شما اینجا هستید : خانه » آرشیو نشریه » شماره 6 » می گفتند:کی هستید می گفتیم پیرو امام هستیم

گفت وگو با زوجی که سفارت امریکا را تسخیر کردند

می گفتند:کی هستید می گفتیم پیرو امام هستیم

چکیده می گفتند:کی هستید می گفتیم پیرو امام هستیم :

تسخیر لانه جاسوسی در 13 آبان 58، صفحه‌ای جدید در تاریخ ایران اسلامی بود که تا به حال اتفاق نیفتاده بود. دانشجویانی که بعدها نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» روی خود گذاردند و با قاطعیت می‌توان گفت باعث شدند كه هیبت ایالات متحده در دنیا به لرزه دربیاید. صدای شکسته شدن این شیشه را تا به امروز می‌توانید در منطقه گوش نمایید. شکستنی که از 13 آبان 58 در تهران آغاز و تا به امروز در خیابان وال استریت محله منهتن نیویورک ادامه دارد. آنچه که در این سال‌ها باعث ترغیب اینجانب جهت گفت‌وگو با دانشجویان را مهیا نموده، پیگیری شخصیت‌هایی است که تا به حال مورد نظر رسانه‌ها نبوده یا کمتر به این افراد توجه شده است. سال‌های گذشته با چند نمونه از این دوستان به گفت‌وگو نشستم که تجربه فراموش نشدنی‌ای است. امسال هم با زوجی گفت‌وگو کردم که هر دو آنها در ماجرای تسخیر لانه حضور داشتند. البته ازدواج آنها سال‌ها بعد از آن جریان اتفاق افتاد، آقای «نادر دبیران» و سرکار خانم «زینب کدخدایی».

می گفتند:کی هستید می گفتیم پیرو امام هستیم

تسخیر لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ۵۸، صفحه‌ای جدید در تاریخ ایران اسلامی بود که تا به حال اتفاق نیفتاده بود. دانشجویانی که بعدها نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» روی خود گذاردند و با قاطعیت می‌توان گفت باعث شدند که هیبت ایالات متحده در دنیا به لرزه دربیاید. صدای شکسته شدن این شیشه را تا به امروز می‌توانید در منطقه گوش نمایید. شکستنی که از ۱۳ آبان ۵۸ در تهران آغاز و تا به امروز در خیابان وال استریت محله منهتن نیویورک ادامه دارد.
آنچه که در این سال‌ها باعث ترغیب اینجانب جهت گفت‌وگو با دانشجویان را مهیا نموده، پیگیری شخصیت‌هایی است که تا به حال مورد نظر رسانه‌ها نبوده یا کمتر به این افراد توجه شده است. سال‌های گذشته با چند نمونه از این دوستان به گفت‌وگو نشستم که تجربه فراموش نشدنی‌ای است. امسال هم با زوجی گفت‌وگو کردم که هر دو آنها در ماجرای تسخیر لانه حضور داشتند. البته ازدواج آنها سال‌ها بعد از آن جریان اتفاق افتاد، آقای «نادر دبیران» و سرکار خانم «زینب کدخدایی».

اگر موافق باشید، از اینجا شروع کنیم که چند نفر در تسخیر لانه جاسوسی امریکا حضور داشتند؟

دبیران: در تسخیر لانه حدود ۴۰۰ نفر در جریان کار شرکت داشتند. هیچ کس نمی‌دانست این قضیه چه زمانی به پایان می‌رسد. بعضی‌ها فکر می‌کردند جریان یک هفته‌ای تمام شود، بعضی‌ها فکر می‌کردند تا کریسمس به طول بینجامد و حدس‌های مختلفی که وجود داشت. به همین دلیل با طولانی شدن این ماجرا، کم کم بچه‌ها از لانه می‌رفتند. به طوری که در بهار ۵۹ وقتی آن اتفاق افتاد (حمله طبس)، تعداد نیروهای حاضر در لانه جاسوسی به ۲۰۰ نفر رسیده بود. در این مدت هم اتفاقات گوناگونی رخ می‌داد که نمونه آن فرار کماندوی امریکایی از لانه، برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، حمله امریکا به طبس و… بود. از یک برهه زمانی به بعد آقای «حائری شیرازی» به لانه می‌آمدند و درس اخلاق می‌دادند. تا این که بعد از حمله امریکا تصمیم گرفته شد که این گروگان‌ها در شهرهای مختلف پخش بشوند. بعد از مدتی تصمیم گرفته شد به تهران منتقل و در مکان‌های مختلف تقسیم شوند. به هر حال بعد از گذشت ۳۲ سال از آن حادثه، باید با مقداری واقع‌بینی به جریان نگاه کنیم.

ما هم با این حرف شما موافق هستیم. به همین دلیل فرض را بر این می‌‌ذاریم که این گفت‌وگو قرار است در کشور امریکا منتشر شود. شما به عنوان دانشجویی که در این حادثه حضور داشتید، چگونه این حادثه را تشریح می‌کنید؟

دبیران: در آن مقطع ما به عنوان نه آدم‌های بالای ۵۰سال و در پایان دهه ۸۰ بلکه به عنوان دانشجویان مسلمانی که احساس می‌کردند فعالیت‌هایی در کشور صورت می‌گیرد که این به نفع ایران نیست. مانند تحریک اقلیت‌های قومی و قبیله‌ای و… که بیشتر ما را یاد ایام دولت دکتر مصدق و فعالیت‌هایی که دولت امریکا برای سرکوبی آن دولت انجام داد، می‌انداخت. در جامعه مردم به این یقین رسیده بودند که در بسیاری از این اتفاقاتی که در کشور می‌افتد و موجب هرج و مرج می‌شود، دست امریکا در کار است. گرچه نیروهای چپ فعالیت و نمود بیشتری داشتند ولی بچه‌های مسلمان احساس‌شان این بود که باید کاری انجام داد. چون شبکه‌های افراد ساواک و ارتش تا حدودی در کشور حضور داشتند و این ساده‌اندیشی بود که اگر فکر کنیم امریکا با انقلاب ما کاری نداشته باشد. رفتن شاه برای معالجه به امریکا، نوعی دهن‌کجی به انقلاب یک کشور بود. نوعی تحریک احساسات بود. این حالت مانند چاشنی یک مواد منفجره بود که هر لحظه امکان انفجار داشت. البته در هیأت حاکمه امریکا مانند آقای «سایروس ونس» (وزیر خارجه وقت امریکا) مخالف حضور شاه در آن مقطع در امریکا بودند. او اعتقاد داشت زمانی که ایالات متحده با ایران روابط دیپلماتیک دارد، نباید شاه را به آن کشور راه بدهند. در عوض آقای «برژینسکی» معتقد بود که امریکا قدرت بزرگ دنیاست و نباید خود را تسلیم انقلاب کشور ایران بکند. در پایان هم دیدید که صحبت‌های آقای سایروس درست از آب درآمد.
بچه‌هایی هم که این جریان را برنامه‌ریزی کرده بودند، فکر نمی‌کردند این ماجرا اینقدر طولانی شود. تصور این بود که شخصیت‌هایی که در دنیا محبوبیت دارند، در ایام کریسمس برای میانجیگری بیایند و… اما وقتی حضرت امام قاطعانه از این کار حمایت کردند و حتی استعفای دولت بازرگان را پذیرفتند، کار شکل دیگری به خود گرفت.

شما آن روزگار در کدام دانشگاه تحصیل می‌کردید؟

دبیران: دانشگاه صنعتی شریف در رشته برق تحصیل می‌کردم. آن موقع سال سوم دانشگاه بودم اما به دلیل تعطیلی‌هایی که در قبل از انقلاب صورت می‌گرفت، تنها یک سال بود که در واقع درس خوانده بودم.

