کنند. یک کیک صلیبی شکل هم آورده بودند که این کلید فتح روابط است، بچهها که در فرودگاه معطل بودند و گرسنه کیک را گرفته بودند و خورده بودند و دیگر چیزی نمانده بود که به ما برسد. ما اینها را قبول نکردیم و کسی با اینها درست صحبت نکرد تا بفهمیم واقعاً آن فرد مک فارلین بوده یا نه! ما یکی از دوستان [محمدعلی هادی نجفآبادی] وارد به زبان را وارد اینها کردیم که البته مقام مسئول نیست هدف اینها این بود که بیایند یخ روابط را بشکنند هدف دیگر آنها ایجاد روابط حسنه و ایجاد دوران طلایی به قول خودشان بود تا نیازهای ایران را هم مرتفع کنند. آنها درخواست داشتند پیام رئیسجمهور کشورشان را به مقامات رسمی کشور تحویل دهند که ما حاضر نشدیم و گفتیم ما با امریکا قهر هستیم. بالاخره بعد از 5 روز اینها را مرخص کردیم، تلفن هواپیماشان را هم اجازه ندادیم استفاده کنند و از تلفن عمومی که تحت نظر بود استفاده کردند و الان ما صدای مک فارلین را داریم یک انجیل هم با خط ریگان دادند که ماکپی آن را داریم و خود انجیل را نخواستیم.>(روزنامه جمهوری اسلامی ۱۴ آبان ۶۵)
سؤالی که پرسیده نشد
این افشاگری و مانور تبلیغاتی برای جامعه و بسیاری از سیاسیون کشور یک شوک محسوب میشد و سؤالهای بسیاری را بوجود میآورد در حالی که هاشمی رفسنجانی افشاگری بیشتر را به آینده موکول میکرد. در این بین ۸ نفر از نمایندگان مجلس برای روشن شدن بیشتر ابعاد واقعه از وزیر امور خارجه سؤال پرسیدند، متن کامل این سؤال به شرح زیر است:
ریاست محترم مجلس شورای اسلامی
احتراماً تقاضا دارد به وزیر محترم امور خارجه ابلاغ گردد تا طبق اصل ۸۸ قانون اساسی در مهلت مقرر در مجلس حاضر و به سؤالات ذیل پاسخ دهند.
با توجه به اینکه وزارت امور خارجه عهدهدار اجرای سیاست خارجی جمهوریاسلامی است و تعیین خط مشی با مقام معظم رهبری و مجلس شورای اسلامی است، در رابطه با جنجال تبلیغاتی از داخل و خارج کشور در خصوص ارتباط با دولت آمریکا اعلام دارند که این ارتباط در چه سطحی صورت پذیرفته است.
نظر به اینکه مجلس شورای اسلامی هیچگونه اطلاعی از این فعل و انفعالات نداشته اند، اعلام دارند چه مقامی یا مقاماتی تصمیم به این تماس و ارتباط گرفته اند.
شنیده می شود افرادی خارج از کادر وزارت امور خارجه با هیأت آمریکایی تماس گرفته و مذاکره نموده اند، لطفاً اعلام دارید که این افراد مأموریتی از جانب وزارت امور خارجه داشته اند یا خیر و در صورتی که پاسخ منفی باشد مجوز قانونی تماس و ارتباط افراد مذکور کدام است؟
جریان سفر هیأت آمریکایی به ایران به چه صورت و با چه کیفیتی صورت پذیرفته و چه کسانی در ایران با آنها مذاکره نموده، محور مذاکرات چه بوده و مذاکرات به چه تصمیماتی منجر گردیده است.
ضمناً موضوع قبلاً با وزیر محترم امور خارجه در میان گذاشته شده و پاسخ مشارالیه مقنع نبوده است.
سیدمحمد خامنه ای، سید احمد حسینی سیرجانی -جلال الدین فارسی- نیکروش- موسویان- حسنعلی النجفی رهنانی- فهیم کرمانی (با سؤال بند چهارم موافقم-) اسرافیلیان.>
این سؤال اگرچه به علت احتمال به وجود آمدن بحران داخلی در شرایط جنگی کشور و بوجود آمدن اختلاف، به واسطه برخورد صریح امام توسط خود نمایندگان باز پس گرفته شد و هرگز در مجلس و حتی مطبوعات تا سالها بعدمطرح نشد، اما همواره <ماجرای مک فارلین> به علامت سؤال و ابهامی در تاریخ سیاست خارجی کشور بدل شد.
به نحوی که آیتالله سید محمد خامنهای سالها بعد در واکنش به کاندیدا شدن هاشمی رفسنجانی در یازدهمین انتخابات ریاستجمهوری در گفت و گو با خبرگزاری فارس گفت: اسلام نسبت به دو چیز حساسیت فراوان دارد یکی نفاق که قرآن آیات بسیاری را درباره طرد و مجازات منافق آورده و دیگری خیانت. خیانت درجاتی دارد و خیانت به جامعه و ملت(امّت) بزرگترین اقسام خیانت است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید<و انّ اعظم الخیانه خیانه الامّه واعظم الغشّ غشّ الائمه> یعنی بزرگترین خیانت، خیانتی است که به جامعه و امت بشود و بزرگترین فریبکاری و ناراستی، فریب رهبران است. نمونه خیانت به رهبر و امام، واقعه مک فارلین است، که خود آنها با تمهیداتی نزدیک به یک سال، معاون رئیس جمهور آمریکا را با وعده موفقیت به ایران آوردند و از طریق تشریفات فرودگاه از او پذیرایی و به هتل بردند و با او در آنجا ملاقات و به وسیله مترجم مشخص و معروفی مذاکره کرده و هدایا را رد و بدل کردند، ولی پس از افشاگری و کشف آن از طریق جراید لبنان به امام(ره) وانمود کردند که آن آمریکایی که یک مقام عالی دولت آمریکا بود به صورت احمقانهای به ایران آمده و تیرش به سنگ خورده و برگشته و این را یک پیروزی وانمود کردند. این عمل مصداق صریح همان غش ّالائمه بود.
حتی چندی پیش نیز ماجرای مک فارلین باز هم حاشیه ساز شد و در حالی که چند مستند ساز جوان در مستند <من روحانی هستم> با تکیه بر خاطرات شخصی هاشمیرفسنجانی و سایر شواهد و قراین مدعی شده بودند که حسن روحانی در مذاکرات با مک فارلین حضور داشته است، با موج سنگین حمله سیاسیون از علی لاریجانی تا وزیر ارشاد و معاون حقوقی رئیس جمهور مواجه شدند، که چرا به تاریخ دروغ میگویند ؟!
این در حالی است که آقای هاشمی رفسنجانی در گفت وگویی در تیر ماه ۹۰ تأکید کرده بود: بعد که مک فارلین و هیأت امریکایی را به هتل بردیم، گفته بود که میخواهد با سران کشوری مذاکره کند. اما امام اجازه ندادند و گفتند تعدادی کارشناس بفرستید تا با او مذاکره کنند بدینترتیب آقای روحانی، دکتر هادی نجفآبادی و آقای مهدینژاد را برای مذاکره فرستادیم. بعد از چند جلسه مذاکره، به نتیجهای نرسیدند.
اولی الشراع، دوم هاشمی
شاید بهتر است به همان موضوع اصلی گزارش بازگردیم و اشاره ای داشته باشیم به افشاگری هاشمی در ۱۳ آبان ۱۳۶۵؛ افشاگری که درست یک روز بعد از گزارش نشریه الشراع بود. این نشریه لبنانی با عنوان روابط پنهانی ایران و امریکا و همچنین خرید سلاح در مقابل محدود کردن گروههای جهادی و مقاومت در لبنان خبر از سفر سری ۴ خرداد ۱۳۶۵ مک فارلین به ایران داده بود. بعدها بیان شد، عامل لو رفتن اطلاعات بیت قائم مقام رهبری بوده است. گویا با گلایههای قربانی فر دلال اسلحه برای دریافت پول خود یا ارجاع سلاحها به دفتر قائم مقام رهبری، اعضای دفتر به این اطلاعات سری دست پیدا میکنند و جهت تضعیف رقبای سیاسی خود در کشور، از کانال امیدی نجف آبادی(از اعضای بیت آیت الله منتظری) که بعدها به اتهام دیگری معدوم شد به دوستان سید مهدی هاشمی (معدوم) و در نهایت به نشریه الشراع رسید. البته افشاگری این نشریه لبنانی از سوی مک فارلین تکذیب شد، اما هاشمی رفسنجانی فردای آن روز بر ادعای نشریه الشراع مهر صحت زد و با پیش دستی از فضای داخلی ایران کوشید تا روند افشای اطلاعات را خود در دست گیرد، امری که دولت و مجلس امریکا را نیز دچار شوک و بحران کرد.
چرا این همه تناقض؟!
