ترجمه یک فصل از کتاب خاطرات هیلاری کلینتون
ایران: تحریمها، محرمانهها
چکیده ایران: تحریمها، محرمانهها :
هیلاری رودهام کلینتون، وزیر سابق امور خارجه امریکا در کابینه اول باراک اوباما و همسر بیل کلینتون، چهل و دومین رئیسجمهوري ایالات متحده امریکا و بانوی اول ایالات متحده از سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ بوده است. هیلاری کلینتون پس از یک مبارزه انتخاباتی درون حزبی که ۱۸ ماه به طول انجامید، در تاریخ ۷ ژوئن ۲۰۰۸ اعلام کرد به تلاشهای خود برای احراز سمت نخستين رئیسجمهوري زن امریکا پایان داده است و از باراک اوباما برای احراز مقام ریاستجمهوری ایالات متحده امریکا حمایت کرد. در اول دسامبر سال ۲۰۰۸، باراک اوباما به طور رسمی هیلاری کلینتون را به عنوان وزیر خارجه دولت خود معرفی کرد. او یکی از نامزدهای احتمالی برای کسب مقام ریاستجمهوری در انتخابات آینده امریکا است. وی 20 خرداد 1393 خاطرات خود از دوران وزارت را در 657 صفحه منتشر کرد. اين کتاب در 25 فصل به مسائل مختلفی از جمله سیاست چرخش به آسیا تا غزه، مصر و... پرداخته است. کلینتون همچنین در بخش مفصلی به خاطرات و ناگفتههای خود از تلاشهای وزارت خارجه امریکا در رابطه با ایران پرداخته است. تلاش برای وضع تحریمها، مسائل پیرامون انتخابات 1388 و 1392، مذاکرات محرمانه مسقط و... از جمله مواردی است که وی در اين کتاب به بررسی آنها پرداخته است. متن زیر ترجمه بخش هجدهم کتاب که كاملاً درباره ایران نگاشته شده، میباشد.
هیلاری رودهام کلینتون، وزیر سابق امور خارجه امریکا در کابینه اول باراک اوباما و همسر بیل کلینتون، چهل و دومین رئیسجمهوری ایالات متحده امریکا و بانوی اول ایالات متحده از سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ بوده است.
هیلاری کلینتون پس از یک مبارزه انتخاباتی درون حزبی که ۱۸ ماه به طول انجامید، در تاریخ ۷ ژوئن ۲۰۰۸ اعلام کرد به تلاشهای خود برای احراز سمت نخستین رئیسجمهوری زن امریکا پایان داده است و از باراک اوباما برای احراز مقام ریاستجمهوری ایالات متحده امریکا حمایت کرد. در اول دسامبر سال ۲۰۰۸، باراک اوباما به طور رسمی هیلاری کلینتون را به عنوان وزیر خارجه دولت خود معرفی کرد. او یکی از نامزدهای احتمالی برای کسب مقام ریاستجمهوری در انتخابات آینده امریکا است. وی ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ خاطرات خود از دوران وزارت را در ۶۵۷ صفحه منتشر کرد. این کتاب در ۲۵ فصل به مسائل مختلفی از جمله سیاست چرخش به آسیا تا غزه، مصر و… پرداخته است. کلینتون همچنین در بخش مفصلی به خاطرات و ناگفتههای خود از تلاشهای وزارت خارجه امریکا در رابطه با ایران پرداخته است. تلاش برای وضع تحریمها، مسائل پیرامون انتخابات ۱۳۸۸ و ۱۳۹۲، مذاکرات محرمانه مسقط و… از جمله مواردی است که وی در این کتاب به بررسی آنها پرداخته است. متن زیر ترجمه بخش هجدهم کتاب که کاملاً درباره ایران نگاشته شده، میباشد.
پادشاه عمان استعدادی ذاتی برای انجام کارهای بزرگ دارد
ما دور میز مجلل ناهار در کاخ سلطان عمان که توسط خود او طراحی شده بود، نشسته بودیم. کاخ سلطان در مسقط، نزدیک به رأس شبهجزیره عربستان واقع شده است. سلطان قابوس لباسی بلند و گشاد پوشیده بود، خنجری تشریفاتی روی کمربند خود و عمامهای رنگین بر سر خود داشته و در حالی که لبخند بر لبانش بود، بالا را نگاه میکرد. بخشی از بالکن بالای سر ما با تصویری از ارکستر پادشاهی عمان پوشانده شده بود. این خصوصیات، ویژگیهای رهبری باهوش و مهربان است که برای رابطه خود با امریکا ارزش قائل بوده و قدرت مطلق خود در چهار دهه اخیر را یکسره برای مدرنسازی کشور عمان به کار برده است.
آنچه سلطان در این جلسه به من گفت، دراماتیکتر از خود جلسه بود. ۲۱ ژانویه ۲۰۱۱ بود و تنها چند روز تا تغییر ژئوپولتیک منطقه خاورمیانه توسط بهار عربی باقی مانده بود. من از یمن، همسایه آشفته عمان به این کشور آمده بودم و قصد داشتم پس از آن به کنفرانس منطقهای قطر رفته و به سران عرب هشدار دهم که اگر دست به تغییرات اقتصادی و سیاسی نزنند، در باتلاق فرو خواهند رفت. اما سلطان آن روز روی موضوع ایران تمرکز کرده بود. بنبست ناشی از برنامه [….] هستهای ایران در حال پیچیدهتر شدن بود و به تهدیدی فوری برای امنیت منطقهای و جهانی تبدیل شده بود.
از سال ۲۰۰۹ دولت اوباما استراتژی دو مسیره یعنی فشار همراه با مذاکره را در قبال ایران برگزیده اما مذاکرات ایران و ۱+۵ به هیچ نتیجهای نرسیده بود. احتمال درگیری نظامی که احتمالاً شامل حمله اسرائیل به تأسیسات اتمی ایران هم میشد (مانند آنچه در سال ۲۰۰۷ با سوریه و نیز در ۱۹۸۱ با عراق انجام داده بود) در حال افزایش بود.
سلطان به ما گفت که «من میتوانم کمک کنم.» او یکی از معدود رهبرانی است که از سوی همه (کشورها) به عنوان میانجی صادق و درستکار مورد قبول است و روابط نزدیکی با واشنگتن، کشورهای خلیج [فارس] و تهران دارد. او پیشنهاد داد گفتوگوهای مستقیم و محرمانهای میان امریکا و ایران برای حل موضوع هستهای به میزبانی این کشور برگزار شود. تلاشهای پیش از این برای به تفاهم رسیدن با رژیم لفاظ ایران شکست خورده بود اما سلطان گمان میکرد ممکن است او شانس این را داشته باشد تا توافق و خروج از این بنبست را تسهیل کند.
لزوم محرمانه بودن این گفتوگوها به این دلیل بود که تندروهای دو طرف نتوانند پیش از رسیدن به توافق جلوی آن را بگیرند. من به پیگیری این پیشنهاد مشتاق بودم!؟ از یک سو هیچ دلیلی وجود نداشت که بتوان با آن به ایرانیان اعتماد کرد و همه استدلال میکردند که ایران از هر فرصتی برای تأخیر (در تحریم و فشار) و پرت کردن حواس دیگران (از برنامه اتمی خود) استفاده میکند. مذاکرات جدید میتوانست باعث شود که ایران برای نزدیکتر شدن به هدف خود یعنی بمب هستهای (که اسرائیل، همسایگان ایران و جهان را تهدید میکند) زمان بخرد. هر مشوقی که ما به عنوان بخشی از این مذاکرات به ایران پیشنهاد میدادیم، میتوانست تلاشهای چند ساله برای ساختن اجماع جهانی به منظور فشار بر رژیم تهران و تحریمهای سخت را به عقب بازگرداند. از سوی دیگر اما پیشنهاد سلطان بهترین شانس برای جلوگیری از درگیری یا مسلح شدن ایران به سلاح هستهای بود. شکست ما در حل دیپلماتیک موضوع میتوانست اتحاد جهانی را که برای وضع و اجرای تحریمها علیه ایران ساخته بودیم، از بین ببرد. با توجه به تمام اتفاقاتی که تاکنون افتاده است، باور آن سخت است که ایران یکی از متحدان امریکا در جنگ سرد بود. شاه ایران پادشاهی خود را مرهون کودتای سال ۱۹۵۳ علیه دولتی بود که به صورت دموکراتیک انتخاب شده و گمان میرفت با کمونیسم سمپاتی دارد. کودتایی که توسط دولت آیزنهاور پشتیبانی شد. این کودتا، بخشی از جنگ سرد بود که بسیاری از ایرانیان همچنان (نقش) امریکا (در آن) را فراموش نکردهاند.
دولت ما بیش از ۲۵ سال از روابطی بسیار نزدیک با ایران بهره میبرد تا این که پادشاه ایران توسط انقلابی مردمی سرنگون شد. بنیادگرایان شیعه که توسط آیتالله روحالله خمینی رهبری میشدند، بلافاصله قدرت را در دست گرفتند و اسلام تئوکراتیک خود را بر مردم تحمیل کردند. حاکمان جدید ایران بشدت با امریکا مخالف بودند و ما را شیطان بزرگ مینامیدند. نوامبر ۱۹۷۹ تندروهای ایران به سفارت امریکا در ایران حمله کرده، آن را تصرف کردند و ۵۲ امریکایی را ۴۴۴ روز گروگان گرفتند. این حادثه نقض فاحش قوانین بینالمللی و نیز تجربهای وحشتناک برای کشور ما بود. به یاد میآورم اخبار شبانگاهی هر شب تعداد روزهای سپری شده از گروگانگیری را به نمایش میگذاشت. اتفاقی که به بحران تبدیل شده بود و هیچ نشانهای از خاتمه آن وجود نداشت. ماجرا وقتی تأسفبارتر شد که عملیات آزادسازی گروگانها توسط ارتش امریکا با سقوط هلیکوپتر و هواپیمای انتقال دهنده در بیابان و کشته شدن ۸ خدمه آن خاتمه یافت.