در دانشگاه عضو کدام گروه یا جریان بودید؟

دبیران: در همان ماه‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی آثار جدایی هواداران سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از طرفداران امام خمینی مشخص بود. ما هم مشخصاً معلوم بود که جزو حامیان امام بودیم و بعدها اسم «دانشجویان مسلمان» انتخاب شد.

یادتان هست چه کسی برای حضور در راهپیمایی جلوی سفارت ایالات متحده از شما دعوت کرد؟

دبیران: (با لبخند) آقای رسول خلیفه سلطانی اهل اصفهان .

یادتان هست به شما چه چیزی گفتند؟

دبیران: شب قبل از ۱۳ آبان، من را دیدند و گفتند؛ یک اتفاق خیلی مهم قرار است بیفتد که امشب نمی‌توانم به تو بگویم، فردا صبح متوجه جریان خواهی شد. با یکدیگر اطراف سفارت ایالات متحده قرار گذاشتیم، به دلایلی یادم هست آن روز باران می‌آمد و در تصاویر به جای مانده این کاملاً معلوم است.
بعضی از دوستان قیچی‌های بزرگ آهن‌بری با خود آورده بودند؛ بچه‌ها از قبل شناسایی‌های لازم را انجام داده بودند و حسابی تمرین کرده بودند. در زیر چادر بعضی از خانم‌ها قیچی‌ها را پنهان کرده بودند که جلوی در لانه از آنها استفاده شد. در همین حین هم بعضی از آقایان از در لانه بالا رفتند و بخش اعظمی از بچه‌ها هم از در لانه وارد شدند.
بعد از ورود بچه‌ها مجدداً در لانه با زنجیر بسته شد و به من و تعدادی از بچه‌ها دستور داده شد تا در مقابل در بمانیم و به پرسش‌های مردم پاسخگو باشیم تا ما را با هواداران گروه‌های چپ اشتباه نگیرند. یعنی کار اصلی ما معرفی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به مردم و توجیه آنها بود.

از این که وارد سفارتخانه امریکا (به عنوان یکی از قدرت‌های بزرگ جهان) بشوید، ترسی هم داشتید؟

دبیران: آن زمان‌ها اصلاً کسی به این چیزها فکر نمی‌کرد. در اوایل انقلاب اکثر مردم آرزوی شهادت داشتند. از دیدگاه بالاتر هم که به موضوع نگاه می‌کردیم، مطمئن بودیم دوستانی که به این نتیجه رسیده بودند که چنین کاری باید صورت بگیرد، حتماً تمام جوانب آن را در نظر گرفته بودند. اطاعت از رهبری گروه در تمامی بچه‌های دانشجو وجود داشت.

‌برای خود شما این سؤال ایجاد نشد که آیا حضرت امام با این کار موافق هستند یا خیر؟

دبیران: ما عمق این کار را نمی‌دانستیم. انتهای کار این بود که بعضی از مردم می‌گفتند که دانشجویان مقلد امام خمینی به تأسی از نیروهای چپگرا به سفارت ایالات متحده حمله کردند و ماجرا هم تمام و فراموش می‌شود. هیچ وقت فکر نمی‌کردیم این عمل در نهایت باعث شود که امریکا به ایران حمله کند. بالاترین حدی که قائل بودیم، سرزنشی بود که از طرف بعضی از دوستان و همکلاسی‌هایمان بود. ولی وقتی که پیام امام صادر شد و حتی مجلس خبرگان رهبری این کار را تأیید کرد و دولت هم استعفا داد، متوجه شدیم کار درستی انجام داده‌ایم.

شما در صحبت‌های خود اشاره کردید که مسئولیت شما در روز اول این بود در جلوی در لانه به پرسش‌های مردم پاسخ بدهید و آنها را مجاب کنید. در این زمینه برایمان توضیح دهید.

دبیران: اولین سؤالی که همه می‌پرسیدند، این بود که شما کی هستید؟ به کجا وابسته هستید؟ ما هم در جواب می‌گفتیم: ما پیرو حضرت امام هستیم. مردم می‌پرسیدند: شما جنبشی هستید؟ طرفدار حزب جمهوری هستید؟ و… که در جواب همه آنها می‌گفتیم: ما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام هستیم و به هیچ گروه و حزبی هم وابسته نیستیم.
دومین سؤال، همین پرسشی بود که شما مطرح کردید؛ می‌گفتند: از این کار نمی‌ترسید؟ نکند با این کار شما صدمه‌ای به مملکت وارد شود. ما هم در جواب می‌گفتیم: «توکل بر خدا.»

شما وارد ساختمان اصلی که نشدید؟

دبیران: همان‌گونه که عرض کردم، در ابتدای کار اکثر دوستان مشتاق بودند که هر چه زودتر وارد ساختمان شوند. به همین دلیل مسئولان کار به بنده و چند تن از دوستان از جمله آقای رحمتی گفتند شما جلوی در بمانید و مراقبت کنید و پرسش‌ها را پاسخ بدهید. تا این که بعد از ظهر وارد ساختمان شدم. تصور غالب بر بچه‌ها این بود که امریکایی‌ها از وسایل پیشرفته‌ای برای امحای اسناد استفاده کنند، در صورتی که اگر بچه‌ها برق ساختمان را قطع می‌کردند، شاید بسیاری از اسناد سالم به دست می‌آمد. واقعیت این بود که تصورات ما در مورد سیستم‌های امنیتی آنها بسیار بالا و اشتباه بود. علت این که خود امریکایی‌ها از به‌روز کردن سیستم‌های امنیتی‌شان غافل شده بودند، این بود که تا قبل از پیروزی انقلاب که از سیستم شاه اطمینان کافی داشتند، بعد از پیروزی انقلاب هم فرصت چندانی برای این کار نداشتند.
در ابتدای کار آنها از خردکن‌هایی که کاغذ را پودر می‌کرد، استفاده کردند که وسط کار خراب شد، بعد از آن دستگاه خردکن رشته‌ای را استفاده کردند.

به نظر شما آیا در طی تسخیر لانه جاسوسی دانشجویان دچار اشتباهی هم شدند؟

دبیران: به نظر من یکی از اشتباهاتی که ما انجام دادیم، به هنگام تصرف لانه، بستن چشمان و دست‌های امریکایی‌ها بود. بعد از آن که تصاویر آنها در تمامی رسانه‌ها منتشر شد. البته بعدها از آقای اصغرزاده شنیدم که حضرت امام هم با این کار موافق نبودند و گفته بودند که این نشان از بی‌تجربگی بچه‌ها بوده که به امریکایی‌ها فرصت می‌دهند که ترحم‌ها را به سمت خود جلب کنند.

بعد از تسخیر لانه، بچه‌ها در بخش‌های مختلف به فعالیت‌های مختلف مشغول می‌شوند؛ شما در کدام بخش مشغول شدید؟

دبیران:‌ من در بخش اطلاعات که در واقع کار اصلی آن جمع‌آوری آنچه که در رسانه‌های خارجی و داخلی در مورد بچه‌های لانه منتشر می‌کرد، بودم.

پس همانجا خانم دکتر کدخدایی را دیده بودید.