اما اگر آقای هاشمی میفرمایند که مک فارلین بدون هماهنگی و اطلاع ما و تحت فریب یک دلال اسلحه نماینده مستقیم رئیس جمهور امریکا و عضو شورای امنیت ملی امریکا را واداشته است تا با پاسپورت جعلی و بدون اطلاع مسئولین به ایران سفر کند؛ اما محسن کنگرلو مشاور امنیتی نخست وزیر وقت و از نزدیکان هاشمی رفسنجانی که از ابتدا در جریان سفر مک فارلین نقش آفرینی میکرده است وآنچنان که در مصاحبههای خود نیز اعلام کرده تمام گزارشات خود را به آقای هاشمی ارائه میداده است، در جدیدترین مصاحبه خود در ۱۵ اردیبهشت ۹۳ با روزنامه شرق تأکید میکند: <ما عمدا گفتیم که هیأت با پاسپورت ایرلندی بیایند. اگر با پاسپورت آمریکایی میآمدند از همان مبدا لو میرفتند.>
جناب آقای هاشمیرفسنجانی در سال ۸۲ به روزنامه همشهری در مورد مک فارلین میگوید: <مک فارلین که به ایران آمد، بنا بود مقدار قابل توجهی سلاح هم بیاورد. اما چند کانتینر قطعات مورد نیاز ما را با هواپیما آوردند. تعدادی موشک هاگ اسرائیلی هم آوردند که مدتها در فرودگاه ماند و آنها مجبور شدند پس بگیرند> اما در مقابل باز هم کنگرلو در پاسخ به این سؤال که این ادعا که کلاهکها مارک اسراییلی داشتند؛ چقدر صحت دارد؟ میگوید <هر کشوری که موشک <تاو> نیاز داشت باید از آمریکا میخرید. من حدس میزنم، از یکی از انبارهای مهمات آمریکا در منطقه این موشکها را فرستاده بودند. در مرحله نخست ورود محمولات در فرودگاه، من چند پالت را باز کردم ولی مارک اسراییلی ندیدم.> پاسخ مبهم وی باز هم خبرنگار را مجبور به تکرار سؤال خود میکند که <ولی ادعا میشود بخشی از محموله را که مارک اسرائیلی داشتند؛ قرار شد پس بفرستید> که اینبار کنگرلو به عنوان نفر اصلی در ارتباط با طرف امریکایی تأکید میکند <اسلحه مارک اسراییلی نداشت. در فرودگاه قطعاتی برای ما فرستاده بودند که نیاز نداشتیم. ما قطعات <هاگ> میخواستیم، آنها موشک <هاگ> فرستاده بودند برای همین مرجوع کردیم. ما موشک <هاگ> نمیخواستیم. موشک داشتیم، قطعات کم داشتیم.>
البته مقصود نگارنده از قرار دادن تنها چند نمونه از روایتهای متضاد در خصوص سفر مک فارلین به ایران با انگیزه متهم کردن روایت کنندگان واقعه به دروغگویی نیست، بلکه تاکیدی است بر عدم شفافیت در ماجرای سفر مک فارلین و تناقضاتی که ذهن هر محقق بی طرفی را آزار میدهد، امروز بعد از گذشت نزدیک به ۳ دهه در حالی که طرف امریکایی بعد از ۳ ماه تحقیق در همان سال ۶۵گزارشی را با عنوان گزارش ایران کنترا که به گزارش تاور مشهور شد، منتشر کرد (و البته در ایران هرگز متن کامل این گزارش همچون خاطرات مک فارلین ترجمه و منتشر نشد) و استراتژی خود و دلایل این ارتباط گیری را به تفکیک توضیح و با بیان اشتباهات مقامات خود آنان را مورد نقد قرار داد. اما هنوز روایتی واحد و منسجم از طرف ایرانی ارائه نشده است!
اگر دو کتاب هم نام ولی متفاوت <ماجرای مک فارلین> از مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ و انتشارات <دفتر نشر انقلاب اسلامی> به کوشش محسن هاشمی فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی را تورق کرده باشید برای تان واضح است کتاب جز جمعآوری مطالب آشکار و نظم بخشی و البته تحلیلهای مرتبط به آن آوردهای جدید و جدی را برای محققان به ارمغان نمیآورد و حتی در برخی موارد اسمهای طرف ایرانی مذاکره هم با عنوان کلی نماینده مجلس ایران قید شده است.
به اعتقاد برخی از کارشناسان همچون ناصر نوبری سفیر سابق کشورمان در شوروی، ماجرای سفر مک فارلین به ایران از آن جهت دارای ارزش است که طرفداران امروز رابطه با امریکا با عدم مدیریت و شفافیت و حتی هزینه سیاست خارجی کشور در راستای منافع داخلی و حفظ جایگاه خود، قفل بزرگ رابطه با امریکا را در طلاییترین زمان ممکن بر رابطه با غرب زدند و حالا باز هم با شتابزدگی دیگران را متهم میکنند.
امروز اگر محسن کنگرلو در مصاحبه خود تأکید میکند که “یادم هست در یکی از جلسات <ریگان> تلفن کرد و به <نورث> گفت ما حاضریم ایران جنگ را ببرد بهشرطی که ایران، ترکیه و عربستان هر سه در تعیین حکومت آینده عراق سهیم باشند و فقط در یک مرحله ۱۱ هزار قطعات <هاگ> گرفتیم. بیش از ۷۰ پرواز دشمن را در عملیات <فاو> زدیم و به همین علت توانستیم روی اروند پل بزنیم و <فاو> را بگیریم.> برای من و شما این روایت جدید و البته تناقض آن با سایر روایتها بیشتر بر ابهامات ماجرا میافزاید.
عباس سلیمی نمین نیز در رابطه با ابهامات خاطره نگاری هاشمی رفسنجانی در خصوص سفر مک فارلین مینویسد: <اولاً مذاکره مورد اشاره بین چه کسانی صورت میگرفته است؟ ثانیاً اطلاعاتدهی آمریکاییها به ایران مقولهای به مراتب فراتر از همکاری غیرمستقیم ایران برای آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان در ازای دریافت قطعات تجهیزات نظامی است. ثالثاً موضع آقای هاشمی در قبال درخواست آمریکاییها چه بوده است؟ آیا پاسخ ندادن به این درخواست در جلسه سران به این دلیل بوده که از موضع امام و سایر سران قوا در ارتباط با چنین موضوع خطیری اطلاع نداشته است؟>
اگر آقای هاشمی در صفحه ۱۸۴ کتاب <هاشمی بدون رتوش>، میفرمایند جلسهای در منزل (سناتور باب) دول برگزار شد که بوش (پدر) و ریگان (رئیسجمهور وقت) هم بودند گفتند: چه کاری است که داریم میکنیم؟ ایران تضعیف و عراق دارد تقویت میشود و این به نفع شوروی تمام میشود که در آن مقطع متحد اصلی صدام بود. باید سیاستهای خود را عوض کنیم تا روابط با ایران صمیمی شود. از همان جا با دادن موشک هاگ و تاو شروع شد. در مقابل ما به آنها کمک میکردیم که آنها گروگانهای شان را در لبنان آزاد کنند. در همان جریان تقلب کردند که نتوانستیم به آنها اعتماد کنیم.> ابعاد این تقلب امریکایی به تحلیل فرزند ایشان در کتابی که انتشارات وابسته به دفتر ایشان منتشر کرده است اینگونه است:
آنها در کنگره ما را تحریم کرده بودند.
چرا به صورت پنهان کاری و مخفیانه سلاح ارسال کردند و آشکار و رسمی این کار را نکردند!
سلاحهای امریکایی در مواردی کهنه، معیوب و از رده خارج بود.
امریکاییها خواستند با اسرائیلیها وارد عمل شوند در حالی که خط قرمز ما در رابطه با اسرائیل را میدانستند.
همه چیز با نیاز دو طرف آغاز شد
ایران از یک سو جهت بر طرف کردن نیازهای تسلیحات خود در مقابل تجهیز عراق توسط شوروی و عدم کارایی سلاحهای خود یا نیاز به تامین قطعات و مهمات آنها در برابر ارتش مجهز رژیم بعثی نیاز به سلاحهای استراتژیک تر داشت و از سویی امریکا با توجه به گروگانهای رده بالای خود نظیر ویلیام باکلی (رئیس پایگاه سیا در بیروت) و حدود ۱۰۰ گروگان دیگر خود و سایر متحدانشان و البته نفوذ ایران در لبنان، خواهان آزادسازی گروگانها بودند تا در آستانه انتخابات کنگره امریکا حزب جمهوریخواه بتواند رأی بیشتری را کسب کند.
اما برای امریکا به استناد گزارش تاور این نیاز دو طرفه و گفت وگوهای مرتبط، فرصتی طلایی و کلیدی بود جهت ارتقای استراتژیک روابط؛ و البته این مذاکرات نه از سال ۶۵ که به تصریح روز نوشتهای هاشمی رفسنجانی و گزارش تاور از آبان سال ۶۴ آغاز شد.
در این بین منوچهر قربانیفر به عنوان دلال پیش از انقلاب که از عوامل ساواک بود و حتی در ماجرای کودتای نوژه از طرف بختیار مأمور تأمین پول و اسلحه برای کودتاگران بود وبا شکست کودتا از کشور فرار کرد و غیابا برای وی حکم اعدام صادر شده بود، با پوشش اطلاعاتی و امنیتی سازمان سیا به دلالی اسلحه پرداخت. قربانیفر در ماجرای مکفارلین نقش اول را در ارتباط عوامل ایرانی و امریکایی بازی میکرد. وی در نامه معروفی که به کنگرلو نوشت، انگیزهاش را برای واسطهگری پرداختن سهمش در جنگ تحمیلی و جبران کوچکی از گذشتهها است!
اما اگر در یکسوی مک فارلین با هماهنگی کامل با رئیس جمهور کشورش به عنوان عالی ترین مقام کشور امریکا پای به ایران میگذارد و دارای اختیارات لازم بوده است، اما در عوض از طرف ایران جهت ارتباط با مسئولان امریکایی یک عضو سابق ساواک و دلال اسلحه نقش آفرینی میکرد و وزیر امور خارجه صراحتا در گفت و گو با نگارنده تأکید میکند از ماجرای مک فارلین کاملا بی اطلاع بوده است. با این تفسیر در لحظه ای که نمایندگان امریکا به تهران رسیدند مسأله را با امام خمینی(ره) در میان گذاشتند در حالی که خود را بی اطلاع از این سفر میدانستند و سفر مقامات امریکایی را سر خود.
هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با هفته نامه پنجره در خصوص مقدمات سفر مک فارلین به ایران میگوید: بعد از مدتی قربانیفر به آقای کنگرلو گفته بود که آمریکاییها قصد دارند همه مسائل را با فرستادن هیأتی به ایران حل و فصل کنند و بعد از آنهم هر مقدار سلاح که خواستید، به شما میفروشند. ما با آمدن هیأت آمریکایی به ایران موافقت کردیم. البته آنها به ما نگفته بودند که مکفارلین هم در میان هیأت هست. ابتدا تصور میکردیم که یک هیأت تجاری – نظامی به ایران میآید.