ادعای امریکا درباره انقلاب ایران و سپاه پاسداران
کلینتون ادعا میکند که پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران، این کشور به سمت حمایت از تروریسم دولتی میرود و در این راه از سپاه پاسداران و حزبالله لبنان استفاده میکند. انفجار الخبر یکی از وقایعی است که وی در خاطرات خود به آن اشاره میکند. ۲۵ ژوئن ۱۹۹۶ به پایگاه الخبر در شرق عربستان حمله شده و در نتیجه این حمله ۱۹ نظامی امریکایی کشته و ۴۰۰ نفر دیگر مجروح میشوند. عربستان تا دو سال از انتقال شواهد پیرامون این واقعه به امریکا، خودداری میکند اما سرانجام مدارکی را به امریکا تحویل میدهد که در آنها ادعای دست داشتن سپاه پاسداران ایران مطرح شده بود. سال ۲۰۱۰ بخشی از اسناد بسیار محرمانه دولت کلینتون انتشار مییابد. این اسناد نشان میدهد کلینتون در تابستان ۱۹۹۹ طی پیامی کتبی به محمد خاتمی همتای ایرانی خود، سپاه پاسداران ایران را مسئول انفجارهای الخبر در عربستان سعودی دانسته و خواستار استرداد متهمان این حادثه بوده است. بر اساس مدارک آرشیو امنیت ملی، بیل کلینتون پس از «قطعی شدن» مسئولیت ایران، در اندیشه حمله تلافیجویانه به این کشور بوده، اما چون به تازگی محمد خاتمی به عنوان یک چهره اصلاحطلب به قدرت رسیده بوده، از این اقدام صرفنظر میکند و در عوض پیامی از طریق سلطاننشین عمان به او ارسال میکند.
انقلاب ایران منجر به چند دهه تروریست دولتی شد. سپاه پاسداران اسلامی و حزبالله که بازوی نیابتی ایران است، حملات مختلفی را در خاورمیانه و جهان انجام دادهاند. از جمله عملیاتهای آنها، انفجار سفارت امریکا در بیروت که در آوریل ۱۹۸۳ اتفاق افتاد و ۶۳ نفر که ۱۷ نفرشان امریکایی بودند کشته شدند، حمله به سربازخانه دریایی امریکا در اکتبر ۱۹۸۳ که ۲۴۱ امریکایی در آن کشته شدند و نیز بمبگذاری برج الخبر در عربستان که ۱۷ پرسنل نیروی هوایی را کشت و هزاران نفر را مجروح کرد، است.
ایران همچنین یهودیان و اسرائیلیها را نیز مورد هدف قرار داده است. انفجار مرکز فرهنگی اسرائیل در بوینس آیرس آرژانتین که سال ۱۹۹۴ اتفاق افتاد و ۸۵ نفر را کشت و هزاران نفر را زخمی کرد، از این نوع حملات است. وزارت خارجه ایالات متحده امریکا به طور مداوم ایران را فعالترین حامی تروریست دولتی دانسته و به طور مستند، ارتباط این کشور با انفجارها، آدمرباییها، هواپیمارباییها و انواع دیگری از تروریسم را نشان داده است. راکتهای ایران، سلاحهای خودکار و خمپارههای این کشور برای کشتن سربازان امریکایی، شرکای امریکا و نیز شهروندان در عراق و افغانستان استفاده میشد.
با توجه به این سابقه، چشمانداز ایران مجهز به سلاح هستهای، تهدید امنیتی جدی برای اسرائیل، همسایگان ایران در خلیج [فارس] و با توسعه قابلیت هستهای، برای جهان محسوب میشد. این دلیل، علت تصویب ۶ قطعنامه توسط شورای امنیت از سال ۲۰۰۶ بود که از ایران میخواست برنامه اتمی نظامی خود را متوقف و به معاهده منع گسترش هستهای عمل کند. ایران مانند بیش از ۱۸۰ کشور دیگر این معاهده را امضا کرده است. معاهدهای که حق استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای را به کشورها میدهد و باید در عوض دارندگان سلاح هستهای به سمت خلع سلاح بروند و کشورهای فاقد هستهای نیز به سمت دستیابی به این سلاح نروند. اجازه به ایران برای دستیابی به سلاح اتمی میتوانست ابتدا در خاورمیانه و توسط کشورهای سنی رقیب ایران و پس از آن در تمام جهان، سیلی از کشورها را به این سمت ببرد. ما میدانستیم که ایران با وجود فشار و محکومیت جامعه جهانی، سالها برای توسعه فناوریها و مواد مورد نیاز بمب اتم تلاش کرده است. اوایل سال ۲۰۰۳ این کشور تقریباً ۱۰۰ سانتریفیوژ برای غنیسازی اورانیوم (یکی از راههای مورد نیاز برای ساخت سوخت بمب اتم که دیگر راه آن پلوتونیوم بود) در اختیار داشت. سانتریفیوژها با سرعت بسیار زیادی میچرخند و اورانیوم را تا درجه بالایی که برای ساخت بمب نیاز است، غنیسازی میکنند. این فرآیند (ساخت سوخت مورد نیاز بمب) فرآیندی مشکل و دقیق است که نیازمند هزاران سانتریفیوژ است. طی ۶ سال پس از آن، در سایه انشقاق در جامعه جهانی و نیز خودداری ایران از دادن اطلاعات و اجازه دسترسی به آژانس، این کشور مدام برنامه خود را توسعه داد. هنگامی که اوباما به ریاستجمهوری رسید، ایران تقریباً ۵ هزار سانتریفیوژ داشت. با وجود ادعای رهبر ایران مبنی بر این که هدف ایران از برنامه هستهای اهداف صلحآمیز علمی، پزشکی و نیز تجاری است، دانشمندان این کشور در مکانهایی که در اعماق کوهها ساخته شده بود، اورانیوم را در درجهها و اندازههای مختلف، به طور محرمانه غنیسازی میکردند؛ امری که هر آدم معقولی را به انگیزههای این کشور مشکوک میکرد.
برای مدت کوتاهی در اواخر دهه ۱۹۹۰ این امید وجود داشت که ایران مسیر دیگری را برگزیند. سال ۱۹۹۷ فردی نسبتاً میانهرو به عنوان رئیسجمهوری انتخاب شد. محمد خاتمی کسی بود که در مصاحبه تلویزیونی با رسانهای امریکایی گفت میخواهد دیوار بیاعتمادی میان ایران و امریکا را فرو بریزد. دولت امریکا پس از حادثه الخبر ملاحظات قابل درکی داشت اما با این حال بیل کلینتون محتاطانه، گامهای متقابلی (در برابر ایران) برداشت. میتوان به اشاره کلینتون به ایران در پیام ویدئویی عید فطر اشاره کرد: «امیدوارم بزودی در حالی که یک بار دیگر روابط خوبی با ایران داریم، این روز (عید) را ببینیم.» دولت کلینتون برای شروع گفتوگو با ایران پالسهای دیپلماتیک متعددی برای این کشور ارسال کرد. از جمله آنها میتوان به نامهای اشاره کرد که توسط دوست مشترک ما یعنی عمان ارسال شد. وزیر خارجه وقت امریکا، آلبرایت با عذرخواهی رسمی از نقش امریکا در کودتای ۱۹۵۳ و برداشتن تحریمهایی مشخص شاخه زیتونهایی علنیتر برای ایران فرستاد. اما ایران هیچ گاه این مسیر را کاملاً ادامه نداد و بخشی از این مسأله هم به خاطر جلوگیری تندروها از اقدام توسط خاتمی بود. حملات ۱۱ سپتامبر امریکا و امیدهای به وجود آمده پس از آن برای همکاری ایران با امریکا در افغانستان که دارای مرز گستردهای با ایران است، میتوانست خاتمی را در پیشبرد همکاری یاری کند اما سخنرانی ۲۰۰۲ بوش که در آن ایران، عراق و کره شمالی را محورهای شرارت خواند، هرگونه امید به گفتوگوی دو کشور در آن زمان را از میان برد.
گفتوگو به جای بی اعتنایی
پیش از روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد و در دولت خاتمی، مذاکراتی درخصوص برنامه هستهای بین ایران و سه کشور اروپایی فرانسه، آلمان و انگلیس در حال انجام بود. این مذاکرات از سال ۸۲ آغاز شد و تا روی کار آمدن دولت نهم ادامه داشت. حسن روحانی که رئیس تیم مذاکره کننده ایران بود، بعدها در کتاب خاطرات خود ضمن انتشار نامه خود به البرادعی، به زیادهخواهیهای سه کشور نسبت به ایران اعتراض کرده و همچنین بیان میکند که با دستور رهبر انقلاب تعلیق داوطلبانه ایران نیز در همین زمان شکسته میشود. در این دو سال امریکا به مذاکره با ایران نپیوسته و راهبردی جنگطلبانه در برابر این کشور را در پیش میگیرد. با این حال هنگامی که هیلاری کلینتون به وزارت خارجه منصوب میشود، ضمن اعتراض تلویحی نسبت به دوره بوش، اولین و مهمترین کار خود در زمینه هستهای را توجه به دیپلماسی و نیز چانهزنی برای توقف برنامه هستهای نظامی ادعایی ایران اعلام میکند:
«آن زمان اروپا گفتوگو با ایران در زمینه هستهای را رهبری میکرد اما این گفتوگوها پس از جایگزینی احمدینژاد (انکارکننده هولوکاست و کسی که مدام نسبت به غرب بدگویی میکرد و اسرائیل را تهدید به از میان بردن میکرد) به جای خاتمی در سال ۲۰۰۵ متوقف شد. من در مدت زمانی که نماینده نیویورک بودم، طرفدار فشار بر ایران و بازوهای نیابتیاش بودم. همچنین به وضع تحریمها علیه ایران و نیز تروریست شناختن سپاه پاسداران رأی دادم. همان طور که بارها گفتهام، ما نمیتوانیم، ما نباید به ایران اجازه دهیم که بمب اتمی بسازد یا به آن دست پیدا کند. بدون اجماع گسترده جهانی، تحریمهای یکجانبه امریکا تنها میتوانست به میزان کمی از رفتار ایران جلوگیری کند. در یکی از شمارههای سال ۲۰۰۷ نشریه فارن افرز نوشتم: «دولت بوش از گفتوگو با ایران بر سر برنامه هستهای این کشور امتناع کرد و از این طریق ترجیح داد به جای تغییر رفتار نادرست ایران، آن را نادیده بگیرد.» همچنین نوشتم: «اگر ایران به تعهدات خود عمل نکند، آنگاه جامعه بینالمللی باید همه گزینههایش را روی میز نگاه دارد.» با مشخص نکردن دقیق گزینهها، یکی از آنها میتوانست حمله نظامی خوانده شود اما من تأکیدکردم که اولین انتخاب، دیپلماسی است.