خانم کدخدایی: اما من هیچ وقت در لانه متوجه حضور شخص ایشان نشدم.
دبیران: ولی من خانم دکتر را چندین مرتبه دیدم. کار اصلی این بخش پیاده کردن مطالب و مصاحبه‌هایی بود که پیرامون لانه صورت می‌گرفت. ما آنها را تنظیم شده و تایپ کرده به هسته مرکزی لانه تحویل می‌دادیم. واحدی هم وجود داشت به نام اطلاعات- عملیات که بیشتر کار آنها پاسداری و حفاظت بود. دانشجوها هم بسیار مراقب بودند تا آسیبی به گروگان‌ها وارد نشود. نکته‌ای هم که خیلی اهمیت دارد، این است که چون بچه‌ها از ذهن خلاقی برخوردار بودند، به همین دلیل زود در کارهایی که به آنها محول شده بود، مسلط شدند و کارها به سرعت پیش می‌رفت.

مسئول بخش اطلاعات چه کسی بود؟

دبیران: آقای رحمتی.

بیشتر مطالبی که در رسانه‌های آن زمان پیرامون لانه نوشته یا ساخته می‌شد، حول چه محوری بود؟

دبیران: بیشتر سؤال می‌کردند که انگیزه دانشجویان چه بوده؟ طراحان این قضیه چه کسانی بودند؟ مثلاً آقای «حسنین هیکل» آمد لانه و از بچه‌ها سؤال کرد که انگیزه شما از این کار چه بوده؟ که دانشجویان پاسخش را می‌دادند. بعد می‌گفت برای رسیدن به این هدف اصلاً لزومی نداشت شما همچین کاری کنید. یعنی با حالت دوستانه می‌خواست این موضوع را به چالش بکشد. او می‌گفت برای حضور شاه در امریکا بهتر است که دولت ایران اعتراض کند نه این که شما سفارت را اشغال کنید.

جواب دانشجویان به این پرسش‌ها چه بود؟

دبیران: بچه‌ها آن زمان اکثراً دانشجویان کم تجربه بودند که به آن صورت نمی‌توانستند حریف آقای هیکل شوند. یادم هست آقای هیکل حرف‌هایش خیلی قاطع‌تر و کوبنده‌تر بود.

وقتی می‌گفتند می‌توانستید از طریق دیپلماتیک بهتر کار را انجام دهید، کسی بود جواب این سؤال را بدهد که مثلاً آقا ما از طریق دیپلماتیک هم تلاش کردیم اما به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم یا…؟

دبیران: حالا من نمی‌دانم رسانه شما آیا این حرف من را منتشر می‌کند یا نه ولی من می‌گویم که آقای هیکل به بچه‌ها داشت تفهیم می‌کرد که دانشجویان برای حل یکسری از مشکلات داخلی دست به کار زده‌اید و داشت بچه‌ها را مثل یک شطرنج‌باز آچمزشون می‌کرد.

دانشجویان این حرف‌ها را قبول کردند؟

دبیران: خب مسلماً نه .
خانم کدخدایی: من می‌توانم صحبت کنم.

بله حتماً بفرمائید.

خانم کدخدایی: ببینید صحبت‌های ایشان را اشتباه متوجه نشوید. آن زمان جو جامعه با حالا خیلی فرق می‌کرد. دانشجویان وقتی که وارد لانه جاسوسی شدند، چند روز بود که بچه‌ها اصلاً نتوانستند بخوابند. یعنی یکدفعه ما با یک برنامه خیلی بزرگی روبه‌رو شدیم که قبلش اصلاً فکر نمی‌کردیم چنین چیزی شود. من خودم از جمله کسانی بودم که فکر می‌کردم شب ۱۳ آبان به خانه برمی‌گردم. آقای بیطرف نماینده دانشجویان دانشگاه تهران بود، من از ایشان پرسیدم که ما تا کی باید اینجا بمانیم؟ گفت: با اجازه‌تان امشب هم اینجا باشید، تا ببینیم در یکی- دو روز آینده چه اتفاقی می‌افتد. من همان شب زنگ زدم به مادرم- ایشان یک زن خانه‌دار ساده بود- گفتم مادر! من امشب نمی‌توانم به خانه بیایم،‌ به خاطر این قضیه‌ای که دانشجوها آمدند سفارت امریکا و آنجا را تصرف کرده‌اند. از طرفی هم نمی‌خواستم بیشتر از این جریان تسخیر لانه را توضیح بدهم. مادرم تا این را شنید، با تعجب و خوشحالی گفت: شما هم با دانشجوها رفتید؟! آفرین! بارک‌الله و… من از این برخورد خیلی تعجب کردم. منتظر بودم مادرم با ناراحتی بگوید چرا امشب خانه نمی‌آیی؟ اما ایشان من را تشویق کرد. این جو آن زمان بود. وقتی شما پرسیدید مردم چه فکری می‌کردند، باید جواب داد که مردم آن زمان آماده چنین حرکاتی بودند.
در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی و حتی روزهای پس از پیروزی دانشجویان با تعطیل کردن کلاس‌های دانشگاه و حضور در تظاهرات، کاملاً آماده شده بودند و در ذهن همه ما شعار «مرگ بر امریکا» نقش بسته بود. چون همه بدی‌ها را از امریکا می‌دیدیم. در ذهن اکثر دانشجویان این فکر شکل گرفته بود که بعد از سرنگونی شاه، قدم بعدی امریکا و اسرائیل خواهد بود. از تظاهرات علیه امریکا نمی‌ترسیدیم، چون قبل از انقلاب بارها به فرمان امام در خیابان‌ها تجمع ‌کرده بودیم و با سربازان رژیم طاغوت مبارزه کرده بودیم. یادم هست قبل از انقلاب من هر وقت که برای تظاهرات از خانه بیرون می‌رفتم، اشهدم را می‌گفتم و حلالیتم را از خانواده می‌گرفتم چون امکان داشت شب سالم به منزل برنگردم. برای این که بارها به بهشت زهرا(س) رفته بودیم و به غسل و کفن کردن پیکر دوستانی که شهید شده بودند، کمک کرده بودیم. در همه تظاهرات‌ شرکت می‌کردم و همیشه به دنبال اعلامیه حضرت امام بودم تا در تظاهرات دیگر شرکت کنم. حضور در تظاهرات برای ما عادت شده بود. به همین دلیل در قضایای تسخیر لانه جاسوسی هم اصلاً ‌ترسی نداشتیم. فکر می‌کردیم که این هم یک تظاهراتی است مانند دیگر تظاهرات‌ که یا در آن می‌میریم یا زنده می‌مانیم.

آن زمان سال چندم دانشگاه بودید؟

خانم کدخدایی: اوایل سال سوم بودم.

چه کسی شما را برای تظاهرات در مقابل سفارت امریکا خبر کرد؟

خانم کدخدایی: یکی از همکلاسی‌های دانشگاه از روز قبل از برنامه تسخیر اطلاع داشت. همان روز حادثه من در حال رفتن به دانشگاه بودم. مسیر مقداری شلوغ بود و خیابان‌ها ترافیک شده بود چون دانش‌آموزان به مناسبت اولین سالگرد کشتار دانش‌آموزان در سال ۵۷ در آن محدوده راهپیمایی می‌کردند. در مسیر دانشگاه این همکلاسی‌ام را دیدم. به من گفت: شما نمی‌آیید؟ گفتم: کجا؟ گفت: دیشب دانشجوها تصمیم گرفتند که امروز جلوی در سفارت امریکا تظاهرات کنند.
هیچ صحبتی از تسخیر نکرد، فقط گفت قرار است تظاهرات کنیم. من هم از همان جا راهم را کج کردم و رفتم جلوی سفارت. نکته جالب اینجاست که آن دوست به من گفت: شما بروید، من کاری دارم انجام می‌دهم و پیش شما می‌آیم اما او هیچ وقت پا به لانه جاسوسی نگذاشت (خنده). نزدیک‌های سفارت که شدم، وارد صفوف تظاهرات خواهران شدم و به سمت لانه جاسوسی حرکت کردیم.