در رابطه با مذاکره با طرف امریکایی هاشمی ادامه میدهد: اما امام اجازه ندادند و گفتند تعدادی کارشناس بفرستید تا با او مذاکره کنند. بدینترتیب آقای روحانی، دکتر هادی نجفآبادی و آقای مهدینژاد[فریدون وردینژاد] را برای مذاکره فرستادیم. بعد از چند جلسه مذاکره، به نتیجهای نرسیدند.
هاشمی به دلایل افشا شدن ماجرا هم اشاره میکند و تصریح میکند: بعدا معلوم شد قربانیفر اطلاعات این قضیه را به بیت آقای منتظری داده بود. او ۶ میلیون دلارش را از ما میخواست و ما نمیدادیم. او طی نامهای به آقای منتظری(قائم مقام وقت رهبری) شکایت کرده و همه ماجرا را برای او نوشته بود. بعد هم گزارش آن توسط نشریه الشراع لبنان افشا شد. آقای منتظری هم ابتدا از اینکه اطلاعات را از او پنهان کرده بودیم، دلخور شده بود.
کانال یک چگونه نماینده رئیسجمهور امریکا را به تهران کشید
اصولا منظور از <کانال یک> چهره هایی نیستند به جز محسن کنگرلو و منوچهر قربانی، قربانی فر در سال ۶۲ توانست با محسن کنگرلو مشاور امنیتی نخست وزیر وقت وارد معامله شود و برای تامین نیازهای بیشتر ایران و تامین اعتبار آن نیز پای دلالهای بینالمللی سلاح همچون یعقوب نیمرودی، عدنان قاشقچی، آدولف شویمر و… را به ماجرا باز میکند، آنچنان که در کتاب ماجرای مک فارلین تصریح شده است قربانی فر در مییابد که برای تهیه این سلاحها راهی جز اسرائیلیها برای نزدیکی با امریکا نیست و از همین رو از طریق کیمخه(مدیر کل وزارت امور خارجه اسرائیل) با لدین(مشاور مک فارلین) مسأله را در میان میگذارد و نطفه اولیه حل نیازهای دو طرف با واسطه گری اسرائیل بسته میشود.
مک فارلین موضوع را با جورج بوش(معاون رئیس جمهور) و سرانجام با رونالد ریگان(رئیس جمهور) مطرح میکندو دستورات لازم به صورت محرمانه از سوی ریگان صادر میشود.
قربانی فر قسمتی از مذاکرات خود با مقامات امریکایی را به کنگرلو انتقال میدهد، انگونه که در خاطرات هاشمی رفسنجانی نیز اینگونه این مسأله جلوه میکند <قربانی فر به کنگرلو از امکان فعالیت برای تغییر سیاست آمریکا در مورد ایران خبر داد و در نامه ای گزارشی از جلسه ای با حضور خودش و سران امریکا (دول و جورج بوش) داده که در آن جلسه بحث تغییر سیاست امریکا و دادن سلاح به ایران در مقابل آزادی گروگانها امریکایی در لبنان مطرح بوده است.>
در ۲۳ تیر ۱۳۶۴ اولین موافقت امریکاییها با ارسال ۱۰۰ موشک تاور که میتوانست تانکهای پیشرفته T72 عراق را منهدم کند، اعلام و در ۸ شهریور این موشکها تحویل ایران داده میشود، تنها چند روز بعد یعنی در ۲۳ شهریور همان سال ۴۰۸ موشک دیگر ارسال شد و تمام این موشکها به علت منع کنگره امریکا از انبارهای اسرائیل تهیه شد تا در آینده این انبارها مجددا پر شود. در همان مقطع نیز یکی از گروگانهای آمریکایی آزاد شد.
بعد از مدتی این معامله متوقف میشود در خاطرات هاشمی رفسنجانی علت این توقف، اسرائیلی بودن قسمتی از سلاحها و معیوب بودن سوخت جامد برخی از موشکها بیان شده با وجود این، این معامله بعد از مدتی از سر گرفته میشود.
مقامات امریکایی سرانجام تصمیم میگیرند مستقیماً با مقامات ایرانی وارد مذاکره شوند و با پیشنهاد ۳۳۰۰ موشک تاو و ۵۰ فروند هاوک که به واسطه آن پدافند هوایی ایران میتوانست آسمان ایران را برای میگ ۲۵ نا امن کند؛ در مقابل آزادی گروگانها و توقف گروگانگیری و همچنین رابطه بهتر با ایران را طلب کردند، اما بازهم این قربانیفر است که به عنوان فرد نزدیک با مقامات ایرانی وظیفه انتقال پیامها را به عهد دارد! بعدها تعدادی دیگری از وسایل جنگی هم توسط قربانی فر در لیست اضافه شد.
محسن کنگرلو به استناد صفحه ۹۵ کتاب ماجرای مک فارلین در ۷ اسفند ۱۳۷۴ با نمایندگان کاخ سفید در فرانکفورت جلسه میگذارد، وی در گزارش خود حضور مقامات عالی رتبه کاخ سفید در این جلسه را تایید میکند و مشخصا روشن میشود که به شرطی یک هزار موشک تاو به ایران ارسال میشود که موافقت ایران را نسبت به ورود یک هیأت عالی رتبه امریکایی به تهران کسب شود؛ حتی در این جلسه تعدادی نقشه ماهواره ای از منطقه فاو در طول نبرد فاو به کنگرلو نشان میدهند و همچنین کوشش میشود تا ایران را از خطر شوروی آگاه کنند.
در اسفند ۶۴ محموله ۵۰۰تایی موشک تاو به بندر عباس میرسد، اما باز هم هیچ گروگانی آزاد نمیشود، این مسأله به استناد کتابی که توسط محسن هاشمی منتشر شده به رئیس وقت مجلس منتقل میشود و حتی قربانی فر نیز در نامههای خود حضور هیأت عالی رتبه امریکایی در تهران را در حدود اردیبهشت۱۳۶۵ گوشزد مجدد میکند و حتی تأکید میشود در جلسه تهران از سوی این هیأت پیشنهاداتی داده میشود که مقامات ایرانی فکر آن را هم نمیکنند. حتی کنگرلو از قربانی فر در رابطه با آمدن خود وی با هیأت هم سؤال میکند و جواب میگیرد و حتی سر فصلهای مذاکرات نیز توسط قربانیفر به اطلاع کنگرلو میرسد سر فصل هایی که فراتر از خرید سلاح و آزادی گروگانها است و همه این موارد در کتاب مذکور قید شده است.
با این تفسیر ادعای عدم اطلاع از سفر مقامات ارشد امریکایی را چگونه باید پذیرفت و این سؤال مطرح میشود که این اطلاعات چه زمان و به چه نحو در اختیار رهبر انقلاب قرار گرفته است!
حتی روز ۱۸ اردیبهشت وحیدی مسئول اطلاعات سپاه حضوری با هاشمی رفسنجانی در خصوص حفاظت از هیأت و مسائل مرتبط مذاکره میکند و در دوم خرداد کنگرلو مجددا به هاشمی تأکید میکند که ۲ روز بعد هیأت امریکایی به ایران میآید.
جالب این است که حتی بعد از سفر مک فارلین نیز پیشنهاد سفر مجدد یک هیأت عالی رتبه امریکایی به تهران از سوی قربانی فر مطرح میشود!
جالب آن است که در نامههای قربانیفر که به واسطه بدقولی مقامات ایرانی در پرداخت ها، خود را متضرر و بدهکار بانکی معرفی میکند، روشن میشود که عدم پرداخت وجوه ممکن است به فاش شدن ماجرا منتهی شود و بعد از مدتی بازهم مذاکرات قربانی فر به نمایندگی از ایران با مقامات امریکایی و البته آزادی یک گروگان دیگر و دریافت قطعات یدکی هاک در ۱۳ مرداد ۶۵صورت میپذیرد.
سرانجام توقف این معامله به واسطه گروگانگیری جدید در لبنان متوقف میشود، آنچنانکه امریکاییها پیش از این شرط کرده بودند که نباید گروگانگیری جدیدی رخ دهد. بدین ترتیب آمریکاییها که تجربه حضور در تهران را نیز یافته بودند با این نگرش که کانال اول نمیتواند واسطه مناسبی با مقامات ارشد ایرانی متمایل با مذاکره و رابطه با امریکا باشد نقش خود را از دست میدهد و دیگر کانال سوخته تلقی میشود.