با این همه اگر امریکا در اوج جنگ سرد و در حالی که هزاران موشک شوروی شهرهای ما را نشانه گرفته بود توانست با این کشور مذاکره کند، ما نیز نباید از مذاکره با دیگر دشمنان، مانند ایران در شرایط مناسب بترسیم. این مسأله نکتهای ظریف برای توازن قوا (افزایش احتمال حمله نظامی در حالی که مشغول دیپلماسی هستیم) و در عین حال کاری سخت است. سیاست خارجی تأثیرگذار همیشه چماق و هویج را با هم استفاده کرده است و ایجاد توازن میان این دو بیشتر از آن که یک علم باشد، هنر است. در گرماگرم مرحله مقدماتی انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۰۸ من در مناظرهای به سخنان اوباما که گفته بود «تمایل دارد بدون هیچ پیششرطی با رهبران ایران، سوریه، ونزوئلا، کوبا و کره شمالی در سال اول ریاستجمهوری خود دیدار کند» خرده گرفتم. من به او گفتم با این کشورها مذاکره کند اما به آنها قول ملاقات عالی رتبه این چنینی ندهد مگر این که ما نیز در عوض چیزی از آنها بگیریم. در مقابل، ستاد انتخاباتی وی مرا به ادامه روند بوش و امتناع از گفتوگو با دشمنانمان متهم کرد. من همچنین زمانی که به رهبران ایران هشدار دادم در صورتی که به اسرائیل جلوی چشمان من حمله هستهای کنند، ایالات متحده تلافی میکند و ما میتوانیم آنها را به کلی محو کنیم، باعث ایجاد دردسری دیگر در آوریل ۲۰۰۸ شدم. این سخنان توجه تهران را جلب کرد و ایران اعتراض رسمیاش را تقدیم سازمان ملل کرد. هنگامی که اوباما از من خواست به عنوان وزیر مشغول به کار شوم، گفتوگوهای خود برای یافتن راهی تأثیرگذارتر نسبت به ایران را شروع کردم. گرچه هدف ما درست و بیپرده (جلوگیری ایران از دستیابی به سلاح) بود اما راه رسیدن به آن مسأله دیگری بود. اوایل سال ۲۰۰۹ مشخص شد که (تأثیر) ایران در منطقه خاورمیانه در حال رشد است. مداخله امریکا باعث شده بود دشمن درجه یک ایران یعنی صدام از میان برود و در عوض دولتی شیعه بر سر کار بیاید که به خواست ایران نزدیکتر بود. قدرت و پرستیژ امریکا در منطقه پایین بود. نبرد حزبالله با اسرائیل بنبستی خونین در لبنان (سال ۲۰۰۶) به وجود آورده بود و حماس نیز پس از دو هفته مداخله اسرائیل در سال ۲۰۰۹، قاطعانه کنترل غزه را در دست داشت. پادشاهیهای خلیج [فارس]، همراه با هراس در حال نظاره گسترش نفوذ ایران در منطقه، توسعه نیروی نظامی این کشور و نیز تهدیدهایش برای تسلط بر منطقه استراتژیک تنگه هرمز بودند.
در داخل رژیم (دولت) مستحکم و غیر قابل تغییر بود و از افزایش قیمت نفت بهره میبرد. رئیسجمهور احمدینژاد مانند طاووسی جنگجو در صحنه جهانی قدم میزد. اما قدرت اصلی در دستان رهبر عالی ایران آیتالله خامنهای بود که سال ۱۹۸۹ جانشین [امام] خمینی شد و نفرتش از امریکا را هیچ گاه مخفی نکرد. سازمان تندروی سپاه پاسداران با ابزارهایی چون هلدینگهای بزرگ اقتصادی، این چنین قدرت متراکم و بزرگی را در ایران به وجود آورده است، به گونهای که این کشور در حال حرکت به سمت دیکتاتوری نظامی با […]است. اشاره به آن نکته در سفر به خلیج [فارس] باعث ایجاد مشکلاتی شد. در حالی که با این چشمانداز دشوار روبهرو بودیم، همراه با رئیسجمهور همچنان بر پیگیری دو روش فشار و مذاکره در برابر رهبران ایران با قرار دادن یک گزینه شفاف (پیش روی آنها) تأکید میکردیم: اگر آنها به تعهدات خود نسبت به معاهده (منع گسترش سلاحهای هستهای) عمل کنند و نگرانیهای جامعه بینالمللی را رفع کنند، آنگاه میتوانند از منافع بهبود رابطه با جهان سود ببرند. اگر از این کار امتناع کنند، آنگاه با انزوای بیشتر یا حتی عواقب دردناکتری مواجه خواهند شد. یکی از اولین کارهای اوباما، ارسال دو نامه محرمانه به آیتالله خامنهای و پیشنهاد گشایش دیپلماتیک جدیدی به وی بود. او همچنین پیامی ویدئویی برای مردم ایران فرستاد. مانند تلاشهای یک دهه پیش شوهرم، این پالسهای دیپلماتیک با دیواری سنگی در تهران مواجه شد. هیچ کدام از ما در این خیال به سر نمیبردیم که ایران به دلیل این که اوباما میخواهد با این کشور گفتوگو کند به سادگی رفتار خود را تغییر میدهد، اما عقیده داشتیم که این رفتار (تلاش برای گشایش دیپلماتیک) در صورتی که ایران آن را پس بزند، میتواند دست ما را در سختتر کردن تحریمها بازتر کند. جهان باید میدید که ایران سرسختی میکند و این مسأله، تمایل آنها برای افزایش فشار بر ایران را افزایش میداد.
اولین زمینه احتمالی مشترک برای همکاری، افغانستان بود. به هر حال در سال ۲۰۰۱ در روزهای آغازین جنگ گفتوگوهایی پیرامون باثباتسازی کشور و نیز ریشهکن کردن تجارت مواد مخدر وجود داشت. از آن زمان تاکنون، ایران در افغانستان نقش سازندهای نداشته است. سازمان ملل تصمیم داشت اواخر مارس ۲۰۰۹ کنفرانس بزرگ بینالمللی افغانستان را در لاهه برگزار کند و من باید تصمیم میگرفتم که آیا از تصمیم سازمان ملل برای دعوت ایران پشتیبانی کنم یا خیر. پس از مشورت با همپیمانان ناتو، من آن کنفرانس را اجلاسی بزرگ با حضور همه طرفهای دارای منافع و ریسک در افغانستان دانستم و همین توضیح راه را برای ایران گشود. اگر آنها حضور پیدا میکردند، اولین رویارویی مستقیم ما اتفاق میافتاد. ایران سرانجام در سطح معاون وزیر خارجه در لاهه حضور یافت و سخنرانی وی دارای برخیایدههای مثبت هم بود. من مستقیماً با نماینده ایران صحبت نکردم اما جک سالیوان را برای مذاکره به منظور افزایش همکاریهای مستقیم پیرامون افغانستان نزد او فرستادم. جک، همچنین نامهای به او داد که درخواست آزادسازی سه زندانی در آن مطرح شده بود. رابرت لوینسون مأمور سابق اف.بی.آی، یک فرد تحصیلکرده به نام اشا مؤمنی و یک روزنامهنگار امریکایی (دارای نژاد ایرانی- ژاپنی) به نام رکسانا صابری. ژانویه ۲۰۰۹، تنها چند روز پس از این که وزیر خارجه شدم، رکسانا صابری در تهران دستگیر شد و به جاسوسی متهم گشت. پس از اعتصاب غذای وی و نیز فشارهایی که امریکا و دیگر کشورها آوردند، رکسانا در ماه مه آزاد شد. او بلافاصله پس از آزادی نزد من آمد و روند سخت بازجویی خود را توضیح داد. لوینسون کماکان نگاه داشته شده است. اشا مومنی که آزاد اما ممنوعالخروج بود، سرانجام در آگوست ۲۰۰۹ اجازه یافت که به امریکا بازگردد.
در همان کنفرانس ریچارد هالبروک، مکالمهای کوتاه با دیپلمات ایرانی داشت. گرچه دیپلمات ایرانی بعدها این مسأله را تکذیب کرد.<
انتخابات پر تنش ۸۸
پس از برگزاری انتخابات سال ۱۳۸۸ ایران، اعتراضات دنبالهدار دو نفر از کاندیداهای شکست خورده موجب شورش و هرج و مرج در کشور شد. کلینتون این اعتراضات را، شورش طالبان دموکراسی علیه حکومتی میداند که دموکراسی را برای مردم خود فراهم نکرده است. دولت امریکا پس از این اعتراضات تلویحاً و نیز صریحاً حمایت خود از آن را اعلام کرده و همان طور که وزیر خارجه سابق امریکا در این خاطرات بیان میکند، دستور به تأخیر در تعطیلی شبکه اجتماعی توئیتر میدهد. پس از این تحولات، کشف و افشای تأسیسات فردو توسط امریکا موضع سخت روسیه نسبت به تحریم ایران را نرم کرده و لاوروف در کنفرانسی خبری از لزوم تحریمهای شدیدتر بر ایران سخن میگوید. در این میان کشور چین همواره با احتیاط در مسیر تحریم ایران قدم برداشته تا هم رضایت ایران و هم رضایت امریکا را تا حدودی جلب نماید:
<نیمه دوم سال ۲۰۰۹ تحولات غیر قابل انتظاری رخ داد که فضای بینالمللی پیرامون ایران را کاملاً دگرگون کرد. اولین رخداد، انتخابات ژوئن ایران بود. احمدینژاد به عنوان پیروز انتخابات اعلام شد. انتخاباتی که طبق همه محاسبات و گزارشها اگر نگوییم کاملاً متقلبانه، کاملاً خدشهدار انجام شد. جمعیت زیادی در خیابانهای تهران و نیز کل کشور برای اعتراض به انتخابات جمع شدند. لحظات حیرتآوری بود. طبقه متوسط ایران به دنبال دموکراسیای بودند که پس از انقلاب ۱۹۷۹ به آنها وعده داده شده بود، اما هیچ گاه اجرایی نشد. معترضان قدرتمند شده و به نام «جنبش سبز» شناخته شدند. در نمایشی بیسابقه از مخالفت، میلیونها معترض به خیابان ریخته و حتی برخی شعار سقوط رژیم را سر میدادند. نیروهای امنیتی با خشونت پاسخ آنها را دادند. پاسخ تظاهرات، سکوت معترضان دستگیریهای گسترده و حمله با باتوم بود. مخالفان سیاسی دستگیر و مورد بدرفتاری قرار میگرفتند. همچنین تعدادی از مردم کشته شدند. مردم سراسر جهان با دیدن ویدئویی از کشته شدن یک دختر جوان در خیابان، جا خوردند. خشونتها شوکه کننده بود اما رژیم به سرکوب خود در یک رکورد بیسابقه از نقض حقوق بشر ادامه میداد. در دولت اوباما برسر این بحث میکردیم که چگونه به این تحولات پاسخ دهیم. من اعلام کردم ما تحولات ایران را پیگیری میکنیم و مانند بقیه جهان منتظر میمانیم و تماشا میکنیم که مردم ایران چه تصمیمی خواهند گرفت. در حالی که تظاهرات بشدت در حال گسترش بود، هنوز مجازاتهای سنگین علیه مردم اعمال نمیشد. من اعلام کردم که امیدوارم نتیجه این تظاهرات، احترام به اراده و خواسته واقعی ملت باشد. رابطان ما در ایران از ما میخواستند تا حد ممکن ساکت باشیم. آنها نگران این بودند که اگر امریکا آشکارا از تظاهرکنندگان حمایت کند یا آشکارا خود را درگیر این ماجرا کند، به رژیم اجازه میدهد که این اعتراضات را یک توطئه خارجی بنامد. بسیاری از تحلیلگران اطلاعاتی و متخصصان ایران این مسأله را قبول داشتند. با این حال هنوز وسوسههای قوی وجود داشت که استقامت کنیم و حمایت خود از مردم ایران و مخالفت با روشهای سختگیرانه رژیم را اعلام کنیم.