در لانه جاسوسی در کدام بخش فعالیت می‌کردید؟

خانم کدخدایی: در ابتدای ورود به لانه جاسوسی هر ساختمان در اختیار یک دانشگاه قرار گرفت. خب قاعدتاً من هم به مقر بچه‌های دانشگاه تهران رفتم. چند روز بعد به مقر ما مراجعه شد و اعلام کردند که به نیروی خانم در بخش اطلاعات نیاز دارند.

چه افرادی در بخش اطلاعات حضور داشتند؟

خانم کدخدایی: آقایان بی‌طرف، نعیمی‌پور، شهید حسین شوریده، حسین نعمتی، رضا جودی، جزایری، عبدالله‌زاده و… بعدها هم خانم‌ها سرکرارکی و نوری هم به جمع ما اضافه شدند.

در بخش اطلاعات بیشتر رسانه‌های داخلی را رصد می‌کردید یا رسانه‌های خارجی را؟

دبیران: هر دو را بررسی می‌کردیم. مثلاً روزنامه رستاخیز که قبل از انقلاب منتشر می‌شد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به روزنامه بامداد تغییر نام داده بود که خیلی هم علیه دانشجویان شیطنت می‌کرد و مطالبی منتشر می‌کرد که صحت نداشت. نمونه یکی از این مطالب در مورد ادعای کذبی بود که مدعی شده بود رسوایی اخلاقی در لانه شکل گرفته است. حال جریان از این قرار بود که یک یا دو ماه قبل از اشغال سفارت امریکا، خانمی به آنجا برای گرفتن ویزا مراجعه می‌کند. یکی از تفنگدارهای آنجا هم به نام مولر به این خانم پیشنهاد می‌دهد که من برای شما ویزا می‌گیرم. به همین طریق روابط ناسالمی با این خانم ایجاد می‌کند و قول ازدواج به او می‌دهد. بعد از اشغال سفارت، آن خانم به برادرش جریان را تعریف می‌کند. برادر هم آن خانم را از شدت عصبانیت خفه می‌کند. خب روزنامه بامداد این جریان را طوری منتشر کرده بود که گویی این خانم، یکی از دانشجویان خط امام بوده. بعد از مدتی هم نمونه خون مولر را گرفتند و از نظر پزشکی متوجه شدند که مسأله مربوط به آقای مولر بوده است.
آن روزنامه طوری مطلب را منتشر کرده بود که انگار دانشجویان این جریان را لاپوشانی کرده‌اند و در حقیقت روزنامه بامداد همان تشکیلات قبل از انقلاب را داشت و کادر آن بعد از انقلاب تغییری نکرده بود.

شما خودتان اولین گفت‌وگویی را که با گروگان‌ها داشته‌اید، به یاد دارید؟

دبیران: گفت‌وگو با دو نفر که فارسی را خوب صحبت می‌کردند. نام‌های آنها عبارت بود از آقایان روزن و مترینکف که خیلی هم به ما ناسزا می‌گفتند. آنها مدعی بودند که دانشجویان خانه آنها را غصب کرده‌اند و اگر ما شما را هم بکشیم، کم است. نکته جالب دیگر این که در اتاق کار یکی از گروگان‌ها، دارتی پیدا شد که تصویر امام را در وسط آن زده بودند. ما هم این دارت را به آنها نشان می‌دادیم و می‌گفتیم که شما که اینقدر دم از حقوق بشر و قانون می‌زنید، چرا تصویر رهبر ما را وسط دارت زده‌اید.

در مورد انتشار اسناد لانه جاسوسی گزینشی صورت می‌گرفت؟

دبیران: من خودم هم با بخش انتشار اسناد ارتباط داشتم و هم در قسمت اطلاعات کار می‌کردم. گزینشی در مورد انتشار اسناد وجود نداشت. اما یک سندی وجود داشت که مربوط می‌شد به جلسه دیدار آقای لینگن با شهید بهشتی که آن زمان نایب رئیس مجلس خبرگان بود. طبق آن سند، آقای بهشتی از انقلاب دفاع کرده بود و گفته بود که ما امریکا را دشمن می‌دانیم و این سند وجود داشت.

همه افراد حاضر در لانه جاسوسی متوجه وجود چنین سندی شدند؟

دبیران: بله. آقای موسوی خوئینی‌ها تأکید داشتند که این سند باید چاپ شود. چون آن روزها در انتخابات ریاست جمهوری، آقای خوئینی‌ها شدیداً طرفدار آقای حسن حبیبی بودند که او هم مورد تأیید حزب جمهوری بود. روزنامه جمهوری اسلامی هم این سند را منتشر کرد.

ولی چاپ نشد؟

دبیران: چرا چاپ شد. حتی روزنامه جمهوری اسلامی هم تیتر مطلب را از صحبت‌های شهید بهشتی زده بود. به این صورت که به نقل از آقای لینگن که کاردار بودند، به صورت ریز نوشته بودند: امریکا دشمن دیرینه ایران است و جلوی همین مطلب در پرانتز نوشته شده بود بهشتی. این حرف را از آقای لینگن نقل کرده بود که بهشتی، امریکا را دشمن دیرینه ایران می‌داند و این را تیتر کرده بودند. این را من خودم به خاطر دارم. حتی بعضی افراد اعتراض کردند که چرا آقای خوئینی‌ها اسنادی را که به نفع دیگر افراد سیاسی هستند، منتشر نمی‌کند. من خوب یادم هست که دی ماه ۵۸، دو سه هفته مانده به انتخابات ریاست جمهوری این مطلب چاپ شد.
خانم کدخدایی: آن زمان اکثریت کسانی که در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند، خط فکری خاصی را به خود نگرفته بودند.

اما خب انگار مخالفت با حزب جمهوری خیلی پررنگ‌تر بوده است؟

خانم کدخدایی: در روزهای اول تسخیر به این گونه نبود که کسی موافق یا مخالف حزبی باشد. موضوع مشترکی که بین همه بود، اطاعت خالص از امام بود. هرچه امام می‌گفت، باید همان انجام می‌شد. اگر امام بگوید بیرون بیایید یا این که بگوید بیرون نیایید، همان بود. آن موقع زمانی به کارمان اطمینان پیدا کردیم و گفتیم تا حد مرگ در لانه می‌ایستیم که امام توسط حاج احمد پیام دادند که با وجود فشاری که دولت به من وارد می‌کند، اما شما سر مواضع خودتان باشید و بایستید. این پیغام به ما در لانه رسید. خود آقای دبیران برای من تعریف می‌کردند- چون بخشی از کار ایشان پیاده کردن پیغام‌ها یا تماس‌هایی بود که مردم از تمام نقاط دنیا به لانه جاسوسی می‌کردند- تلفن‌هایی که از خارج کشور توسط انجمن‌ اسلامی دانشجویان خارج از کشور صورت می‌گرفت. چون بعد از تسخیر لانه همه دنیا نزد ما آمدند و به گونه‌ای درهای دنیا به روی ما باز شد. از سفیدپوست و سیاه‌پوست گرفته تا آدم‌های طبقه پائین و بالای جامعه؛ همه جور فردی با ما ارتباط داشت.
آقای دبیران مسئول این بودند که متن این تلفن‌ها را که خیلی وقت‌ها اخبار دنیا در مورد تسخیر لانه بود، تنظیم می‌کردند. بعضی از این نوشته‌ها را من می‌‌دیدم و دسته‌بندی می‌کردم. یادم هست که یکی از بچه‌های انجمن گفته بود که چرا اینقدر با آقای بهشتی مصاحبه می‌کنید و حرف‌های ایشان را نقل می‌کنید. آقای بهشتی حتی آلمانی زیاد نمی‌توانند صحبت کنند، چرا ایشان را شخصیت بزرگی معرفی می‌کنید؟ این ایراد را به ما می‌گرفتند که چرا با ایشان ارتباط داریم.