جالب آن است که قربانیفر که همواره در تبلیغات مقامات ایرانی به کلاه گذاشتن سر امریکاییها و اقدام سرخود و دروغگویی متهم شده بود و حتی از سوی امریکا نیز کنار گذاشته شده بود، به نحوی که هاشمی در ۱۴ آبان یک روز بعد از افشاگری خود، مینویسد: <آقای کنگرلو آمد و گفت (منوچهر قربانی فر) که از جریان گروگانهای آمریکایی کنار گذاشته شده، خیلی ناراحت است و گریه میکند. جلسه سران قوا در نخست وزیری بود. تصویب شد که مسأله آزادی گروگانها و تأمین نیازها ادامه یابد. وزارت خارجه مسأله را با فرانسه تعقیب کند و پیشنهاد مبادله جاسوس آمریکایی، با پولهایمان در آمریکا را نیز تعقیب نماید.همچنین مقرر شد اگر بتوانیم، لبنانیها را راضی کنیم تا دونفر از گروگانها را با خواست سوریه آزاد کنند.> قربانیفرتا مدتها نیز با مقامات ایرانی مرتبط و همچنان نقش واسطهگری خود را در سایر موارد ایفا میکرد، آنگونه که هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در ۲۱ مرداد ۶۶ تصریح میکند: <با حضور امام و سران قوا پیشنهاد [منوچهر] قربانی فر مبنی بر مذاکره ما و نماینده تامالاختیار فرانسه در ترکیه، برای حل مشکلات فیمابین مطرح و تصویب شد. [قربانی فر] این پیشنهاد را از طریق کنگرلو داده است.>
اگر جناب آقای هاشمی از معطل کردن هیأت امریکایی در فرودگاه با افتخار برای مردم سخن میگویند، و مردم نیز جانانه در واکنش شعار مرگ بر آمریکا سر میدادند؛ اما کنگرلو به عنوان مسئول اصلی و هماهنگی امور در گزارش خود تأکید میکند: <هواپیمایی که قرار بود ساعت 9 صبح بنشیند ساعت 7 صبح به تهران رسید و ضمنا به جای باند نظامی به باند غیر نظامی رفته که به علت عدم اطلاع مسئولین فرودگاه یک ساعت در هواپیما منتظر اجازه خروج بودند، با اطلاع از این موضوع بلافاصله خود را به فرودگاه رساندم!>
حتی امریکاییها هم معطل شدن خود در فرودگاه را اینچنین روایت میکنند: ساعت هشت و نیم صبح روز ۴ خردادماه ۱۳۶۵ یک هواپیمای اسرائیلی بینشان که آدمهایی از سیآیای خلبانش بودند، در فرودگاه تهران به زمین نشست. هیات آمریکایی شامل باد مکفارلین، اُلیور نورث، جورج کیو، هوارد تایچر، از اعضای شورای امنیت ملی، امیرام نیر اسرائیلی (که وانمود میکرد آمریکایی است) و یک مسئول خبررسانی از طرف سیآیای بود که خبرهای اعضای هیات را به طریقی امن برای پویندکستر در واشنگتن میفرستاد. یک هواپیمایشان محمولهای از قطعات موشکی هاوک هم بود و یک هواپیمای دیگر هم پشت سرشان توی اسرائیل آماده بود تا به محض آزادی گروگانها فرستاده شود، بارش دوازده محموله موشکی دیگر. یکی از پاسدارهای فرودگاه تهران گروه را راهنمایی کرد به اتاقی ویآیپی. آنجا منتظر شدند بالاخره کسی بیاید سراغشان، راضی از اینکه مکالمه مختصر مؤدبانهای با فرمانده ایرانی این قرارگاه داشتهاند؛ فرمانده با یک برنامه نمایش هوایی سرگرمشان هم کرد و چندتایی از هواپیماهای اف-۴شان را به آسمان فرستاد، هواپیماهایی که به تازگی محمولهای از قطعات یدکیشان از غرب رسیده بود.
…بیشتر از یک ساعت بعدتر، سروکله قربانیفر همراه کنگرلو پیدا شد، هر دو هم دربوداغان. قربانیفر بهانه آورد که آمریکاییها زود رسیدهاند و راهنماییشان کرد سمت چندتایی ماشین قدیمی که قرار بود کاروان رفتوآمد محقرشان باشند. رفتند به هتل قدیمی هیلتون که حالا اسمش شده بود هتل استقلال؛ آنجا سپاه پاسداران با عجله کل طبقه بالایی را برای اقامت هیات نامنتظر آمریکایی خالی کرده بود. یک پیغام محفوظ برای کاخ سفید فرستاده شد که خبر میداد رسیدهاند: <با ما مؤدبانه رفتار شد، اگرچه کسانی که به نظر میآمد اعضای سپاه پاسداران باشند، به تعداد زیاد دورمان را گرفتند و همه جا همراهمان بودند، کسانی که هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ فنی مسئول حفاظت اتاقهایمان هم هستند.>
آقای هاشمی در شرایطی دست به افشاگری زد که مقامات امریکای در تهران و در طول مذاکرات خود با مسئولین ایرانی بارها به اهمیت سری بودن مذاکرات اشاره کردند. در طول مذاکرات مقامات امریکایی احساس میکنند که قربانی فر و کنگرلو اطلاعات صحیحی را به مقامات ارشد ایرانی اطلاع ندادهاند و بعد از هشت جلسه فشرده به توافقی در ۶ بند که در بند ششم توافق شد، کانال ارتباطی مطمئنی بین دو کشور نیز جهت سو تفاهم و آشفتگی ایجاد شود.
حتی مقامات امریکایی در گزارش خود تأکید داشتند که مسئولان مذاکره کننده ایرانی از ما خواستند که بیشتر بمانیم.
اگرچه در این سفر مک فارلین از عدم هماهنگی جهت ملاقات با مقامات ارشد ایرانی ناراحت و عصبی بود، ولیکن کنگرلو در پاسخ به این سؤال که احتمال داشت به خواستهشان برای ملاقات با سران نظام برسند؟
اینگونه پاسخ میدهد: <آن زمان اگر ما اقدامی میکردیم که منجر به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان میشد و در مقابل آنها هم تجهیزات نظامیای را که ما برای پیروزی در جنگ نیاز داشتیم به ما میدادند امکانش بود که آقایان به آنها اجازه ملاقات بدهند اما به خاطر عجلهای که آنها داشتند کاری انجام نشد.>
با همه این شرایط اگر از فرمانده وقت کل سپاه در رابطه با نقش کنگرلو سؤالی را مطرح کنید ایشان نیز پاسخ منحصر به فرد خود را دارند آنچنان که در گفت وگو با خبرگزاری فارس در ۱/۷/۸۸ میگویند: <هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردینژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد را به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. در واقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه میگذرد.>
اما غیر از مقامات امریکایی یک شخصیت دیگر نیز در هواپیما حاضر بوده است، فردی که خیلی کم از وی صحبت میشود و حتی در افشاگری مقامات ایرانی نیز به وی اشاره نمیشود بعدها در طول مذاکرات هم گویا حضور وی حساسیت زیادی را موجب نمیشود که البته شاید این امر به علت عدم شناخت <آمیرام نیر> مشاور نخستوزیر اسرائیل در تهران بوده است!
سالها بعد محمدجواد لاریجانی در <نشست مذاکرات دیپلماتیک در 30 سال انقلاب اسلامی> در دانشگاه صنعتی شریف از وجود دو صهیونیست در این هیئت یاد میکند: <ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا در حال سقوط بود لذا استراتژی کار با ایران پیروز را مطرح کرد ولی صهیونیستها توسط دو جاسوس موساد که در هیئت مکفارلین بودند... مذاکرات را برهم زدند.> (سایت جهاننیوز، ۷ دیماه هشتاد و هفت)
تولدکانال دوم
همانطور که مرور شد امریکاییها احساس میکردند، عدم هماهنگیهای لازم جهت ملاقات با سران نظام در تهران نه به علت سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی بلکه به واسطه عدم توانایی کانال آنها است از همین رو بر آن آمدند تا کانال قوی تری را بیابند؛ این کانال کسی نبود جز فرزند برادر هاشمی رفسنجانی یعنی علی هاشمی، ادامه ماجرا را از زبان ایشان در مصاحبه با شماره ۵۰ مجله <شهروند امروز>، در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۷ میخوانید:
شما از چه مقطعی وارد این ماجرا شدید؟
… آنها این ابهام را داشتند که نکند از اول با مقامات ایرانی در ارتباط نبوده و لابیها جدی و موثر نبودهاند و آنها حساب اشتباه باز کردهاند.
…من به همراه چند تن از دوستان در آن زمان سفری به بلژیک داشتم. شهریور ۱۳۶۵ بود و من ۲۵ سال بیشتر نداشتم. در آنجا تماسی با من گرفته شد و گفتند که ما میخواهیم مسائلی را با شما در میان بگذاریم تا به گوش آقای هاشمیرفسنجانی برسد.
من به آنها گفتم که مسوولیتی ندارم و آنها گفتند که ما صرفا میخواهیم که شما پیاممان را به گوش آقای هاشمی برسانید و به دنبال چیز دیگری نیستیم. ملاقاتی در بلژیک داشتیم و وقتی ملاقات انجام شد، مشخص شد که آن افراد مقام حکومتی نیستند اما کسانی هستند که با شورای امنیت آمریکا کار میکنند. یکی از آنها فردی به نام آقای حکیم بود که ایرانیالاصل بود و چند سال پیش در کره جنوبی فوت کرد. یکی دیگر از آنها هم فردی به نام ریچارد سیکورد بود که قبلا معاون وزیر دفاع آمریکا بوده و مدت زیادی هم در ایران حضور داشته است. مترجمی هم همراه آنها بود که گویا قبلا در سفارت آمریکا در تهران کار میکرده است. جلسه ما در هتلی در بلژیک برگزار شد.
برای دیدار با آقای هاشمی یا فرد دیگری چک نکردید؟
نه، چون من که مقام رسمی نبودم تا لازم به چک کردن باشد.
در آن جلسه چه بحثهایی مطرح شد؟
آنها بحث مک فارلین را مطرح کردند و گفتند که ما به ایران آمدهایم و علاقهمان هست که به ایران کمک کنیم و ایران از لحاظ نظامی در برابر عراق به زودی با مشکل برخورد میکند. عراق در حال دستیافتن به تسلیحات جدید است و روسها دارند کمک میکنند که خارک از کار بیفتد. گفتند که ما در چنین شرایطی میخواستیم به شما کمک کنیم و ماجرای مک فارلین را توضیح دادند و بعد میپرسیدند که چرا آن اتفاق افتاده است؟ آیا ایرانیها نمیخواهند اصلا ما را ببینند؟
آیا قصد دیدن ما را ندارند؟ آنها میگفتند که ما برای کمک اعلام آمادگی کردهایم و حاضریم هر نوع سلاحی هم بدهیم. میگفتند که اگر یک گروه رسمی باشد که ما بدانیم از طرف دولت ایران هستند میتوانیم کمکهای زیادی در همه زمینهها بکنیم، خصوصا در ماجرای جنگ که مسأله اصلی و پیشروی شما است.