به نظر میرسید این راه شیوهای مناسب و متناسب با ارزشهای دموکراتیک امریکا باشد. اوباما پس از شنیدن همه دلایل، با بیمیلی اعلام کرد که امریکا بدون این که خود را در میانه این بحران بیفکند، باید نقش مشوق برای مردم داشته باشد. این تاکتیک، تاکتیکی دشوار بود و با آنچه برخی تحلیلگران توصیه میکردند، تشابهی نداشت چرا که در آن زمان اوباما بیش از آن که بخواهد در مقابل رژیم بایستد، میخواست با آن مذاکره کند. این کار، تنها انجام آن کاری بود که ما در مورد تظاهرات و دموکراسی درست میدانستیم نه بیشتر. در پشت صحنه همکاران من در وزارت خارجه پیوسته با فعالان در ایران رابطه داشتند و با مداخلهای فوری، توئیتر را از تعطیل شدن برای تغییرات منع کردند. تعطیلی که باعث میشد معترضان از ابزاری کلیدی برای ارتباط محروم شوند. وقتی به گذشته نگاه میکنم، مطمئن نیستم که سیاست خویشتندارانه ما (و عدم دخالت بیشتر) گزینهای درست بوده است. این سیاست مانع از آن نشد که رژیم […] جنبش سبز را درهم نکوبد. مسألهای که دیدن آن زجرآور بود. احتمالاً پیامهای شدیدتر از سوی امریکا باعث نمیشد عواقب قضیه تفاوت کند و شاید به آنها سرعت نیز میبخشید. من تأسف میخورم که چرا محکمتر سخن نگفتم و دیگران را نیز به این امر ترغیب نکردم. پس از برخوردهای رخ داده در ایران، مقرر کردم تلاشها در جهت فراهم کردن امکانات و فناوری برای فعالان دموکراسی به منظور رهایی از سانسور و سرکوب حکومت افزایش یابد. در طول سالهای کوتاه پس از آن، دهها میلیون دلار در این راه سرمایهگذاری کردیم و صدها نفر از فعالان در سراسر جهان را آموزش دادیم.
ماه سپتامبر حادثهای شگفتآور سر زد. بیش از یک سال سرویسهای اطلاعاتی غربی مکانی در کوههای قم را زیر نظر داشتند که به عقیده آنها، تأسیساتی مخفی برای غنیسازی بود. پس از افتضاح اطلاعاتی که در زمینه سلاحهای کشتارجمعی عراق توسط سرویسهای اطلاعاتی صورت گرفته بود، قابل درک بود که در این مورد احتیاطآمیز عمل کنند اما این روند، بسیار دردسرساز بود. تنها چند ماه به تکمیل این مکان باقی مانده بود و اگر ایران آن را به پایان میرساند، به دلیل موقعیت مکانی خاص آن قابلیت ایران برای ساخت بمب را افزایش میداد. وقتی ایرانیها مطلع شدند از فریبکاری آنها خبر داریم، برای عمومی کردن این تأسیسات دست پیش را گرفتند. ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹ در نامهای محرمانه به آژانس اعلام کردند پروژهای آزمایشگاهی در نزدیکی قم (که پیش از آن زمان هرگز اشارهای به این مکان نشده بود) وجود دارد. ما تصمیم گرفتیم که حقیقت را آن گونه که میخواستیم، فاش کنیم.
آن هفته رهبران جهان برای نشست عمومی سازمان ملل در نیویورک جمع میشدند. ما میدانستیم فاش کردن این راز میتواند بلوایی ایجاد کند و امید داشتیم که با استفاده از آن بهره خود را ببریم. اوباما رئیس نشست شورای امنیت درخصوص امنیت هستهای و ۶ کشور در آستانه دور جدیدی از مذاکرات هستهای با ایران بودند.
ما باید با دقت این مسأله را با همپیمانهای فرانسوی و انگلیسی خود مطرح میکردیم تا بتوانیم دست بالا را در برابر ایران داشته باشیم و مخصوصاً چین و روسیه را برای باور این موضوع آماده کنیم.
اگر این کار با مهارت انجام میشد، میتوانستیم کفه ترازوی دیپلماتیک را علیه ایران به حرکت دربیاوریم و همچنین ما را برای وضع تحریمهای سختتر یاری میکرد.
در محل اقامت اوباما در هتل والدورف- آستوریا جمع شده بودیم تا در این باره طرحی بریزیم. یکی از گزینهها این بود که اوباما اطلاعات مربوط به تأسیسات قم را در شورای امنیت سازمان ملل بگوید. این گزینه ذهنها را به گذشته میبرد و دو موضوع تقابل آدلی استیونسون سفیر امریکا در سازمان ملل و همتای روسیاش در بحران موشکی کوبا و نیز نطق بدنام کالین پاول درباره سلاحهای کشتارجمعی عراق میانداخت. ما نمیخواستیم هیچ یک از این دو تکرار شوند. ما همچنین میخواستیم که با همپیمانان خود کاملاً هماهنگ باشیم و آژانس، چین و روسیه را نیز پیش از افشای تأسیسات از این موضوع آگاه سازیم. بنابراین مسیری جز شورای امنیت سازمان ملل را در پیش گرفتیم. بعداز ظهر ۲۳ سپتامبر جیم جونز مشاور امنیت ملی اوباما و من در هتل والدورف، مدودوف رئیسجمهوری روسیه، لاوروف وزیر خارجه و سرگئی پریخودکو مشاور امنیت ملی وی را ملاقات کرده و شواهد را درخصوص تأسیسات قم به آنها ارائه کردیم. در اولین ملاقاتی که دو رئیسجمهوری در لندن با هم داشتند، مدودوف تصدیق کرده بود که روسیه برنامه هستهای ایران را دستکم گرفته بود اما با این حال اطلاعات جدید، رئیسجمهوری را شوکه کرد. در چهار سالی که وزیر خارجه بودم، فقط یک بار دیدم که لاوروف پولادین این چنین سراسیمه و دچار لکنت زبان شود. پس از آن لاوروف رسانهها را با گفتن جملاتی درخصوص تحریمهای سختتر علیه ایران (که پیش از آن از وی هرگز شنیده نشده بود) شگفتزده کرد. او گفت: تحریمها به ندرت منجر به نتایج سازنده میشوند اما در برخی موارد اجتنابناپذیر هستند. خبرنگاران هیأت کاخ سفید را در مورد این که چرا این تغییر شگفت در لحن روسیه افتاده است، سؤال باران کردند اما ما هنوز آماده افشای تأسیسات قم نبودیم. مقرر شد که دو روز بعد و در گردهمایی جی ۲۰ در پترزبورگ، جایی که بسیاری از رهبران جهان از نیویورک به آنجا سفر خواهند کرد، خبر اعلام شود.
هنگامی که موعد فرا رسید، رئیسجمهوری اوباما در حالی که در کنار نیکولا سارکوزی رئیسجمهوری فرانسه و گوردن براون نخست وزیر انگلیس قرار داشت، گفت: اندازه و پیکربندی این تأسیسات با یک برنامه صلحآمیز متناسب نیست. ایران قواعدی که همه کشورها باید رعایت کنند را شکسته است. حوادث به سرعت در حال گذار بودند. نمایندگان ۶ کشور با هیأت ایرانی در ژنو ملاقات کردند. من برنز را برای نمایندگی امریکا و ملاقات خصوصی با هیأت ایرانی به آنجا فرستادم. ایران تحت فشار جهانی پذیرفت تا بازرسهای آژانس از تأسیسات محرمانه نزدیک قم بازدید کنند. مبحث دیگر مورد مذاکره در ژنو راکتور تهران بود که در دهه ۱۹۶۰ از طرف امریکا برای تولید ایزوتوپهای پزشکی به منظور تشخیص و درمان بیماریها به ایران داده شده بود. زمستان ۲۰۰۹ ایران اعلام کرد که میلههای سوختی مورد نیاز راکتور برای تهیه ایزوتوپ در حال اتمام است. ایران با وجود انجام غنیسازی در سطح پایین، غنیسازی سطح بالای مورد نیاز برای میلههای سوختی را در اختیار نداشت و از آژانس خواست تا به منظور تهیه آن از بازارهای جهانی به این کشور کمک کند. این درخواست توجه متخصص هستهای امریکا اینهورن را به خود جلب کرد. او همان زمان تلاش برای رسیدن به برنامهای سازنده برای حل چندین مشکل با ایران را آغاز کرده بود.