علت این سؤال من این است که این جریان را می‌توان از دو بعد دید؛ یکی این مطلب است که چون با دانشجویان پیرو خط امام هستیم باید با نفوذ هر جریان و حزب در میان دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی جلوگیری کنیم. مطلب بعد این که به دلیل این که چند نفر با حزب جمهوری اسلامی هستند، با اعضای حزب مخالفت می‌کردند؟

دبیران: نمی‌شود گفت که همه مخالف بودند اما یکی دو نفر که من تعمداً نامشان را نمی‌آورم، با حزب مخالف بودند حتی آنها شدیداً ضد روحانیت و مخالف آقای بهشتی بودند.

این افراد جزو مسئولان تصمیم‌گیر در لانه بودند؟

دبیران: آنها در لایه‌های دوم و سوم مسئولان لانه حضور داشتند که در حال حاضر از نزدیک‌ترین افراد مسعود رجوی و از مهره‌های خیلی بالای منافقین (مجاهدین خلق) هستند. یکی از آنها عباس زریباف اهل اصفهان است.
کدخدایی: ولی خیلی‌ از افراد بعداً تغییر کردند.

همین آقا بود که بعدها خاطرات حضورش در لانه جاسوسی را در نشریات منتشر کرد؟

دبیران: آن خاطرات در نشریه مجاهد شماره ۱۰۳ الی ۱۰۷ تحت عنوان «خاطرات یک دانشجوی پیرو خط امام» منتشر شد که این کار عباس زریباف نبود. این خاطرات برای شخصی بود که حتی در هنگام فرار از لانه جاسوسی، اسلحه یوزی یکی از پاسداران محافظ لانه را هم دزدید و با خود برد. آن پاسدار فکر می‌کرد که فرد مورد نظر با او شوخی کرده. باورش نمی‌شد که یکی از دانشجویان این کار را بکند. بچه‌های خودمان هم فکر می‌کردند آن فرد می‌خواسته که به آن پاسدار آموزش بدهد تا لحظه نگهبانی بیشتر حواسش به اسلحه‌اش باشد. بچه‌های کمیته مرکزی فکر می‌کردند که به شوخی کسی این کار را کرده است. ولی بعداً فهمیدیم که کار آن شخص نفوذی بوده است. اما این که می‌فرمایید انتخاب اسناد گزینشی بوده، این نبود. این جمله را هم من تصحیح می‌کنم که لینگن گفته بود به نظر من روزنامه جمهوری اسلامی، روزنامه‌ای ضد امریکایی است. این مطلب را روزنامه به صورت تیتر زده بود.

چون این سند ابتدا برای اولین بار در کتاب اسناد لانه جاسوسی توسط مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شد.

دبیران: آن مطلبی که در روزنامه منتشر شد، در مورد گزارشات لینگن در مورد روزنامه جمهوری بود که نوشته بود: روزنامه جمهوری اسلامی، ضد امریکایی است.

شما در آموزش‌های نظامی هم شرکت می‌کردید؟

دبیران: در ابتدا کلاس‌های آموزش نظامی در خود لانه جاسوسی برگزار می‌شد که مدتی بعد برای گذراندن دوره پیشرفته‌تر آموزش نظامی، ‌ما را به مدت یک هفته به مرزن‌آباد بردند. مربی آموزش هم از نیروهای کلاه‌سبز ارتش بودند. شخصی به نام شهید حسین شهرام‌فر بود. در کنار ایشان هم شخص دیگری حضور داشتند که برادرزاده آقای ناطق نوری که به او صفا نوری می‌گفتند. آن زمان کسی او را نمی‌شناخت.

از دانشجویانی که در لانه حضور داشتند و با شما دوستی داشتند، کدام یک شهید شدند؟

دبیران: جنگ تحمیلی که شروع شد، بسیاری از بچه‌ها به جبهه رفتند. اولین شهید از بچه‌های دانشگاه تهران بود به نام آقای عابدینی. بعد از او نیز حسین میرسلطانی به شهادت رسید که از دانشجویان ورودی سال ۵۷ بود و با او دوست بودم. او کارهای صنعتی می‌کرد و بسیار حرفه‌ای موتور تعمیر می‌کرد. البته شهید حسین شوریده نیز جزو اولین شهدا بودند. تا این که در ۱۶ دی تعداد بیشتری از بچه‌ها در هویزه به شهادت رسیدند.

شهید علم‌الهدی را به خاطر دارید؟

دبیران: ایشان را یک بار در لانه جاسوسی دیدم که برای دانشجوها سخنرانی می‌کرد. آن موقع او را نمی‌شناختم.

شیرین‌ترین خاطره‌‌ای که از لانه جاسوسی دارید، چیست؟

دبیران: همان روز جمعه صبح که امریکایی‌ها در صحرای طبس گرفتار طوفان شن شدند، شیرین‌ترین خاطره من است.

چه کسی جریان را به شما خبر داد؟

دبیران: من شب قبلش به دلیل پست دادن در حال استراحت بودم که با صدای مردمی که در جلوی لانه جاسوسی تجمع کرده بودند و شعار مرگ بر امریکا می‌دادند، متوجه موضوع شدم. البته از بیرون هم با بچه‌ها تماس گرفته و جریان را گفته بودند که عملیات شکست خورده است. من فکر می‌کنم چون اسناد زیادی در هلی‌کوپتر به جای مانده در طبس باقی مانده بود، کارتر برای افراد نفوذی امریکا در ایران این سیگنال را فرستاد تا اسناد را از میان ببرند. وگرنه لزومی نبود که به این سرعت رئیس جمهور امریکا اعلام شکست کند. کارتر در متن صحبت‌هایش گفت که عملیات شکست خورده و ۸ نفر از نیروهای امریکایی کشته شده‌اند. اما نکته جالب اینجاست که ما ۹ جسد پیدا کردیم. آن یک نفر فردی ایرانی و به احتمال زیاد از نیروهای ساواک بوده که به امریکایی‌ها کمک می‌کرده است.
کدخدایی: خبرها همیشه قبل از منتشر شدنش در رادیو و تلویزیون به ما می‌رسید. چون ما با تمام خبرگزاری‌های دنیا در ارتباط بودیم و جالب اینجاست که هر اتفاقاتی که می‌افتاد، در رسانه‌ها عکس‌العملی داشت.