آنها گفتند که مطابق اطلاعات ما، روسیه و برخی کشورهای غربی، حمایت تسلیحاتی خودشان از عراق را به شدت افزایش دادهاند و به زودی موازنه جنگ به نفع عراق کاملاً۴ تغییر خواهد کرد و ما نمیخواهیم این اتفاق بیفتد. آنها البته اضافه کردند که روشن و صریح میگوییم که مدنظر ما این نیست که شما یک پیروزی در عراق به دست بیاورید. بعد هم چند بار تأکید کردندکه آنچه مدنظر ماست، یک <صلح شرافتمندانه> است. به هر حال آنها از آنچه در تهران اتفاق افتاده بود متعجب بودند و یک شکی هم داشتند که میگفتند قربانیفر بالاخره با اسرائیل روابطی دارد و شاید لابیهای اسرائیلی سنگاندازی کردهاند تا روابط ما به شکل مناسبی برقرار نشود. قربانیفر که گمان میکنم نام سابق او هم <سوزنی> بوده است، از قبل از انقلاب هم با سازمانهای اسرائیلی گویا روابطی داشته است.
یعنی آمریکاییها به خود قربانیفر که دلال این معامله اسلحه بود هم شک داشتند؟
بله، اصلاً در کل در آن زمان برخی معتقدند که دو گروه بسیار مخالف برقراری روابط میان ایران و آمریکا هستند یکی اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور و دیگر، اسرائیل و هر بار به سمت این روابط میرویم، آنها لابیهای خودشان را برای جلوگیری از این اتفاق، فعال میکنند. حالا کاری نداریم که این مسأله آیا واقعاً در آن مقطع وجود داشت یا نه؛ ولی به هر حال آمریکاییها این احتمال را هم در آن جلسه مطرح کردند.
فرجام و نتیجه این جلسه شما چه بود؟
من وقتی از سفر برگشتم شرح آن دیدار را در چندین صفحه نوشتم و وقتی از آقای هاشمی رفسنجانی گرفتم و خدمت ایشان رسیدم و ماجرا را هم کاملا توضیح دادم.
واکنش آقای هاشمی چه بود؟
ایشان ماجرای مک فارلین را تکذیب کردند و گفتند که به نظرم چنین چیزی درست نیست و واقعیت ندارد. اما بعد گفتند که حالا شما گزارشات را بگذار اینجا باشد. بعد هم که من یکی، دو بار پیگیری کردم هیچ نتیجهای نگرفتم.
برداشتتان در آن زمان از آن پاسخ آقای هاشمی چه بود؟
برداشتم این بود که ایشان نیازی به توضیح برای اینجانب نمیدیدند.
پس شما اقدام دیگری انجام ندادید؟
من در آن زمان ارتباطی هم با دفتر امام داشتم. با یکی از دوستان که در دفتر امام بود اجمالی مشورت کردم و ایشان پیشنهاد داد که من با آقای محسن رضایی که ارتباط هم داشتیم، جلسهای بگذارم. رفتم پیش آقای محسن رضایی…
هیچ هماهنگی با آقای هاشمی انجام ندادید؟
نه، آقای هاشمی که تکذیب کرده بود.
هدفتان از دیدار با آقای رضایی چه بود؟
هم واقعاً دنبال یک پاسخ بودم و هم به مشکلات جبهه فکر میکردم که از نزدیک خودم آنها را درک میکردم. البته بعدا شنیدم که آقای هاشمی آن گزارش را که من به ایشان داده بودم به آقای حسن روحانی و دکتر هادی در مجلس داده بود. ایشان نمیخواست خودش راسا وارد ماجرایی شود که ربطی به او ندارد و میخواست ماجرا از کانال خودش انجام شود.
گفتید که نزد آقای رضایی رفتید. نتیجه آن جلسه چه بود؟
بیشترین فشار جنگ آن زمان بر دوش سپاه بود. حجم عظیمی نیروی انسانی به جنگ میرفت، نبردهای سنگینی رخ میداد اما هیچ نتیجهای نداشت و آنها مجبور بودند در میان مردم تبلیغ کنند که پیروز شدهاند. در صحبتهایی که با آمریکاییها داشتم و گزارش آن را هم نوشته بودم، موضوع حمله شیمیایی هم مطرح شده بود. کارشناسان غربی به عراق مشورت دادند که تنها راه مقابله با موج نیروهای انسانی، بمب شیمیایی است. در چنین شرایطی استراتژی نبرد ایران براساس تسلیحات مدرن نبود و صرفا یا براساس تسلیحات دستساز وطنی ساز خودش بود یا مبتنی بر آنچه میتوانست ورای تحریمها از خارج بگیرد.
وقتی آمریکاییها این مسأله را به اطلاع شما رساندند که غربیها به عراقیها درباره استفاده از بمبهای شیمیایی علیه موج نیروهای انسانی ایران، مشورت دادهاند، آیا صرفا به عنوان یک خبر این را مطرح میکردند یا آمادگی مشاوره متقابل و ارائه راهکار را هم داشتند؟
آنها اعلام میکردند که آمادگی مشاوره و اعلام راهکار را داریم.
راهکار آنها در این مسأله چه بود؟
درباره آن با من بحث میکردند. میگفتند که ما همچنین راهکارهایی برای فلان کار داریم یا مثلا میگفتند برخی به دنبال قطع صادرات نفت ایران هستند یا میخواهند به خارک حمله کنند. در چنین وضعیتی سؤالی در ذهن من میآمد با این مضمون که آیا میتوان از این وضعیت نجات پیدا کرد؟ با این شرایط به دیدار آقای رضایی رفتم و موضوع را توضیح دادم. آقای رضایی تکذیب نکرد و گفت آنچه گفتی اتفاق افتاده است. ما هم اگر بتوانیم از نظر استراتژیک از آنان کمک بگیریم، این همه تلفات نخواهیم داشت و پیروزی بچهها در جنگ بیشتر میشود. ما از طریق واحدهای سپاه به جریان کمک میکردیم و حالا شما هم کاری به این موضوع نداشته باش. فقط سرنخهایت را به بچههایی که من معرفی میکنم وصل کن تا کار ادامه پیدا کند. از این مقطع به بعد من دیگر شخصا مداخلهای نداشتم و فقط سفری به خارج داشتم تا نیروهایی را که سپاه معرفی کرده بود به نیروهای آمریکایی وصل کنم.
در چه کشوری این ارتباطگیری را انجام دادید؟
ابتدا به ترکیه رفتم و سپس به آمریکا. این مذاکرات هم ادامه یافت تا زمانی که روزنامه الشراع برای اولینبار قضیه مک فارلین را منتشر کرد و بعد حضرت امام با آقای هاشمی این نظر را طرح میکند که بهتر است اول بار ما داستان را افشا کنیم و ایشان هم روز ۱۳ آبان این قضیه را افشا میکنند. اما صحبتهای عمومی باز هم ماجرا را پیچیدهتر میکند و به سرنوشت ماجرای قبلی دچار میکند.
آیا شما در این مدت به عنوان نماینده با دو طرف مذاکره ارتباط داشتید؟
خیر. من نقش نداشتم.
یعنی شما تنها با آنها تماس گرفتید و کانالهای جدید را مشخص کردید و کناره گرفتید؟
بله! من به آمریکاییها گفتم که این افراد میتوانند با شما مذاکره کنند و البته به آنها گفته شد که باز هم اینها مقامات رسمی نیستند و شما با این افراد به عنوان افرادی که صاحب نفود در سیاست ایران هستند، میتوانید مذاکره کنید.
در حقیقت طوری وانمود شد که این قضیه را دلالها پی میگیرند؟
بله البته همان زمان هم اقدامات مثبتی انجام شد. مثلا دو گروگان آمریکایی آزاد شدند و آنها هم در مقابل کمکهای تسلیحاتی به ایران کرده بودند تا به این مرحله رسید که همه مشکوک شدند که اسرائیلیها خبر را به الشراع دادهاند و جریان مهدی هاشمی مطرح شد و الشراع خبر سفر مک فارلین به ایران را چاپ کرد.
گزارش تاور را خواندهاید؟
… قرار شد که وزارت اطلاعات ایران یک گزارش در مقابل گزارش تاور منتشر کند که من رفتم و مطالبی را که میدانستم توضیح دادم. گزارش تاور ترجمه شده بود و قرار بر این بود که یک گزارش مشابه تاور در ایران آماده شود.
که هیچوقت آماده نشد؟
من چنین گزارشی ندیدم. اما در جلسات متعددی خود من جریان را توضیح دادم که چه کسانی در این کار حضور داشتند…
آقای هاشمیرفسنجانی در خطبههای نماز جمعه پس از لو رفتن ماجرا، اتهاماتی را به آمریکاییها وارد کردند و گفتند که آنها با پاسپورت جعلی وارد ایران شدهاند آیا طرح چنین نکاتی نمیتوانست بر روند مذاکرات آتی ایران و آمریکا و خریدهای تسلیحاتی ایران تاثیر منفی داشته باشد؟
به طور کلی بعد از صحبتهای آقای هاشمی رابطه به هم خورد و دیگر اصلا ماجرا تمام شده بود.
یعنی لو رفتن ماجرا موجب متوقف شدن آن شد؟
بله، وزنه به طور کلی تغییر کرد.