(سؤال ما این بود): آیا ایران همه یا حداقل درصد زیادی از ذخایر اورانیوم خود را در برابر میلههای سوختی مورد نیاز برای راکتور که در عین حال نمیتوانند برای ساخت بمب مورد استفاده قرار گیرند، به خارج از کشور خواهد فرستاد؟
این کار در حالی که برنامه نظامی آنها را برای ماهها یا حتی بیش از یک سال به عقب میراند نیازهای قانونی و مشروع آنها را برطرف میکرد. اگر ایرانیها این مسأله را قبول میکردند، آنگاه میتوانستیم تا با هم روی توافقی جامع کار کنیم که در آن همه نگرانیها درخصوص برنامه هستهای ایران حل میشد.
اگر این پیشنهاد را رد میکردند، آنگاه جاهطلبیهای واقعی آنها فاش میشد. در آگوست منایده را با لاوروف در میان گذاشتم و استدلال کردم که انتقال اورانیوم با غنای پایین از ایران به خارج از این کشور تنش در منطقه را کاهش میدهد. من امیدوار بودم که اگر امریکا و روسیه با هم برای نشان دادن اتحاد میان خود همکاری میکردند، ایران مجبور به پاسخ (به این مسأله) میشد. او موافقت کرد و گفت: «ما باید به طور جدی به این درخواست فکر کنیم، ما اجمالاً آمادهایم در این مورد با شما همکاری کنیم.» اکنون در ژنو فرصت بود که این پیشنهاد را برای ایرانیان روی میز بگذاریم و واکنش آنها را ببینیم. هنگامی که در فرجه ناهار بودند، برنز به جلیلی پیشنهاد میدهد مذاکرات جداگانهای با وی داشته باشند. هنگامی که جلیلی موافقت میکند، برنز رئوس پیشنهاد مذکور را به وی میدهد. جلیلی میدانست که با جامعه جهانی متحد و پیشنهادی عادلانه، مستدل و غیرقابل ردی روبهروست. او گزینهای جز قبول آن نداشت. اینهورن و معاون جلیلی به طور جزئی روی متن مذاکره کردند. ایرانیها با یک شرط، همه آن را قبول کردند. شرط آنها این بود که هیچ یک از پیشنهادات تا زمانی که به تهران نرفتهاند و آن را با مقام ارشد خود در میان نگذاشتهاند، عمومی نشود. هنگامی که ماه بعد در مقر آژانس در وین مذاکره کنندهها گرد هم آمدند، ایرانیها لحن خود را تغییر داده بودند. مباحث جلیلی در تهران خوب پیش نرفته بود. تندروهای درون دولت علیه این توافق بودند.
ایرانیها اکنون میگفتند که میخواهند مقدار کمی از اورانیوم را تحویل بدهند و همچنین میخواهند به جای آن که آنها را به خارج از کشور بفرستند، در نقطهای دوردست در ایران ذخیره کنند که هر دو پیشنهاد غیرقابل قبول بود. این وضعیت طرح ما برای منع ایران از داشتن مقدار اورانیوم مورد نیاز برای بمب اتم را به کلی با شکست مواجه میکرد. آژانس از آنها خواست تا با توافق اصلی موافقت کنند اما موفقیتآمیز نبود. نشست وین با شکست به پایان رسید و توافق از دست رفت.
همان طور که اوباما در تبلیغات انتخاباتی خود وعده داده بود، ما تلاش کردیم با ایران مذاکره کنیم. او به این نتیجه رسید که اکنون زمان آن است که فشار را بر ایران بیشتر و گزینههای سختتری را پیش روی رهبران ایران بگذاریم. برای رسیدن به نتایج واقعی در این مورد باید دیگر کشورهای جهان نیز به ما میپیوستند.
سوزان رایس سفیر ما در سازمان ملل، جمع کردن رأی برای قطعنامهای قوی علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل را بسیار سخت خواند. مشابه این جمله را از وزیر خارجه چین در ژانویه ۲۰۱۰ شنیدم که گفت: ما نباید گمان کنیم که الان زمان بحث بر سر تحریم جدید علیه ایران است. اگر بحث تحریمها محور قرار گیرد، ادامه مذاکرات برای مدتی قابل توجه سخت خواهد بود. بله، روسیه و چین موافق بودند که نباید به ایران اجازه داد بمب اتم بسازد یا در اختیار داشته باشد اما تمایل نداشتند کار زیادی برای این مسأله انجام دهند. با این حال من عقیده داشتم با حمایتی که پشت سر خود داشتیم، ارزشش را داشت تا تلاش کنیم بر این مخالفان پیروز شویم و تحریمهای جدیدی در شورای امنیت وضع کنیم. تمام بهار ۲۰۱۰ ما بشدت مشغول جمعآوری آرا بودیم. در حالی که توجهها به اعضای دائم شورای امنیت به دلیل حق وتویی که داشتند جلب بود، ۱۰ صندلی دیگر در شورا وجود داشت که اعضای آن چرخشی بودند و برای دو سال توسط مجمع عمومی انتخاب میشدند. برای تصویب قطعنامه علاوه بر عدم وتو باید ۹ رأی از این ۱۵ رأی داده میشد و همین امر کشورهای کوچکی مانند لبنان و اوگاندا که عضو غیردائم بودند را مهم میساخت. همین مسأله دلیل آن بود که من چهار سال از وقتم را صرف کشورهایی مانند توگو کردم که در حالت عادی نقش زیادی در روابط بینالملل نداشتند اما میدانستم رأی آنها در مواقع حیاتی مورد نیاز است.
جمع کردن ۹ رأی از ۱۵ کشور سرسخت شورای امنیت، نیاز به مهارت خاص خود داشت. در یکی از چندین جلسه استراتژیکی که من در این مدت با میلیبند وزیر خارجه انگلیس داشتم، او به نکتهای اشاره کرد که برای متقاعد کردن چین به وتو نکردن قطعنامه کافی نبود. ما برای این که کشورهایی که هنوز تصمیم نگرفته بودند را راضی کنیم، به تکیهگاهی مطمئن نیاز داریم. او گفت: «در شمارش ما تکیه بر بعضی کشورها دارای ریسک است و این خطر وجود دارد که کشورهایی چون نیجریه، برزیل، اوگاندا و ترکیه رأی ممتنع دهند.» من اما شمارش خود را داشتم و بر این عقیده بودم که اوگاندا و نیجریه را از دست نخواهیم داد. اما برزیل و ترکیه داستان دیگری داشتند. دیوید گفت این سؤال همچنان مطرح است که اگر چین رأی ممتنع دهد، روسیه به این قطعنامه رأی میدهد (یا خیر؟). من پاسخ دادم که این کار را میکند اما به شرط ضعیفتر شدن قطعنامه.
اواسط آوریل برای دیدار با رئیسجمهوری اوگاندا، یوری موسونی به این کشور رفتم. احمدینژاد فردای آن روز به منظور انجام بخشی از اقدامات طراحی شده علیه تحریم به آنجا سفر میکرد و بسیار مهم بود که ابتدا من برای اطمینان از توافق با او، آنجا باشم.
من سال ۱۹۷۷ برای اولین بار با او ملاقات کرده بودم و از آن زمان همراه با شوهرم رابطهمان را با او حفظ کرده بودیم فلذا این مسأله میتوانست به من کمک کند. به او گفتم که اوباما تلاش کرد تا با ایران مذاکره کند و جامعه بینالمللی پیشنهادهای سازندهای به ایران داد. ایران همه درخواستها را رد کرد، جامعه بینالمللی را تحریک کرد و به غنیسازی اورانیوم در سطوح بالا ادامه داد. من همچنین هشدار دادم که اگر دیپلماسی شکست بخورد، نتیجه آن میتواند حمله نظامی باشد، مسألهای که هیچ کس نمیخواهد آن را ببیند. «ما میخواهیم با همکاری شما قدرتمندترین پیام را به ایران بدهیم و ثابت کنیم که همچنان ایران فرصت دارد تا رفتار خود را تغییر دهد.» موسونی فرد محتاطی بود. او گفت: من دو نکته را با احمدینژاد در میان خواهم گذاشت. اول: ما از حق همه کشورها برای دسترسی به انرژی هستهای به منظور تأمین برق و موارد دیگر پشتیبانی میکنیم و دوم: ما همگی با ازدیاد سلاحهای اتمی مخالفیم. این نکاتی است که من در سخنرانی خود در دستنویس ضیافت با احمدینژاد خواهم گفت. من او را تشویق میکنم که اگر واقعاً چیزی برای پنهان کردن ندارند، درها را به روی بازرسیها باز بگذارند. من بر این نکته تأکید کردم: اگر از متخصصانی که داری، بخواهی گزارشهای آژانس را بررسی کنند، بسیار بعید است که مشکوک نشوی. او پاسخ داد: من با تو موافقم. او گفت: «اگر ایران سلاح هستهای داشته باشد، بدین معنی است که عربستان و مصر نیز این سلاح را میخواهند. این موضوع مستقیماً روی ما تأثیر خواهد گذاشت و ما این را نمیخواهیم. من گفتوگویی صریح با رئیسجمهوری خواهم داشت.» دست آخر اوگاندا به وضع تحریمها رأی داد.
همان طور که میلیبند گفت، رأی چین یک رأی کلیدی بود. اگر چین نظر خود را تغییر میداد، احتمالاً بقیه اعضای شورا نیز به راحتی میپذیرفتند. سوزان رایس و تیم او در نیویورک در حال رایزنی با هیأتهای دیگر درباره لحن قطعنامه بودند. چین و روسیه همچنان تلاش داشتند تا قطعنامه ضعیفتری از کار دربیاید. ما پیش از این امتیازاتی داده بودیم و نمیخواستیم قطعنامه بیاثر دیگری تصویب شود. آوریل رئیسجمهور اوباما رهبران جهان را برای اجلاس امنیت هستهای به واشنگتن دعوت کرد. او از این فرصت برای سخن گفتن با رئیسجمهوری چین درباره ایران استفاده کرد.