شعارهایی که برای تسخیر لانه می‌دادید، چه بودند؟

کدخدایی: فکر کنم اعلام کردند برای این که هدفمان مشخص نشود، یک شعار بیشتر نمی‌دادیم.
دبیران: آن روز اولین سالگرد کشته شدن دانش‌آموزان در جلوی دانشگاه تهران بود. یکسری از مردم برای پاسداشت آن کشتار در همان خیابان راهپیمایی به راه انداخته بودند. مسئولان تسخیر لانه هم به دانشجویان اعلام کردند به گونه‌ای رفتار کنید که انگار ما هم بخشی از همین راهپیمایی هستیم.
کدخدایی: بیشتر شعارهای الله اکبر و لااله‌الا‌الله می‌گفتیم و تا چند متری نرسیده با لانه به صورت
پخش و پلا در خیابان بودیم و منتظر این که دستور تجمع داده شود. وقتی صف اول در چند لحظه توسط آقایان شکل گرفت، خانم‌ها هم مترصد فرصت بودند و از پشت سر آقایان حرکت کردند و به سفارت رسیدیم. در ذهن من بود که فقط مقابل سفارت می‌ایستیم و شعار می‌دهیم. بعد آقایان از در سفارت بالا رفتند و ما منتظر بودیم ببینیم جریان چه می‌شود. با باز شدن در سفارت، دیدیم بچه‌هایی که انتظامات بودند اعلام می‌کنند که به داخل سفارت برویم. آنجا هم با باز کردن درهای ساختمان‌ها، گروگان‌ها بازداشت شدند. تا عصر همان روز هم کاملاً مشخص نبود که چه کاری باید انجام دهیم و سؤال بیشتر بچه‌ها این بود که چه کار کنیم؟ تا غروب آفتاب به تمام سفارت مسلط شدیم البته با ترس این که امریکایی‌ها به صورت مسلح به ما حمله کنند. ولی به سفارت مسلط شدیم و امریکایی‌ها همگی تسلیم شدند.

خانواده با ماندن شما در لانه جاسوسی مخالفت نداشتند؟

کدخدایی: نه بنده‌های خدا حرفی نداشتند. ببینید اوضاع جامعه آن روزها کاملاً تغییر کرده بود. نه تنها خانواده من بلکه بقیه مردم هم کاملاً آماده بودند که به میدان بیایند. به همین دلیل به محض این که فهمیدند در لانه جاسوسی چنین اتفاقی افتاده مثل زمان انقلاب که هر کس می‌خواست خبری از تظاهرات‌ها بگیرد یا شعاری یاد بگیرد، به میدان آزادی می‌رفت. درست بعد از تسخیر لانه جاسوسی مردم به صورت خودجوش در مقابل لانه تجمع می‌کردند و از دانشجویان حمایت می‌کردند. مخصوصاً ماه‌های اول جلوی در لانه خالی نمی‌شد. خب داخل لانه بچه‌ها به خاطر دوری از خانواده یا پست خسته می‌شدند. به همین دلیل هر موقع خستگی بر ما غلبه می‌کرد، می‌رفتیم پایین جلوی در لانه و مردم را می‌دیدیم و حالمان خوب می‌شد. شاید باورتان نشود اما جلوی در لانه جاسوسی شب و روز معلوم نبود. یعنی شما هر زمان از روز که می‌آمدید، جمعیت زیادی آنجا حضور داشت. حتی اگر نیمه شب هم می‌رفتیم جلوی در لانه، می‌دیدیم که مردم آتش روشن کرده و آنجا نشسته‌اند و هر کدام با دیگری در حال گفت‌وگو هستند.
من یادم هست بعضاً بچه‌ها برای انجام کارهای شخصی مانند استحمام کردن از مسئولان لانه مرخصی می‌گرفتند. جلوی در لانه یکسری راننده تاکسی حضور داشتند که بلافاصله بچه‌ها را سوار می‌کردند تا از اتفاقات داخل لانه خبری بگیرند و مطلبی بشنوند. یک روز هم من مرخصی گرفتم و سوار یکی از همین تاکسی‌ها شدم. از قضا راننده تاکسی هم از اقلیت‌های مذهبی بودند. در راه شروع کرد به حرف زدن و گفت: من جزو ارامنه‌ام و بسیار بسیار متشکرم که چنین کاری را انجام دادید. من مقداری تعجب کردم که چطور او چنین حرفی به من زد. در ادامه صحبت‌هاش گفت: من خیلی خوشحالم که سفارت امریکا را اشغال کردید اما از آینده چنین کاری می‌ترسم. به او گفتم: از چی می‌ترسی؟ گفت: از این که آینده مملکت و مسائل اقتصادی دچار مشکل شویم. گفتم: در این یک سالی که ما انقلاب کردیم و نفت نداشتیم، اتفاق خاصی برای مملکت افتاد؟ الحمدلله که چیزی نشد که در جواب من گفت: آره راست می‌گویید.

با گروگان‌های زن ارتباطی می‌گرفتید؟ با آنها صحبتی می‌کردید؟

کدخدایی: افرادی که برای نگهبانی و مراقبت از گروگان‌ها انتخاب شدند، افراد محدودی بودند. چون نباید افراد زیادی با گروگان‌ها ارتباط می‌گرفتند تا اطلاعات زیادی از آنجا خارج نشود. از طرفی هم باید بچه‌های نگهبان ثابت می‌ماندند تا با روحیه گروگان‌ها بیشتر آشنا می‌شدند.
یادم هست چند روزی برای یکی از نگهبانان اتفاقی افتاده بود. مسئولان به من گفتند که چند روزی باید به بخش مراقبت از گروگان‌ها بروم. قبل از رفتن به آنجا هم از من خواستند که کمتر با گروگان‌ها صحبت کنم. چون فکر می‌کردند ممکن است اتفاق خارج از محدوده‌ای روی دهد. به اتاقی که خانم‌ها کوک و الیزابت در آن حضور داشتند، رفتم. ابتدا شروع کردند مقداری حرف زدن. اما من با کم محلی روی یک صندلی نشستم و شروع کردم جزوه درسی‌ام را خواندن. یکی از آنها به زبان انگلیسی از من پرسید: دانشجویی؟ گفتم: بله. گفت: دانشجوی چه رشته‌ای هستی؟ گفتم: دندانپزشکی. کم کم شروع کرد به صحبت کردن و گفت من دندان‌هایم خراب شده است و یک نگاهی به آنها بکن. بعد کم‌کم حرف را کشاند به اینجا و پرسید که چرا شما درست را رها کردی و اینجا آمده‌ای؟ گفتم: چون شما جاسوس هستید. گفت: نه ما جاسوس نیستیم و یک ساعت راجع به این که می‌گفت جاسوس نیست و کارمند هستیم، صحبت کرد. من چون اجازه صحبت کردن نداشتم، به صحبت کردن ادامه ندادم و فقط گفتم هیچ ‌کدام از مدارکی که اینجا پیدا شده، نشان نمی‌دهد که شما فقط کارمند بوده باشید. شما دقیقاً در جهت براندازی نظام و انقلاب ما کار می‌کرده‌اید. به همین دلیل ما این را می‌دانستیم و برای این که جلوی شما را بگیریم، اینجا آمده‌ایم. اما او بشدت اصرار داشت که آنها کارمند هستند. آن وقت کوک خواب بود و خانم الیزابت این صحبت‌ها را انجام می‌داد.

علت اخراج آقای کاتوزیان از لانه جاسوسی چه بود؟

خانم کدخدایی: آقای کاتوزیان علیه آقایان هیأت مرکزی لانه جاسوسی خیلی صحبت می‌کرد و حرف‌های تندی می‌زد. او از دانشجویان دانشگاه تهران بود. چند بار به او اخطار شده بود که اخلاق و تفکراتت با ما تطبیق ندارد و بهتر است از لانه بروی. خیلی محترمانه به او گفته بودند تو که ما را قبول نداری، صلاح نیست که اینجا باشی. بعد از چند بار اخطار هم او نرفته بود. ولی به او بار آخر که اخطار کردند، او هم گفت نمی‌روم. به همین خاطر یک روز هم که برفی می‌آمد، او را به بیرون روی برف‌ها انداختند. همین قضیه باعث شده بود که بچه‌ها به شوخی هر چند وقت یک بار دادگاهی را تشکیل دهند و قاضی، وکیل مدافع، دادستان، متهم و… هم داشته باشد و در پایان هم به شوخی بیانیه‌ای علیه یک نفر می‌دادند.
حتی یکی از خانم‌ها که کاریکاتوریست بودند، نقاشی‌های فراوانی می‌کشیدند و روی دیوار غذاخوری نصب می‌کردند که درباره این مورد هم نقاشی زیبایی کشیده بودند.