پس از این ایران در مواجهه با آمریکا به کدام سمت رفت؟
وقتی ماجرا به هم خورد، ایران مسیر طبیعی خودش را ادامه داد و سعی نکرد که مسیر را عوض کند. همان شعارها و محاکمه متجاوز داده میشد و از لبنان و افغانستان مسیر سابق طی میشد. به نظر من آمریکاییها پس از این جریان به این فکر افتادند که اهداف خویش را با فشار دنبال کنند. اولین فشاری که به ایران آوردند این بود که چشم ایشان را بستند و اجازه دادند که عراق تمام وقت از شیمیایی استفاده کند. عراق بلافاصله فاو را گرفت. به سلاحهای مدرن عراق اضافه شد و نفتکشها را نشانه گرفتند. اما وقتی ایران تصمیم گرفت مقابله به مثل کند، گفتند پرچمها را روی نفتکشها میگذاریم و هر کس نفتکشها را بزند به آمریکا اعلام جنگ داده است. حتی در جنگ نفتکشها روسیه هم پرچماش را روی نفتکشهای کویت گذاشت. ایران هم که همزمان در ۳۰ جبهه نمیتوانست بجنگد. بعد بهانههای دیگری گرفتند مثل اینکه به ایران گفتند که شما روی سکوها موشک گذاشتهاید تا کشتیها را بزنید. در حالی که سکوها از اول هم سایت پدافند هوایی بود. در این میان اشتباه یا درست هواپیمای ایرباس را هم آنها زدند. پس در واقع فشار را زیادتر کردند.>
روایت محسن هاشمی
در این میان روایت آقای محسن هاشمی در این زمینه را نیز مرور میکنیم: <بنابر اظهارات علی هاشمی، او در سن 25 سالگی زمانی که دانشجوی (رشته زمینشناسی دانشگاه شهید بهشتی) بود به بیماری چشم مبتلا شد و در مردادماه 1365 به اتفاق همسرش برای معالجه عازم لندن شد. در بحثهای دوستانهای که جلال ساداتیان، کاردار ایران با وی داشت، ساداتیان ابراز میکند برخی تماسها با سفارت و او گرفته میشود که او با توجه به اینکه نماینده رسمی جمهوری اسلامی ایران است نمیتواند پاسخگوی آنها باشد. ساداتیان برخی از این تماسها را با علی هاشمی مطرح میکند و از او میخواهد به یکی از این ملاقاتهای درخواستی برود، زیرا فرد متقاضی ابراز کرده بود مطالب خود را صرفاً با کسی در میان میگذارد که مستقیماً با مقامات عالیرتبه ایران در تماس باشد. ترتیب ملاقات در یکی از هتلهای لندن توسط ساداتیان با این شخص که خود را شهریاری معرفی نمود، داده میشود... علی هاشمی بدون هماهنگی قبلی با مقامات ایران و با توجه به روحیه ماجراجویش میپذیرد که با آنان ملاقاتی داشته باشد. ترتیب ملاقات در بروکسل داده میشود و دلیل تغییر مکان نیز نگرانی از جاسوسی سیستمهای اطلاعاتی شوروی و انگلیس عنوان میگردد. در اوایل شهریورماه 1365، آلبرت حکیم و یک آمریکایی به نام سیکورد به ملاقات علی هاشمی در هتل محل اقامت وی در بروکسل میروند. در این ملاقات سیکورد، به عنوان مشاور ریگان و دارای درجه نظامی سرلشکری معرفی میشود... بنا به اظهارات علی هاشمی وی در بازگشت به دیدار عموی خود هاشمی رفسنجانی میرود و گزارشی از سفر لندن و بروکسل و تماس آمریکاییها به ایشان میدهد. اما هاشمیرفسنجانی به او اظهار میکند... بهتر است وی در این باره با کسی سخن نگوید، اما گزارش دقیق ماجرا را بنویسد. اما حس ماجراجویی بار دیگر علی هاشمی را تحریک به تحقیق در مورد واقعیت آمدن یا نیامدن آمریکاییها به ایران میکند در نهایت به این نتیجه میرسد به دلیل روابط پیش خود با محسن رضایی (به واسطه حضور در جبهه و همکاری نزدیک با وی) ماجرا را برای او شرح دهد... هنگامی که علی هاشمی نگرانیاش را از مخالفت عموی خود مطرح مینماید، محسن رضایی میگوید: <خود وی موضوع را با ایشان در میان خواهد گذاشت... در جلسه دوم علی هاشمی با محسن رضایی، وی ضمن تعیین خطوط کلی و نحوه برخورد با آمریکاییها، فهرست تسلیحات و اطلاعات مورد نیاز را به علی هاشمی میدهد... افزون بر آن، اسم مستعاری نیز برای علی هاشمی انتخاب گردید و قرار شد که در جریان گزارش به هاشمیرفسنجانی این نام به کار رود... علی هاشمی برای ملاقات بعدی عازم ترکیه میشود و از طریق ترکیه، پس از ساعتها پرواز با هواپیمایی کوچک که برای سوختگیری توقفی هم داشته است به مکان ناشناخته مورد نظر مذاکره کننده میرسد. او ابراز میدارد که در ابتدا نمیدانست واقعاً کجا بوده فقط به نظر میرسید که بعد از چند ساعت پرواز به یکی از شهرهای اروپایی مانند ژنو رسیده است و از آنجا با پروازی چندساعته به محلی رسیدند و مجدداً بیآنکه اجازه پیاده شدن به او داده شود، پرواز به مکان نهایی صورت میگیرد... علی هاشمی را به اتاقی بدون پنجره با سقفی کوتاه هدایت میکنند، شاید برای اینکه در این مکان بهتر بتوانند همه مکالمات را ضبط کنند. در آن اتاق سیکورد، نورث و فرد دیگری حضور داشت که او را <رئیس> معرفی کردند. علی هاشمی معتقد بود که آن شخص شبیه پویندکستر (رئیس شورای امنیت ملی) بود. صحبتهایی که در این جلسه مطرح شد عمدتاً حول محورهای ذیل بود: ۱- تروریسم، گروگانها و آزادی آنان… ۲- استراتژی ایران روسیه و امنیت خلیجفارس. ۳- مصالح ایران و آمریکا… علی هاشمی بر اساس رهنمودهای محسن رضایی… در مذاکرات تاکید میکند و میگوید اسرائیل نباید در ارتباط میان دو طرف نقش و حضور داشته باشد… در اواسط سال ۱۳۶۵ علی هاشمی به همراه سمیعی برای دیدار مجدد حکیم به آلمان میرود. حکیم که به استقبال آمده بود از حضور سمیعی تعجب میکند. علی هاشمی که صرفاً برای معرفی سمیعی در سفر حضور داشت و در جلسه اول به عنوان معارفه طرف ایرانی شرکت کرده بود، در پی بروز اختلاف بین سمیعی و طرفهای آمریکایی در جلسه دیگر نیز حاضر میشود. سرانجام در آخرین جلسه برای خداحافظی، نورث از علی هاشمی تشکر میکند و یک انجیل که ریگان پشت آن به دستخط خود مطلبی نوشته بود، به او میدهد تا به مقامات عالیرتبه ایران تسلیم کند.> (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح، آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی- حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال ۱۳۸۸، صص۱۵۲-۱۴۴) در این دو روایت تأکید شده است: ۱- علی هاشمی به صورت کاملاً اتفاقی محوریت ارتباط با آمریکاییها را به عهده میگیرد (در روایتی، زمانی که برای معالجه با همسرش به لندن رفته بود و در روایتی دیگر در سفری به بلژیک با دوستانش)۲- دخالت داده شدن آقای محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در دور دوم مذاکرات با آمریکاییها بدون هماهنگی با آقای هاشمیرفسنجانی بوده است (در روایتی با توصیه دوستانی در بیت امام و در روایتی صرفاً به دلیل دوستی فیمابین به ابتکار شخص علی هاشمی این کار صورت میگیرد)۳- بعد از منع علی هاشمی از ادامه ارتباطگیری با آمریکاییها توسط آقای هاشمیرفسنجانی، وی با اسم مستعار این کار را ادامه میدهد و عمویش از این مهم کاملاً بیاطلاع بوده است.۴- برخلاف دور اول مذاکرات که آمریکاییها به نوعی اسرائیل را در آن دخیل کرده بودند در دور دوم مذاکرات صهیونیستها هیچگونه دخالتی نداشتند (هرچند تفاوت روایتها به خوبی مشخص میسازد که مسائلی از قلم افتاده است) قابل توجه اینکه در این زمینه گزارش تاور تأکید میکند که علی هاشمی به اسرائیل برده شده است اما آقای محسن هاشمی در کتاب ماجرای مکفارلین این بخش از گزارش را خلاف واقع اعلام میدارد. با وجود این وقتی در روایت آقای علی هاشمی بعد از پرواز از ترکیه موضوع توقف در مکانی ناشناخته به میان میآید این احتمال تقویت میشود که آمریکاییها در دور دوم مذاکرات نیز اسرائیلیها را دخالت داده بودند.۵- در دور دوم مذاکرات صرفاً تهیه تسلیحات برای سپاه مدنظر بوده و هیچگونه تحرکی برای تجدید روابط در دستور کار نبوده است. اما زمانی که علی هاشمی از دیپلماسی تهاجمی آمریکا سخن میگوید کاملاً روشن میسازد که نگاه طرف ایرانی در این زمینه مبتنی بر فراهم کردن زمینهها به صورت تدریجی بوده است. مسألهای که برای آمریکاییها چندان قابل درک نبوده و بعضاً ایجاد اشکال میکرده است. نکات قابل تامل دیگری نیز در روایتهای ارائه شده توسط اطرافیان آقای هاشمیرفسنجانی وجود دارد که به دلیل اجتناب از مطول شدن بحث از آن میگذریم. البته تذکر این مطلب خالی از لطف نخواهد بود که آقای جلال ساداتیان (کاردار وقت ایران در لندن و برادر مسئول دفتر آقای هاشمی در دوران ریاستمجلس) در گفتوگو با سلیمی نمین آنچه توسط آقای محسن هاشمی در مورد حلقه وصل اولیه بودن ایشان مطرح شده را تکذیب کرده. روایت شخص آقای هاشمیرفسنجانی نیز مانند همیشه مبهم و کلی است: <عصر علی- اخویزاده- برای پیگیری پیام کاردارمان در لندن در خصوص پیام آمریکاییان آمد. گفتم تعقیب نکند و از مطرح کردن مسأله ممنوعش کردم. خوب نیست به خاطر رابطه فامیلی، علی در موضوع وارد شود.