دو رئیسجمهوری در اتاق کناری سالن اصلی همایش راه میرفتند و من به سخنان آنها گوش میدادم. چین روابط تجاری گستردهای با تهران داشت و برای توسعه سریع صنعتی خود به نفت ایران وابسته بود. رئیسجمهوری چین پذیرفت که ایران نباید به سلاح اتمی دست یابد اما او با هرگونه اقدامی که به نظرش زیادی مهاجمانه به نظر میرسید، مخالفت میکرد. در پایان دو رئیسجمهوری توافق کردند که از اقدامات اساسی علیه ایران پشتیبانی کنند. بدون این که مشخص کنند اقدامات اساسی دقیقاً به چه معناست. اندکی پس از آن من با صدراعظم چین ملاقات کردم. چین همچنان با عناصر مهم قطعنامه، مخصوصاً اقدامات معنیداری که در حوزه بانکی و مالی مرتبط با برنامه […] ایران وجود داشت، مخالفت میکرد. من به صدراعظم گفتم: «باید بگویم در حالی که امیدها بیشتر شده بود، پاسخ چین همچنان ضعیفتر از آن است که پس از گفتوگوهای اوباما و رئیسجمهوری چین انتظار داشتیم. اگر میخواهیم ریسک درگیری در منطقه را کاهش دهیم و فرصت مناسب برای توافق سیاسی به وجود آوریم، باید سریع و متحد، از طریق قطعنامهای معنادار اقدامی انجام دهیم. فقدان اتحاد جهانی و راه حل جهانی منافع چین که به دنبال محافظت از آنها است را تضعیف میکند. منافعی چون حفظ ثبات منطقه خاورمیانه، ثبات قیمت نفت و حفاظت از بازیابی اقتصاد جهانی. ما میخواهیم اقداماتی که کنترل آنها از دست ما خارج است، پیش نیاید.» او تأکید کرد که بسیار ناراضی ولی همچنان خوشبین است. در آن لحظه من نیز همان حس را داشتم. ما گفتوگوهایمان با چین و روسیه را ادامه دادیم. شکافها در حال کم شدن بود و احساس میشد به توافقی که سختترین تحریمهای تاریخ را وضع خواهد کرد، نزدیک شدهایم.>
کنفرانس بی نتیجه تهران
در حالی که امریکا در تلاش برای راضی کردن اعضای شورای امنیت برای تصویب قطعنامهای جدید بود، سه کشور ایران، برزیل و ترکیه در تهران به توافقی سهجانبه رسیدند که طی آن ایران اورانیوم غنی شده را از ترکیه دریافت میکرد. این توافق با نارضایتی امریکا مواجه شد. کلینتون این توافق را تلاش تهران برای تأخیر در روند تحریمها از یک سو و از سوی دیگر تلاش ترکیه و برزیل برای اثرگذاری در امور جهانی میداند. در نهایت این توافقنامه به نتیجه نمیرسد و امریکا نیز با راضی نمودن چین، موفق به تصویب قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت میشود.
اما ۱۷ مه ۲۰۱۰ همان زمان که اهدافمان در حال تحقق بود، در کنفرانسی فاتحانه در تهران رؤسای جمهور ایران، ترکیه و برزیل اعلام کردند که برای سواپ اورانیوم با غنای پایین در برابر میلههای سوختی مورد نیاز ایران برای راکتور تهران به توافق رسیدهاند. قرارداد صوری آنها به قراردادی که اکتبر گذشته ایران آن را رد کرد، شباهت داشت. اما در حقیقت بسیار ناقص بود. قرارداد این نکته را در نظر نگرفته بود که ایران برای ماهها پس از قرارداد قبلی به غنیسازی اورانیوم دست زده است و انتقال همان مقدار اورانیوم ذخایری زیاد به آن کشور خواهد داد. برخلاف توافق اکتبر، ایرانیان مالکیت اورانیوم فرستاده شده را در اختیار دارند و این حق را دارند که هر وقت بخواهند، آن را برگردانند.
مشکلسازترین مسأله این بود که ایران به ادعای خود درباره حق غنیسازی در سطوح بالاتر ادامه میداد و چیزی در این توافق نبود که نشان دهد آن را متوقف خواهد کرد یا حداقل نشان دهد که ایران درباره این مسأله با ۶ کشور و یا آژانس بحث خواهد کرد. در مدت کوتاه این توافقنامه میتوانست نیاز ایران به میلههای سوختی را حل کند اما برای رفع نگرانیهای جهانی پیرامون برنامه غیرمشروع سلاح اتمی بسیار ناچیز بود. من مطمئن بودم این کار ایرانیان برای برهم زدن تلاشهای ما به منظور وضع تحریمها در سازمان ملل است و این فرصت خوبی بود تا موفق شود.
از زمان به هم خوردن توافق اکتبر ۲۰۰۹، ترکیه و برزیل مدام برای برقراری دوباره آن سر و صدا به پا میکردند. این دو کشور کشورهای غیردائم شورای امنیت بوده و اشتیاق داشتند که تأثیرگذاری خود در صحنه جهانی را افزایش دهند. این دو کشور بهترین مثال برای قدرتهای در حال ظهوری هستند که رشد پرشتاب اقتصادی، جاهطلبیهای آنها برای تأثیرگذاری در منطقه و جهان را افزایش داده است. همچنین رهبرانی با اعتماد به نفس به نام سیلوا و اردوغان که گمان میکنند میتوانند تاریخ را آن گونه که میخواهند تغییر دهند، به میانجیگری برای حل مسأله ایران چشم دوخته بودند و بسیار سخت بود که بتوان آنها را از این کار منصرف کرد. حتی اگر امید کمی (برای حل بحران ایران توسط آنها) یا حتی نتایج غیرسازندهای (ناشی از اقدام آنها) وجود داشت. امریکا و دیگر اعضای دائم سازمان ملل واکنشی احتیاطآمیز به تلاشهای برزیل و ترکیه نشان دادند. پیش از این، فریبکاریهای زیادی از ایران دیده و اکنون نیز نگران این بودیم که ایران از حسن نیت و اهداف خوب برزیل و ترکیه برای محافظت از برنامه هستهای خود و شکستن اجماع جهانی علیه این کشور بهرهبرداری کند. نگرانی ما وقتی بیشتر شد که فهمیدیم ایران قصدی برای توقف برنامه غنیسازی خود ندارد و اورانیوم خود را نیز در محمولههای کوچک (و نه یک محموله بزرگ) انتقال خواهد داد.
معنی این مسأله آن بود که ایران همیشه میزان اورانیوم مورد نیاز برای ساخت بمب را در اختیار خواهد داشت. اوایل مارس ۲۰۱۰، سیلوا را در برازیلیا دیدم. من به او توضیح دادم که این قرارداد چه عواقب بدی خواهد داشت و تلاش کردم تا او را منصرف کنم، اما او قانع نشد. سیلوا این دیدگاه من که ایران صرفاً میخواهد زمان بخرد را رد کرد. درهای مذاکره باز است و ما هیچ گاه آن را نبستهایم. من این سخنان را به طور عمومی پس از آن دیدار گفتم. ما نمیخواهیم کسی حتی از فاصلهای دور نیز به طرف ایران برود و از او جانبداری کند. ما میبینیم که ایران به سمت چین، ترکیه و برزیل میدود و برای دور ماندن از تحریمهای بینالمللی، به هرکسی یک چیزی میگوید.
اوباما پس از آن طی نامهای به سیلوا، بر نگرانیهای ما تأکید کرد: ایران استراتژیای را دنبال میکند که بدون هیچ گونه عملی برای ساختن اعتماد و اطمینان دو طرفه تظاهر به انعطاف میکند. او پیامی مشابه این نامه را نیز به اردوغان نوشت. ایران با ادامه دادن غنیسازی اورانیوم، به استدلال ما در این باره اعتبار بخشید. به نظر میرسید تنها هدف آنها تخریب ماشین تحریم سازمان ملل بود. هنگامی که رئیسجمهوری برزیل مشغول بازدید از ایران بود، من به وزیر خارجه وی سلسو آموریم گفتم که این عمل ایرانیها را عملی استادانه (برای خریدن وقت) بداند اما وی با اعتماد به نفس کامل عقیده داشت که میتوانند موفق شوند. نهایتاً از روی خشم و تعجب به او گفتم: اکنون باید این روند متوقف شود، اکنون، زمان حساب پس دادن است.
وزیر خارجه برزیل این گونه استدلال کرد که ممکن است برای ایران توافق با ترکیه و برزیل آسانتر از توافق با امریکا باشد. من در گرفتن نتیجه مثبت از این دیدار شک داشتم. نگران این بودم که این اتفاق (توافق سهجانبه) در زمانی حساس اتفاق میافتد چرا که ما به توافق با چین و روسیه درباره متن تحریمهای جدیدی که قرار بود وضع شود، نزدیک شده بودیم.
نه مسکو و نه پکن اشتیاقی به روند امور نداشتند و من احساس کردم اگر آنها موقعیتی برای دادن فرصت بیشتری به ایران به دست بیاورند، در یک چشم به هم زدن این کار را انجام خواهند داد. فوریترین نگرانی من نیز زمانی حاصل شد که در اخبار دیدم لولا داسیلوا، اردوغان و احمدینژاد به توافق رسیدهاند. «آموریم» این مسأله را در یک کنفرانس خبری تأیید کرد و هیچ شک و شبههای باقی نماند. «این برنامه مسیری برای گفتوگو و کنار گذاشتن هر سطحی از تحریمهاست.» وقتی که بعد از آن با یکدیگر صحبت کردیم، وزارت امور خارجه برزیل و ترکیه هر دو تلاش کردند تا شایستگی و فاتحانه بودن این توافق را به من نشان دهند. آنها بر اساس ۱۸ ساعت مذاکرات سخت گزارش دادند و تلاش کردند تا من را خاطر جمع کنند که به موفقیت رسیدهاند. من فکر میکردم آنها از این که پیروزی مقتدرانهشان با شک ما مواجه خواهد شد، متعجب میشوند. اما من در قبال ایران منتظر عمل بودم، نه حرف. من به آموریم گفتم: «ما یک اصطلاح داریم و آن، این است که تنها زمانی میتوان از طعم فرنی خبردار شد که آن را بخوریم.» آموریم در پاسخ گفت: من موافقم که چشیدن طعم فرنی کلید موفقیت است، اما باید زمانی هم برای درآوردن قاشق از فرنی و خوردن آن باشد. در اینجا بود که پاسخ دادم: این فرنی (مهلت داده شده به ایران) بیش از یک سال است که وجود دارد.