اعتراضات آقای کاتوزیان بیشتر در چه زمینه‌ای بود؟

خانم کدخدایی: بعد از آغاز جریان تصرف لانه جاسوسی، بعضاً انحرافاتی به وجود آمد. مثل همان جریان آقای زریباف. اما آقایان کاتوزیان در هیچ کدام از این انحرافات نمی‌گنجید. او منافق، جنبشی یا امتی نبود. او بیشتر یک حالت اعتراضی به تمام اتفاقات داشت که چرا این کار را کردید یا چرا آن کار را نکردید. از طرفی هم پیش از تسخیر لانه جاسوسی او را به شورای مرکزی دعوت نکرده بودند. در دانشگاه خودشان هم او جزو کسانی بود دانشجویان زیادی او را استاد خود می‌دانستند. چون سال بالایی بود به همین دلیل اظهار بزرگی می‌کرد. حرف اصلی‌اش این بود که چرا مرا به شورای مرکزی دعوت نکرده‌اند. شورا هم خیلی از مسائل را با او در میان نمی‌گذاشت. او هم همیشه اعتراض می‌کرد. در جلساتی که در دانشگاه تهران برگزار می‌شد، با رابط دانشجویان دانشگاه با شورای مرکزی که آقای بی‌طرف بود بحثش می‌شد و او را عصبانی می‌کرد. آقای بیطرف هم در شورا این مسأله اعتراضات را مطرح می‌کرد و این باعث می‌شد که افرادی علیه او می‌شدند.
دبیران: مثلاً یکی از بحث‌هایش این بود که می‌گفت چون قبل از تسخیر لانه جاسوسی، زمانی که من با چپی‌ها بحث می‌کردم، آنها می‌گفتند امیر انتظام عامل امریکاست ولی من معتقد بودم که او آدم خوبی است. چون من این حرف‌ها را می‌گفتم، پس حالا که او عامل امریکا شناخته شده، سندش را چاپ نکنید که آبروی من در مقابل چپی‌ها برود. او چرخش فکری زیاد داشت و خودش را محور می‌دانست.
کدخدایی: چون جزو بچه‌های دندانپزشکی بود، بچه‌ها احترامش را نگه می‌داشتند. البته چند نفر از خانم‌ها هم بشدت طرفدارش بودند. به همین دلیل وقتی او را اخراج کردند، آن خانم‌ها هم اعتراض کردند. من آن روز بیرون از لانه بودم، وقتی برگشتم، جریان را شنیدم که چند روز بعد هم اکثر بچه‌های رشته دندانپزشکی به دلیل خستگی از لانه رفتند و تنها من در آنجا ماندم.

شیرین‌ترین خاطره‌ای که از لانه جاسوسی دارید، چیست؟

کدخدایی: باور کنید آن زمان همه اتفاقاتش برایم شیرین بود. چون من جوانی ۲۰ ساله بودم و با اتفاقاتی که فکرش را هم نمی‌کردم، مواجه می‌شدم؛ به همین دلیل همه آنها برایم شیرین بود. مخصوصاً آمدن شخصیت‌های مختلفی که از دورترین نقاط جهان به لانه می‌آمدند. در لانه جاسوسی قسمت اطلاعات و قسمت روابط عمومی جزو بخش‌هایی بود که هر کسی که به لانه می‌آمد، او را به آنجا می‌بردند و کسی را پیدا می‌کردند تا با مهمان حرف بزند. چون اکثر بچه‌ها مشغول به کاری بودند. البته افراد زیادی رفت و آمد نداشتند. ما هم آمادگی آمدن مهمان را نداشتیم. مثل حالا نبود که اگر یکی از مقامات بخواهد به جایی برود، مقدماتی فراهم شود یا خبرنگار دعوت شود.
اغلب به دنبال کسی بودند که با فردی که آمده بود، صحبت کند چون هر کسی به دنبال کار خودش بود. خیلی وقت‌ها هم کسی پیدا نمی‌شد و آن شخصیت‌ حرف‌هایش را می‌زد و می‌رفت. شبانه روز لانه جاسوسی برای من شیرین بود. در سرمای زمستان با اسلحه در دست می‌ایستادیم و نگهبانی می‌دادیم. بعد از قضیه طبس هم با خودم فکر می‌کردم اگر روزی به ما حمله کنند، ما با یک اسلحه چه کار می‌توانیم بکنیم و واقعاً نگهداری و مراقبت از لانه، همه کار خدا بود. با این حال بعضی وقت‌ها به پاس‌بخش می‌گفتیم که خسته شدیم و بگذار برویم. با جدیت می‌گفت: نه باید برای حفظ امنیت باشید. ما هم با خنده می‌گفتیم: آخه یک نفر با اسلحه چه کار می‌تواند بکند.

اگر روزی با یکی از آن گروگان‌های امریکایی برخورد کنید و او از شما بپرسد چرا آن کار را کردید، شما چه جوابی می‌دهید؟

کدخدایی: آن روز، روز خاصی بود. من فکر می‌کنم اگر همه ما و آن گروگان‌ها دور هم جمع شویم، گروگان‌ها برای تسخیر لانه جاسوسی به ما حق می‌دهند.

پس حق را به خودتان می‌دهید؟

کدخدایی: حتماً. همین الان هم اگر قرار باشد من را مثلاً به مصر ببرند، آنجا هم مجدد این کار را انجام می‌دهم.

شما زمان حضورتان در لانه جاسوسی به خواستگاری خانم کدخدایی رفتید؟

دبیران: خیر. دقیقاً ۶ سال بعد از آن ماجرا بود.
کدخدایی: ما همدیگر را آن موقع کامل نمی‌شناختیم.
دبیران: خب آن موقع آمادگی ازدواج نداشتیم. چون به خاطر همین جریانات لانه جاسوسی دوره لیسانس من ۹سال طول کشید. وقتی سال ۵۵ وارد دانشگاه شدم، تیرماه ۶۴ فارغ‌التحصیل شدم. بعد از فارغ‌التحصیلی هم ازدواج کردم.
کدخدایی: جالب اینجاست که آقای دبیران توسط همسر یکی از دوستان من که خانم‌های دانشگاه پزشکی بودند، به من معرفی شدند. ایشان با همسر دوست من هم‌خوابگاهی بودند. در ابتدای معرفی ایشون هم هرچه آدرس دادند که آقای دبیران هم جزو دانشجویان پیرو خط امام در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند، من ایشان را بجا نیاوردم تا این که ایشان به منزل پدری من آمدند و آن موقع ایشان را شناختم. در لانه جاسوسی بین خانم‌ها و آقایان هیچ رابطه‌ای نبود. خانم‌ها کارهای خودشان را می‌کردند و رابطه‌ای هم با آقایان نداشتند. حجاب و عفاف خود را حفظ می‌کردند. در لانه خانم‌ها اورکت می‌پوشیدند و اسلحه دست می‌گرفتند و با این حال حجاب خود را حفظ می‌کردند.