> (ص۲۵۲)؛ <عصر علی- اخویزاده- آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش دیدار و مذاکره مجدد با آمریکاییها را داد، قبل از اقدام او را نهی کرده بودم. به من گفته بودند که به آمریکا رفته و با ریگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمریکا نرفته، بلکه به نوعی ادامه همان رشته ارتباطهای سابق بوده با [الیور] نورث عضو شورای امنیت ملی آمریکا و پویندکستر [از طراحان رابطه آمریکا با ایران]، [آلبرت] حکیم و سام صحبت کرده معلوم شد انجیل با امضای ریگان را، او آورده و این کار را با اصرار آقای محسن رضایی کرده است... احمد آقا هم آمد. نگران همان دیدار بود.> (ص۳۵۱) در این روایت نه تنها بحث از توقف پرواز علی هاشمی از ترکیه به آمریکا در <مکان ناشناخته> به میان نمیآید بلکه حتی سفر به آمریکا نیز نفی میشود. آنچه در این بحث بیشتر قابل تامل است این که آقای هاشمی همه مسئولیت دور دوم ارتباطات با آمریکاییها را متوجه آقای محسن رضایی مینماید <آقای محسن رضایی آمد و برای توجیه فرستادن علی- اخویزاده- برای مذاکره با آمریکاییها در مورد گروگانهای لبنان حرف زد که قانع کننده نبود و گفتم اشتباه کرده است. اما از جهتی به ایشان حق دادم، زیرا احساس نیاز به سلاح را بیشتر از دیگران دارد و از طرفی پی برده که فاز اول در آستانه بنبست است و فکر کرده با در صحنه قرار گرفتن برادرزاده من، پیشرفت کار بهتر خواهد بود.> (ص۳۶۵)در این زمینه چند نکته میبایست مورد توجه ویژه قرار گیرد: ۱- در دور دوم مذاکرات نیز مسأله گروگانها بهانه یا ظاهری برای تجدید روابط است. ۲- همه کانالها در دور دوم هم کاملاً در اختیار آقای هاشمیاند؛ از اخویزاده تا کاردار ایران تا آقای وردینژاد که بیشتر از اینکه سپاهی باشد و در خدمت آقای محسن رضایی، جزو نیروهای مورد اعتماد آقای هاشمی به حساب میآید و … ۳- آقای محسنرضایی نیز اطمینان کافی ندارد که نیروهای آقای هاشمی از جمله آقای فریدون وردینژاد همه مسائل را به ایشان منعکس سازند: <آقای محسن رضایی آمد. درباره نیازهای عملیات آینده و کمبودها و آزادی گروگانهای لبنانی گفت و تأکید کرد که فریدون [مهدینژاد] باید جزئیات را به من بگوید> (ص۳۴۶)
سلیمی نمین در همین رابطه معتقد است: براساس قرائنی احتمالاً هواپیمای آقای علیهاشمی از مقصد ترکیه به آمریکا، در اسرائیل به زمین مینشیند. در مورد ترکیب اعضای هیئت آمریکایی به سرپرستی مکفارلین نیز گرچه صرفاً از عضویت <نیر> مشاور نخستوزیر اسرائیل نام برده میشود اما در زمینه چنین خطاهایی باید خداوند را شاکر بود که اعتبار امام در جهان اسلام و اعتقاد راسخ ملل مسلمان به موضع سرسختانه ایشان در برابر صهیونیستها، از تبعات چنین اقداماتی بعد از فاش شدن سفر مکفارلین کاست. بدون تردید ارادهای وجود داشت تا چهره انقلاب اسلامی مخدوش شود. از این رو با گنجانیده شدن مشاور نخستوزیر اسرائیل (و یک صهیونیست دیگر) در ترکیب هیئت بلندپایه آمریکایی به تهران کوشش شد لطمه جبرانناپذیری به مواضع صادقانه ایران در قبال نژادپرستان وارد گردد. متاسفانه آقای هاشمی در خاطرات خویش هرگز سخنی در این زمینه به میان نمیآورد حال آن که با توجه به اینکه ورود مشاور نخستوزیر اسرائیل به ایران رخدادی بسیار مهم بود و ازجمله نتایج دیپلماسی پنهان و فردمحورانه به حساب میآید ضروری بود در کنار خدمات برجسته ایشان، در این اثر مورد اشاره قرار گیرد.
بیت آقای منتظری به ماجرای مک فارلین حساس شد، چون…
در این میان مروری بر روایت آیت الله منتظری به عنوان قائم مقام وقت رهبری نیز میتواند نشانگر دلایل حساسیت و بروز واکنش بیت ایشان باشد <درهمان روزهایی که مصادف با افشای جریان مک فارلین بود، روزی آقای امید نجف آبادی نزد من آمد وگفت: من قبل از انقلاب باشخصی به نام منوچهرقربانیفر دوست بودم و او آن زمان برای چاپ تحریرالوسیله و حکومت اسلامی و...مبالغ قابل توجهی به من کمک میکرد.حال او دلال اسلحه شده و با مقامات آمریکا و انگلیس نیز رفتوآمد دارد و او واسطه خرید موشک تاو توسط ایران ازآمریکاست.مرحوم امید درادامه گفت:آقای قربانی فر میگوید من دراینجا مطالبی درباره آینده رهبری میشنوم و مطالبی بین هیأت اعزامی ایران از طرف هاشمی رفسنجانی به ریاست فرزند یا برادر زاده او با کاخ سفید و مشاور ریگان درچند محور ردوبدل میشود.از جمله درمورد صدور انقلاب یا به قول آمریکاییها صدور تروریسم و دخالت ایران درسایر کشورها ونیز تضمین آینده نظام و رهبری و همچنین آزادی گروگانهای لبنانی.دراین مذاکرات هئیت ایرانی درهمه موارد سعی کرده رضایت آمریکاییها را فراهم آورد.
آیت الله منتظری در ادامه خاطرات خود مینویسد:آقایان برای خریداسلحه روابط مخفیانه ای با آمریکاییها برقرار کرده بودند و مک فارلین مشاور رئیس جمهورآمریکا وهمکاران او به طورمخفیانه و پاسپورت جعلی وارد کشور شدند.سپس با نامههای آقای منوچهرقربانی فر این مسأله برای ما برملاشد.آقای قربانی فر فتوکپی نامههای خود به آقای کنگرلو را به وسیله آقای امید نجف آبادی برای من فرستاد و طبعاً جریان مک فارلین در بیت ما مطرح شد.البته من اصلاً قربانی فر را ندیده ام ونامههای قربانیفر را ظاهراً سیدمهدی توسط یکی از دوستانش به الشراع رسانده بود و آقایان با علم کردن این مسائل میخواستند به طرفهای آمریکایی خود بفهمانند که ما باطرفداران صدور انقلاب،به قول آمریکاییها تروریسم وبا مخالفان این مذاکرات وافشا کنندگان آن برخورد کرده ایم. درآن زمان بسیاری از تلکسهایی که روی منزل ما میآمد از همین موضوع حکایت داشت.
آنچه امریکاییها گفتند و ایرانیها نگفتند
دار و دسته مهدی هاشمی میخواستند مک فارلین را در تهران گروگان بگیرد
از آنجایی که نمیتوانستیم ادعاها و تحلیلهای طرف امریکایی را نادیده بگیریم باید به کتاب “جنگ گرگ و میش؛ تاریخ سری مناقشه ٣٠ ساله آمریکا با ایران” نوشته دیوید کریست، سرهنگ تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده و کارشناس ارشد تاریخ در پنتاگون است. این کتاب که در جولای ۲۰۱۳ منتشر شده، با بیش از سیصد گفتوگو با مقامات و ارائه اسناد و مدارک طبقهبندی شده نظامی، جزئیات مناقشه پشت پرده آمریکا با ایران طی سه دهه بعد از انقلاب ۵۷ را روایت کرده است.کتابی که روزنامه نیویورکتایمز آن را در نوع خود <تحقیقی گسترده و عمیق و با ادبیاتی ظریف> میداند؛ در این کتاب آمده است:
کیمچ از مدیران کل وزارت امور خارجه اسرائیل و همچنین از دوستان نزدیک شیمون پرز، نخستوزیر اسرائیل، سری به دفتر کار مکفارلین در کاخ سفید زد و گفت: حکومت ایران را در آستانه فروپاشی توصیف کرد و گفت در داخل کشور مخالفتها دارد افزایش مییابد؛ اما ایرانیهای میانهروی طرفدار غرب در داخل مجموعه حکومت نیاز به پشتیبانی خارجی داشتند، به خصوص از طرف ایالات متحده. برای نشان دادن حسننیتشان هم پیشنهاد آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان را داده بودند، احتمالاً هم از گذر مبادله با مقداری تجهیزات نظامی. کیمچ در پایان حرفهایش گفت: <آنها مطمئناند که میتوانند این کار را بکنند.> ماجرا قشنگتر از آن بود که حقیقی به نظر بیاید باز شدن بالقوه مسیر تعامل با میانهروهای ایران، میانهروهایی که احتمالاً میتوانستند دوباره ایران را به سمت ایالات متحده سوق بدهند، آزادی گروگانهای اسیر در لبنان که رویش!
مکفارلین چند روز بعدتر حرف پیشنهاد کیمچ را پیش رئیسجمهور ریگان زد. واکنش ریگان این بود که <خدای من! این خبر که عالیه!> به مکفارلین دستور داد قضیه را بیشتر بشکافد و بکاود.