در زمان حاضر فوریترین مسأله این بود که بتوانیم با یکدیگر قطعنامه تحریمها را در مقابل این بازی شطرنج قرار دهیم. ما توافقی بر سر اصول با چین و روسیه داشتیم که من تلاش داشتم در سریعترین زمان ممکن پس از کنفرانس خبری در تهران آن را اعلام کنم. اما تا رأیها در نیویورک جمع نمیشد، روی هیچ چیز نمیشد حساب کرد. هنگامی که پکن محتاطانه از معامله برزیل- ترکیه استقبال کرد، من میتوانستم بستر آغاز یک تغییر را احساس کنم. خوشبختانه برنامهریزی کرده بودم چند روز بعد برای مذاکرات سطح عالی با رهبر چین عازم این کشور بشوم. ایران در کنار کره شمالی و دریای جنوبی چین در دستور جلسه قرار داشت. در طول یک ناهار طولانی مدت با دای بینگو در دیایوتای گِستهاوس ما در مورد موضوع صحبت کردیم. من در مورد اعتراضاتمان به طرح پیشنهادی برزیل- ترکیه سخن گفتیم و به دای یادآوری کردم که ایران سابقه طولانیای در رفتار دوگانه- شامل اغفال ما در قم- دارد. من اشاره کردم هم اکنون زمان برطرف کردن هرگونه مشکل در متن قطعنامه تحریمهاست. مثل همیشه دای متفکرانه و در عین حال با صلابت بود؛ با نگاهی بر تاریخ (گذشته) و انتهای کار. چین از این که کشورها تنها در موارد فاحش مجازات میشوند، از جامعه بینالمللی ناراحت بود و به طور قطع نمیخواست که هیچ یک از منافع تجاریاش به وسیله تحریمها در خطر بیفتد. در مورد این حالت از اکراه نیز تنها یک سال قبل دقیقاً یک تجربه مشابه در مورد تحمیل تحریمهای سختتر بر کره شمالی داشتیم و اکنون برای دومین بار از آنها میخواستیم خود را کنار بکشند و اعتراض نکنند. من به دای یادآوری کردم که اصلیترین منفعت چین در خاورمیانه، ثبات و پایداری است که جریان مداوم نفت را تضمین میکرد. اگر فشار ما برای تحریمهای سازمان ملل شکست میخورد، احتمال مقابله نظامی در ادامه وجود داشت. این مسأله میتوانست قیمت نفت را افزایش شدید دهد و اقتصاد جهانی را دچار ویرانی کند. در مقابل نیز اگر چین گرههای تجاری خود با ایران را کاهش میداد، میتوانستیم چین را کمک کنیم تا به منابع انرژی دیگری دست یابد. در آخر نیز بیپرده به دای گفتم که این مسأله برای ما بسیار مهم است. اگر میخواهیم روابط سازنده و متعاونانهای (همان طور که رئیسجمهوری اوباما و هو تعهد کردهاند) داشته باشیم، احتیاج داریم تا در شورای امنیت، چین با ما همرأی باشد. در نتیجه صحبتهای عصر، احساس کردم دوباره امور را به مسیر اصلی خود بازگرداندم. من این احساسات را در گفتوگوهای چند روز آتی با رئیسجمهوری هو و نخست وزیر ون محکم کاری کردم. راندن مسیر به سمت تحریمهای جدید میتوانست ادامه پیدا کند. بعد از دیدارم در پکن اعلام کردم ما از همکاری به دست آمده خوشحال و راضی هستیم. ما در گروه ۱+۵ به اجماع رسیدهایم. تنها چیزی که باقی مانده بود، بحث بر سر موارد جزئی بود. «بخشی از جامعه بینالملل عقیده دارند توافقنامهای که میان ایران، برزیل و ترکیه هفته پیش در تهران امضا شد، تنها به این خاطر بود که شورای امنیت در آستانه انتشار علنی متن قطعنامهای بود که هفتهها بر سر آن کار کرده بود. این کار تلاشی آشکار برای جلوگیری از اقدام شورای امنیت بود.» اخذ رأی در نیویورک برای نهم ماه جون تنظیم شده بود. سوزان و تیم او همچنان با چین بر سر فهرست نهایی کارخانهها و بانکهای ایرانی برای تحریم گفتوگو میکردند و ما مترصد آن بودیم که فشار نهایی برای گرفتن تعداد رأی بیشتری از اعضای غیر دائم شورای امنیت را فراهم آوریم. در کمترین حالت این انتظار را داشتیم که در صورت عدم رأی منفی، از رأی دادن خودداری کنند. ضمناً باید نشست سازمان کشورهای امریکایی را در لیمای پرو برگزار میکردم. سفیر چین در امریکا- ژانگ یسوی- نیز برای شرکت در این نشست در شهر حضور داشت و من نیز او را برای صرف یک نوشیدنی به هتل دعوت کردم. امیدوار بودم که بتوانیم فهرست تحریمها را نهایی کنیم. وقتی ژانگ به هتل رسید، من او را به گوشهای آرام در بار دعوت کردم که میتوانستیم با هم صحبت کنیم. من پیش از آن با اعضای کنفرانس خبری وزارت خارجه دیدار داشتم و بسیاری از خبرنگاران همچنان در بار مانده بودند. آنها در این باره که مذاکرات زیر نظر آنها به درستی پیش میرود یا نه، دو به شک بودند. در یک لحظه یکی از خبرنگاران پرشور نیویورک تایمز- مارک لاندلر- نزد ما آمد. او گفت: چه کسی گفته است که دیپلماسی نمیتواند مؤثر باشد و در عین حال مایه سرگرمی نیز باشد؟! من خندیدم و این گفته را پذیرفتم. ژانگ نیز مؤدبانه از این درخواست متابعت کرد و در آنجا، در کنار یک نوشیدنی پرویی، ما به یک فهم مشترک از اسامی تحریمها دست یافتیم. شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه ۱۹۲۹ را با رأی ۱۲ به ۲ تصویب کرد. این قطعنامه سختترین تحریمهای طول تاریخ را بر ایران تحمیل میکرد که در آن سپاه پاسدارن انقلاب، فروش تسلیحاتی و تراکنشهای مالی را مورد هدف قرار داده بود. تنها ترکیه و برزیل که هنوز از شکست مانور دیپلماتیک خود ناراحت بودند، رأی منفی دادند. لبنان نیز پس از درخواست دقیقه ۹۰ من، معاون رئیسجمهور بایدن و ری لاهود وزیر حمل و نقل که یک امریکایی- لبنانی برجسته بود، از رأی دادن امتناع کرد. من ساعتها قبل، از کلمبیا با رئیسجمهوری لبنان میشل سلیمان تماس گرفته بودم و به او اصرار کردم که بر اساس الزامات سیاسی کشور خود، رأی منفی ندهد. من میدانستم که او تصمیمات دشواری را هدایت میکند و از عدم رأی دادن هم احساس رضایت کردم. قطعنامه از حالت عالی خود دور بود -چرا که اجماع با روسیه و چین نیازمند مصالحه بود- ولی من به آنچه رسیده بودیم، افتخار میکردم. در طول ریاستجمهوری بوش، ایران باعث شده بود تا قدرتهای بزرگ در مقابل یکدیگر بازی کنند و به خاطر رفتار ناشایست خود جلوی تحریمهای جدی بینالمللی را گرفت. دولت اوباما این روند را تغییر داد. با وجود پیروزی ما، هنوز میدانستم که این تازه اول کار است. قطعنامه سازمان ملل باب جدیدی را برای تحریمهای یکجانبه سختتر توسط ایالات متحده و سایر کشورها گشود. در طول این پروژه ما با رهبران کنگره همکاری کرده بودیم و خیلی زود نیز کنگره قانونی را تصویب کرد که میشد توسط آن ضربههای سختتری به اقتصاد ایران وارد کرد. من همچنین با همتایان اروپایی خود در مورد گامهای جدیدی که میتوانند بردارند، صحبت میکردم. حتی هنگامی که فشارها نیز مهیا گردید، ما پیشنهاد مذاکره را نیز روی میز گذاشتیم. در دسامبر ۲۰۱۰ برای شرکت در یک کنفرانس با موضوع امنیت خلیج فارس به بحرین سفر کردم. از قبل انتظار میرفت که هیأتی از دیپلماتهای ایرانی نیز برای شرکت در کنفرانس حضور یابند. با وجود این که تماس کوتاهی در دیدار قبلی ریچارد هالبروک و جک سولیوان انجام گرفته بود، اما من هنوز تا آن زمان با یک همتای ایرانی چهره به چهره نشده بودم. تصمیم گرفتم تا از این فرصت برای ابلاغ پیام خود استفاده کنم. در سخنرانیام در مراسم ناهار مجلل، میان صحبتم وقفهای ایجاد کردم و گفتم: در اینجا میخواهم به طور مستقیم هیأت نمایندگی دولت جمهوری اسلامی ایران در این کنفرانس را مورد خطاب قرار دهم. وزیر امور خارجه ایران منوچهر متکی تنها چند صندلی آن طرفتر نشسته بود. من گفتم: «حدود دو سال پیش، رئیسجمهور اوباما پیشنهادی صادقانه برای گفتوگو را به دولت شما ارائه کرد. ما هنوز بر این پیشنهاد پایبندیم. شما حق استفاده صلحآمیز از برنامه هستهای را دارید. اما به واسطه این حق، یک مسئولیت عاقلانه جدید شکل میگیرد: شما از معاهده ان.پی.تی که آن را امضا کردهاید پیروی میکنید و باید به طور کامل نگرانی دنیا در مورد فعالیتهای هستهای خود را از بین ببرید. ما به شما اصرار میکنیم که از این فرصت استفاده کنید- برای مردم خودتان، برای منافع خودتان و برای امنیت مشترک ما.» بعد از آن که ناهار تمام شد و همه در حال دست دادن با یکدیگر بودند، متکی را مورد خطاب قرار دادم و گفتم: سلام آقای وزیر! او به فارسی چیزی زیر لب زمزمه کرد و دور شد. چند دقیقه بعد، در مسیر رسیدن به خیابان اصلی دوباره به یکدیگر رسیدیم. من مجدداً سلامی دوستانه به او کردم و او مجدداً از این که پاسخ بدهد، امتناع کرد. به خودم خندیدم. رئیسجمهور اوباما در اولین سخنان مراسم افتتاحیه خود گفته بود که با ایران و سایر کشورهای مطرود میتوانیم دست خود را به سویشان دراز کنیم به شرطی که آنها هم مشتشان را شل کنند. متکی به خوبی نشان داد که چقدر دستیابی به این گفته رئیسجمهور سخت است. اما اگر بخواهیم منصفانه به ماجرا نگاه کنیم، ما توانسته بودیم کمپینی را در دنیا برای تحمیل تحریمهای فلج کننده بر کشور متکی فراهم آوریم. مذاکره و فشار. چماق و هویج. این طبیعت دیپلماسی بود و ما یک بازی طولانی را انجام میدادیم.