از آموزش نظامی خانم‌ها خاطره‌ای دارید؟

کدخدایی: خب من قبل از انقلاب اسلحه را در دست افراد گارد دیده بودم. اما این که از نزدیک یا این که به دست بگیرم، اصلاً چنین کاری صورت نگرفته بود. اولین بار در لانه جاسوسی بود ما را در حیاط جمع کردند و درباره نارنجک، اسلحه و نحوه کار با آن و باز و بسته کردن سلاح برایمان توضیحاتی را ارائه دادند. انواع سلاح را برایمان معرفی کردند و توضیحاتی پیرامون آن برایمان دادند. بعد از آن بود که دوره‌های آموزش‌ نظامی سخت‌تری را گذراندیم. خاطره‌ای که شاید برایتان جالب باشد، این بود که علی‌رغم این که بچه‌ها سعی می‌کردند از نظر اطلاعاتی و امنیتی بتوانند اطلاعات را در لانه جاسوسی حفظ کنند، اما دشمن از ترفندهای زیادی برای به دست آوردن اطلاعات استفاده می‌کرد. مثلاً همان شبی که پیش آن گروگان‌ها رفتم، آقای نعیمی‌پور به من می‌گفت: اینها سعی خواهند کرد تا از شما اطلاعات بگیرند، شما تنها کاری که می‌کنید، هیچ اطلاعات و هیچ صحبتی با آنها انجام نمی‌دهی. آنها از شما خواهند پرسید که تعداد گروگان‌ها چند نفر است و شما باید در جواب بگویید نمی‌دانم و همین هم شد. آنها مدام می‌پرسیدند که تعداد گروگان‌ها ۶۰نفرند، ۶۲ نفرند یا ۶۴ نفرند؟ حتی به ما توصیه شده بود که در تماس‌های تلفنی نباید هیچ اطلاعاتی را به بیرون بدهیم. چون بعضی از خبرگزاری‌ها تلفنی به این صورت می‌خواستند کسب اطلاع کنند. حتی بعضاً با این خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های فارسی صحبت که می‌کردیم، احساس می‌کردیم که خبرنگار مأموریت دارد که اطلاعات داخل لانه را به نحوی کسب کنند. خاطره ‌دیگری که از لانه برایم جالب است، این بود که آشپزی پاکستانی از قبل داخل سفارت حضور داشت که به همراه گروگان‌ها بازداشت شد. یک روز یکی از مسئولان لانه به من گفت که این آشپزه چند روزه که می‌گوید دندانش درد می‌کند، او را یک معاینه‌ای بکن. گفتم من از نظر پزشکی که کار خاصی را نمی‌توانم انجام بدهم و باید او را به اساتید دانشگاهی نشان بدهم که این هم از نظر امنیتی اشکال دارد. در جواب مسئولان لانه گفتند: این فرد آشپز اینجا بوده و در این چند مدت هم ما چیز خاصی مبنی بر این که او جاسوس باشد، از او ندیده‌ایم. گفتم: من این طوری مسئولیت این کار را قبول نمی‌کنم. شما در یک برگه‌ای بنویسید و مسئولیت کار را برعهده بگیرید. من هم این فرد را در فلان ساعت می‌برم و در فلان ساعت برمی‌گردانم. فقط یک مسأله این است که من با او سوار اتوبوس به دانشکده می‌روم و کارهای درمانی‌اش را انجام می‌دهم اما به هنگام برگشت به لانه، من باید به کلاس درس بروم و نمی‌توانم با او به لانه برگردم. در جواب گفتند: شما ناراحت آن نباشید، او خودش به لانه برمی‌گردد.
من هم به همراه آن آشپز به سمت دانشکده رفتم و کارها را انجام دادیم. در پایان هم به او گفتم که شما به تنهایی به لانه برگرد چون من اینجا کلاس دارم. حالا نگو این فرد در بیرون از دانشگاه با یکی از سفارتخانه‌های اروپایی در تهران تماس برقرار می‌کند و از طریق آنها از ایران خارج می‌شود.
یک خاطره زیبای دیگری که شاید به درد امروز امریکایی‌ها برای شناخت بیشتر جهت دلایل تسخیر لانه جاسوسی لازم است که بگویم این است که اتاقی خالی کنار بخش اطلاعات لانه جاسوسی وجود داشت. این اتاق خیلی بزرگ بود و داخل آن تا سقف پر از نامه بود. نامه‌هایی را که به لانه می‌رسید، آنجا جمع می‌کردیم، ما هم فرصت خواندن آنها را نداشتیم و نامه‌ها را داخل آن اتاق می‌گذاشتیم. یک روز از روی کنجکاوی بعضی از این نامه‌‌ها را باز کردم. بعضی از آنها نقاشی بچه‌های مهدکودک‌ها بود که زیر آن نوشته شده بود ما دانشجویان پیرو خط امام را دوست داریم یا مثلاً ما دلتنگ شماییم و از شما حمایت می‌کنیم.

خاطره تلخی هم از لانه جاسوسی دارید؟

کدخدایی: شاید تلخ‌ترین خاطراتم از لانه، صحبت‌ها و رفتارهایی بود که بعضی از دوستان پیدا کردند و از مسیر درست انقلاب اسلامی منحرف شدند. یا این که بعضی‌ها وقتی که از لانه می‌رفتند، با مصاحبه‌هایی که با رسانه‌ها انجام می‌دادند و ابراز ندامت می‌کردند که این کار آنها باعث می‌شد دل ما شکسته شود. یکی دیگر از بدترین خاطرات، شنیدن خبر بیمار شدن حضرت امام بود که قلبشان بیمار شده بود.

موضوع خاصی هست که بخواهید راجع به آن صحبت کنید؟

دبیران: یک آقایی در گروگان‌ها حضور داشت به نام ریچارد کومون که دست چپ او حس نداشت. این موضوع را به کادر مرکزی اطلاع دادیم. یکی از دانشجویان پزشکی گفت که احتمال دارد او تومور مغزی داشته باشد. بنی‌صدر که رئیس جمهور شد، موضوع مشکل این فرد به گوش او رسیده بود. بنی‌صدر هم تلاش کرد و نزد امام رفت و اجازه آزادی او را گرفت. مثلاً اگر گروگان‌ها در دی ماه آزاد شدند، ریچارد کمون در مردادماه و زودتر از بقیه آزاد شد. چند وقت پیش نام او را در اینترنت سرچ (جست و جو) کردم و متوجه شدم که چند سال پیش در اثر MS فوت کرده است. دو کتابی را هم که شامل خاطرات او در لانه جاسوسی بود، به چاپ رسانده بود. در کتاب اول در مورد دانشجویان و ایران خیلی بدگویی کرده بود اما در کتاب دوم نوشته بود: حالا که سال‌ها از آن زمان می‌گذرد، احساس می‌کنم که در کتاب اول تند رفته‌ام. بالاخره دانشجوها هم آدم‌هایی مثل بقیه بودند. شاید من در کتاب اول چیزهایی را بیش از حد سیاه نشان داده باشم.

بنی‌صدر هم به لانه جاسوسی آمد؟

دبیران: چند روز پس از تسخیر لانه جاسوسی، او به لانه آمد. آن روزها وزیر دارایی بود و سرپرستی وزارت امور خارجه را به عهده داشت. وقتی وارد شد، زمان زیادی نگذشته بود و در حال گفت‌وگو با ابراهیم اصغرزاده و حبیب‌الله بی‌طرف بود که برق ساختمان قطع شد و بعد از لحظاتی جریان برق برگشت. به همین دلیل سریع از لانه خارج شد و گفت که وضعیت عادی نیست. اما هیچ ‌گاه در مقام رئیس جمهور به لانه نیامد.

ارسال دیدگاه


4 + = ده

رفتن به بالا