مکفارلین تهدید کرد اگر همه گروگانها آزاد نشوند، میگذارد میرود و نجفآبادی و دیگر ایرانیها پیشنهاد آزادی دو تا از گروگانها را به ازای قطعات یدکی موشکها دادند. ساعت یک و نیم نصف شب بعد تماسی تلفنی با پویندکستر، مکفارلین تا چهار صبح به ایرانیها وقت داد تا همه گروگانها را آزاد کنند. اگر این کار را میکردند، هواپیمای حامل باقی قطعات یدکی تا ساعت ده صبح به تهران میرسید، اگر نه آمریکاییها میگذاشتند میرفتند. ایرانیها طفره رفتند و وقت بیشتری خواستند. مکفارلین تا شش و نیم به ایشان وقت داد. هیأت آمریکایی وقتی دیدند از هیچ گروگانی خبری نشد، صبحانه خوردند و چمدان بستند که بروند به فرودگاه. نجفآبادی که معلوم بود دیگر خسته شده، باز هم وقت خواست: <گروگانها دست ما نیستند که.> مکفارلین جواب داد: <شرط ما را میدانید دیگر. هر وقت توانستید برآوردهاش کنید به من خبر بدهید.>
آمریکاییها در خلوت خودشان نگران بودند نکند ایرانیها بخواهند آنها را گروگان بگیرند، اما خطر واقعی از جانب مخالفان داخلی مذاکرات بود. خبر آمدن مکفارلین و دیگر آمریکاییها پیچیده بود. همه استقبال نکردند و مهدی هاشمی جمعیتی راه انداخت که بروند آمریکاییها را بگیرند. حدود هشت صبح جمعیت متعصب هوادار او گرد آمدند و راه افتادند به سمت هتل. کنگرلو آمد به هتل و رو به کیو داد کشید که <همه پا شوید. درجا باید راه بیفتید بروید!> ایرانیها سه تا ماشین قدیمی بینشان آوردند و گروه مکفارلین را از کوچه پس کوچهها بردند به قسمت نظامی فرودگاه. اگر هاشمی موفق میشد، احتمالاً ریگان هم گرفتار بحران گروگانگیریای مختص خودش میشد.
تا کیو سوار هواپیما شد، مأمور اطلاعاتی ارشد سپاه پاسداران فریدون مهدینژاد [وردینژاد] آمد نزدیکش و تعارف کرد چند روز دیگر بماند. دو مأمور اطلاعاتی طی سه روز مذاکرات با همدیگر صمیمی شده بودند. به کیو گفت <در تماس بمانیم.> کیو به نشان موافقت سر تکان داد.
مکفارلین داشت سوار هواپیما میشد که به یکی از ایرانیها گفت این چهارمین باری است که نتوانستهاند به افتخار رسیدن به یک توافق دست یابند: <بیاعتمادی ما تا مدتها ادامه دارد. فرصت مهمی بود که از دست رفت.> با این جمله در هواپیما بسته شد و ۷۰۷ چهارموتوره روی باند راه افتاد و ساعت ۸:۵۵ از زمین بلند شد.
اگرچه حکومت ایران کماکان مصمم بود به پیروزی در جنگ و بسط و گسترش انقلابش اما در داخل مجموعه حکومت میان عملگراها و اصولگراها سر رویکرد به غرب و از جمله ایالات متحده برای تأمین سختافزار نظامی لازم اختلافها افتاده بود. هاشمی رفسنجانی که محرم و معتمد آیتالله خمینی و رئیس مجلس ایران بود، اردوگاه واقعگراها را رهبری میکرد. او که از گذر خشونتهای انقلاب جان به در برده بود، سیاستمداری بود ماهر اما پشت سرش حرف هم زیاد بود؛ اوایل جنگ ارتش ایران را فرماندهی کرده بود اما بعدترها صادرات پسته ایران را دست گرفت و خودش را ثروتمندتر کرد. بیم و دریغی نداشت برای پیروزی در جنگ، با شیطان بزرگ هم معامله کند. اگر این معامله به بهبود روابط هم منجر میشد که چه بهتر. میرحسین موسوی، نخستوزیر کشور، طرفدار رفسنجانی بود. موسوی که منشی محکم و یکدنده داشت، قبل انقلاب معمار بود، متعلق به بدنه چپگرای نهضت اسلامی. دیدگاههای مشترکی با رفسنجانی داشت و طرفدار همکاری بود، اگرچه انگار بیشتر نیازهای مبرم جنگ سوقش میداد به این سمت تا دغدغه گشایش روابط با غرب.
آنسوی منازعه جانشین منصوب رهبری نشسته بود، آیتالله حسینعلی منتظری. او که لیبرال به معنای ایرانیاش بود، در قم تحصیلات مذهبی کرده و سفت و سخت طرفدار انقلاب بود، اما به حکومتی لیبرالتر اعتقاد داشت که در آن فقهای اسلامی بر حکومتی چند حزبی و از جنس نوعی دموکراسی محدود و متعین حکومت کنند. اما به رغم شخصیت دموکراتمنشاش، هیچ علاقهای به برقراری مجدد روابط حسنه با ایالات متحده نداشت. دار و دسته شبهنظامی خودش را داشت که رئیسشان برادر دامادش بود، مهدی هاشمی. هاشمی که متعصبی لاتمنش و بزنبهادر بود، در دوران حکومت شاه مدتی را به جرم کشتن روسپیها و همجنسگرایان در زندان گذرانده بود. خودش را کماکان به تمامی وقف منتظری میکرد و اقدامات و فعالیتهایش در راستای صدور انقلاب به لبنان به واسطه حزبالله بود.
آیتالله خمینی بعد از انتقال دومین محموله از موشکهای تاو به ایران، از معاملات مخفیانه با آمریکاییها و اسرائیلیها خبردار شد. طرف رفسنجانی عملگرا را گرفت. آنچه مکفارلین متوجه نشده و قربانیفر هم کمکی به فهمش نکرده نبود اینکه در ایران هیچ جناح <میانهرو>یی وجود نداشت. سردستههای همه جناحها از این معاملات باخبر بودند و رهبر انقلاب هم تأییدشان کرد. برای آیتالله خمینی قضیه مطلقا نه گشایش استراتژیک روابط با غرب بلکه کسب توانایی برای شکست دادن عراق و گسترش و بسط انقلاب بود. پروا و دریغی نداشت سلاحهای ساخت آمریکا را به سمت سازندهشان نشانه بگیرد.
ایرانیها که خوششان آمده بود، فشار میآوردند برای گرفتن تسلیحاتی بیشتر. فهرست خرید قربانیفر از جمله شامل موشکهای پیشرفته هوا به هوا، موشکهای ضددریایی هارپون و نوع پیشرفتهای از موشکهای ضدهوایی هاوک ساخت آمریکا بود، که قربانیفر به دروغ ادعا میکرد ایران برای مقابله با بمبافکنهای بییر شوروی لازمشان دارد که مکررا حریم هوایی ایران را نقض میکردند. از آنجور استدلالهایی بود که میتوانست در آن دوران جنگ سرد، نظر جنگطلبانی را در مجموعه دولت ایالات متحده جلب کند و باعث موافقتشان شود. قربانیفر برای دلبری کردن از آمریکاییها، لدین را با حسن کروبی آشنا کرد که به ادعای قربانیفر رهبر <خط میانه> در ایران بود؛ او جناح میانهروی فرضی در حکومت ایران را به این عبارت میخواند. کروبی ادعا داشت مشاور نزدیک آیتالله خمینی است و هفتهای سه روز را در خانه رهبر انقلاب ایران میگذراند. از آن مقامهای بلندپایهای بود که مکفارلین امید ارتباط گرفتن با آنها را داشت. با اینکه مکفارلین حاضر به پذیرش فروش برخی تسلیحات پیشرفتهتر نبود اما ریگان مجوز ارسال هشتاد موشک ضد هوایی هاوک به ایران را از طریق اسرائیل صادر کرد.
مقامات آمریکایی خودشان را قانع کردند که در حال کمک به <میانه روها> یی هستند که قصد براندازی حکومت ایران را دارند. در عین حال این میانه روها کسانی بودند که میتوانستند عملیات نجات گروگانهای آمریکایی در لبنان را مهندسی کنند، همه اعضای ارشد حکومت دونالد ریگان – از جمله رئیسجمهور- اطلاع داشتند که با فروش سلاح به کشوری که به ادعای آمریکا در صدر فهرست دولتهای حامی تروریست است، در حال زیر پا گذاشتن قانون کشورشان هستند. آنها سعی کردند این بلند پروازی را در لفافه یک پوشش استراتژیک جذاب بپوشانند و با ترغیب دلالان اسلحه و رهبران اسرائیل تلاش کردند نشان دهند با این اقدام دارند به <میانه روهای> ایران قدرت میدهند؛ کسانی که قرار است به مخالفت با آیت الله روح الله خمینی بپردازند.
از همین رو رهبران اسرائیل، از جمله نخست وزیر وقت شیمون پرز ، مشتاقانه از این معامله فروش حمایت کردند و <امیرام نیر> از مقامات اسرائیلی گروه عالی رتبه ی آمریکایی را در سفر به تهران در ماه مه ۱۹۸۶ (اردیبهشت ۱۳۶۵) همراهی کرد.
وقتی ماجرای گشایش مخفیانه روابط با ایران کامل رو شد، ریگان به وزارت امور خارجه دستور داد مسئولیت هر گونه گفتوگوهای تازه با ایران را به عهده بگیرد. چارلز دانبار، از مأموران وزارت امور خارجه که هیچ اطلاعی از مذاکرات پیشین با ایرانیها نداشت، به جورج کیو پیوست تا روز ۲۲ آذرماه در فرانکفورت با فریدون وردینژاد دیدار کنند. دانبار به دستورات پایبند بود. نگرانیهای استراتژیک در مورد اتحاد جماهیر شوروی که به مبادلات تسلیحاتی انجامیده بود، هنوز پابرجا بود. اما قرار بود تا وقتی ایران کماکان دارد از گروگانگیری و تروریسم پشتیبانی میکند، دیگر حرفی از تبادلات تسلیحاتی یا عادیسازی روابط وسط نباشد. وردینژاد کوشید برای آمریکاییها خودشیرینی کند. گفت ایران کماکان به ادامه روند گشایش روابط پایبند است. تأکید کرد که ایالات متحده باید سر حرفهایش در مورد تأمین سلاح بیشتر برای ایران و تلاش برای آزادی افراد زندانی در کویت بماند و در عوض ایران هم از نفوذش برای آزادی گروگانهای ایرانی استفاده خواهد کرد. دو طرف نهایتاً به بنبست رسیدند.