از آزادسازی گروگانهای امریکایی تا مذاکرات محرمانه
جولای ۲۰۰۹ سه امریکایی در خاک ایران بازداشت میشوند و ایران نیز در ابتدا از ملاقات سفیر سوئیس با این زندانیها جلوگیری میکند. سارا شورد که یکی از این سه فرد بود، سرانجام در سپتامبر ۲۰۱۰ آزاد شد. هیلاری کلینتون در این قسمت از خاطرات خود به آغاز گفتوگوهای ایران و امریکا در مسقط اشاره میکند. جک سولیوان به نمایندگی از کشور امریکا با ایران مذاکره میکرده است. با این حال، در حین مذاکره نیز، امریکا تلاش خود برای افزایش فشارهای بینالمللی به ایران را پیگیری میکرد. دسامبر ۲۰۱۱ اتحادیه اروپا دست به تحریم نفت ایران زد. این مسیر، بخشی از استراتژی دو مسیرهای بود که امریکا در قبال ایران اتخاذ کرده بود و فشار در کنار دیپلماسی را پیگیری میکرد.
این پشت صحنه آن چیزی بود که ژانویه ۲۰۱۱ پادشاه عمان به من پیشنهاد داد تا در مورد آن به صورت پنهانی و به صورت مستقیم با ایران گفتوگو کنیم. مذاکرات از طریق ۱+۵ متوقف شده بود. میانجیگریهای کشورهای ثالث هم شکست خورده بود. دوباره و دوباره ایران ثابت کرده بود غیرقابل اعتماد و سرسخت است. با وجود همه اینها، هنوز میشد فکر کرد که پادشاه عمان میتواند این پیام را به ایران منتقل کند. در نهایت، او این کار را با تحرک در مورد کوهنوردان امریکایی زندانی شده انجام داد. در جولای ۲۰۰۹، سه امریکایی جوان توسط نیروهای امنیتی ایران در حالی که در مرزهای کوهها در منطقهای میان شمال عراق و ایران مشغول به کوهنوردی بودند، به اتهام جاسوسی دستگیر شده بودند. جوشوا فتّال، شین باور و سارا شورد در میان کردهای شمال عراق زندگی و کار میکردند و از همین رو هیچ دلیلی برای مظنون شدن به آنها به عنوان جاسوس وجود نداشت. برای واشنگتن غیرممکن بود که بفهمد دقیقاً چه اتفاقی افتاده است و آیا این سه نفر از مرزها منحرف شدهاند یا نه. اما این، حادثه ربودن دو ژورنالیست امریکایی نزدیک مرزهای چین و کره شمالی که تنها چند ماه پیش اتفاق افتاده بود را دوباره به خاطر آورد و یک مشکل فوری بر ما تحمیل کرد. همانند کره شمالی، در ایران نیز ما هیچ روابط دیپلماتیک و سفارتی برای رسیدگی به مشکلات نداریم. ما مجبور بودیم که روی سوئیس به عنوان حافظ منافع ما در ایران حساب باز کنیم. اما ایران در ابتدا با دسترسی کنسولی دیپلماتهای سوئیس مخالفت کرد، به این معنا که با وجود الزامی که تحت کنوانسیون وین داشت، هیچ کس اجازه ملاقات با امریکاییهای بازداشت شده را ندارد. من درخواستی علنی برای آزادی کوهنوردان کردم، در طول ماههای بعد از آن به طور مداوم و مکرر به آن اشاره کردم و مثل همیشه از سوئیس جهت ارسال پیام خصوصی ما طلب کمک کردم. ما در ارتباط نزدیک با خانوادههای ناراحت کوهنوردان بودیم و در نوامبر، آنها را به دفتر خود در وزارت امور خارجه دعوت کردم تا یکدیگر را ملاقات کنیم. ماهها طول کشید تا سفیر سوئیس در تهران بتواند برای دیدن سه زندانی امریکایی وارد زندان […] اوین شود. آنها ماهها بدون رسیدگی رسمی به پرونده یا دسترسی به یک وکیل قانونی در زندان نگه داشته شده بودند. دقیقاً بعد از روز مادر، با کمک سوئیس، مادران کوهنوردان برای سفر به ایران ویزا دریافت کردند. من آنها را دوباره قبل از ترک امریکا ملاقات کردم و دعای خود را بدرقه راهشان تا تهران کردم. به آنها اجازه داده شد که تجدید دیداری اشکبار با فرزندان خود داشته باشند، اما اجازه برگرداندن فرزندان به کشورشان داده نشد. همه این صحنهها توسط ایران به عنوان یک تبلیغات فریبکارانه مورد استفاده قرار گرفت.
در طول این کار سخت و دشوار، تلاش میکردم تا از هر کانالی برای متقاعد ساختن ایران جهت آزادی کوهنوردان استفاده کنم. از جک سولیوان خواستم تا این پروژه را برعهده بگیرد. در تابستان ۲۰۱۰ جک را به کنفرانسی در کابل افغانستان فرستادم تا پیامی را به وزیر امور خارجه ایران در مورد کوهنوردان برساند، دقیقاً همان کاری را که یک سال پیش در لاهه برای سایر امریکاییهای بازداشت شده انجام داده بودیم. اما ارتباط کلیدی در عمان شکل گرفته بود. یکی از مشاوران ارشد پادشاه عمان به دنیس راس- مشاور ارشد رئیسجمهور اوباما در حوزه ایران – نزدیک شد و پیشنهاد میانجیگری را به او داد. عمانیها در عمل هم مثل حرفهایشان عالی بودند. در سپتامبر ۲۰۱۰ سارا شورد در ازای ضمانت آزاد شد. زمانی که او ایران را ترک کرد، با پادشاه عمان تماس گرفتم تا از او تشکر کنم و ببینم که در مورد دو کوهنورد دیگر چه میتوان کرد (ممکن بود که آزادی آنها یک سال دیگر وقت ببرد) پادشاه به من گفت: ما همیشه آمادهایم تا آنچه را که صحیح است، برای کمک انجام دهیم. تعابیر او در جلسه مشترکمان در ژانویه ۲۰۱۱ همچنان در ذهنم است.
آزاد کردن کوهنوردان زندانی در مقایسه با تسهیل گفتوگوهای حساس در مورد آینده برنامه هستهای ایران کاملاً متفاوتتر بود، ولی پادشاه عمان نشان داده بود که میتواند به نتیجه برسد. از همین رو به دقت به طرح پیشنهادی او برای یک کانال جدید متکی به خود برای آزادی زندانیان گوش دادم و به این نکته اشاره کردم که آیا میتوانیم مطمئن باشیم که طرف ایرانی برای مذاکره کردن در یک راه درست متقاعد میشود یا خیر. زمان زیادی را در فرآیند ۱+۵ صرف کردیم، تنها برای این که موافقتنامهای که در تهران رد شده بود را بررسی کنیم. پادشاه عمان هیچ قولی نمیتوانست بدهد ولی میخواست تلاشش را بکند. من کاملاً موافق بودم که اگر در این مسیر پیش برویم، نهایت محرمانه بودن را باید رعایت کنیم. ما دیگر نمیخواستیم یک سیرک با ژستهای مختلف برای خبرگزاریها و فشار در برگشت به کشورمان داشته باشیم. حتی در بهترین شرایط هم این یک شانس بسیار کم برای موفقیت بود اما ارزش امتحان کردن را داشت. من به پادشاه عمان گفتم که با رئیسجمهور اوباما و همکارانم در واشنگتن صحبت میکنم اما باید فکر کردن در مورد چگونگی بالفعل کردن این نقشه را شروع کنیم. در ماههای آینده، محتاطانه پیش رفتیم. نگرانیهای واقعیای در مورد این که با چه کسی باید صحبت کنیم و انگیزههای آنها چه چیز بوده است، وجود داشت. رئیسجمهور اوباما بسیار هوشیار و محتاط و در عین حال علاقهمند بود. یک بار رئیسجمهور خودش با پادشاه عمان تماس گرفت تا امکان برقراری کانال دیپلماتیک برای حل این مشکل را جویا شود. ما حلقه مطلعین (از این موضوع) را کوچک کردیم. بیل برنز، جک و من در یک تیم فشرده در کاخ سفید که شامل تام دانیلون مشاور امنیت ملی وقت، معاون او دنیس نک دوناف، دنیس راس قبل از عزیمت او در نوامبر ۲۰۱۱ و پونت تالوار مدیر ارشد اداره عراق، ایران و کشورهای خلیج [فارس] میشد. عمانیها پیامهای مختلفی را به ما ارسال میکردند که گفتوگوها چگونه میتواند شکل بگیرد یا چه نمایندگانی میتوانند ارسال شوند. کار بسیار سختی بود که یک جواب مستقیم از ایران حتی در مورد سادهترین سؤالها بشنویم و این برای ما تعجبآمیز نبود. هنگامی که آژانسهای اطلاعاتی و اجرایی قانون امریکا توطئه ایران برای به قتل رساندن سفیر عربستان در واشنگتن را کشف کرد، اعتماد ما در مورد پیشرفت قضیه ضربه دید. یک فرد ایرانی در فرودگاه نیویورک دستگیر شد و اقرار کرد که یک برنامه از قبل طراحی شده از روی فیلمهایی نظیر «۲۴» یا «هوم لند» را در نظر داشته است. این برنامه شامل تلاش برای استخدام یک کارتل مکزیکی مواد مخدر برای بمبگذاری در رستورانی بود که سفیر در آن غذا میخورد. خوشبختانه مشخص شد که عامل مکزیکی خبررسان سازمان مبارزه با مواد مخدر امریکا بود. ما مدارکی داشتیم که ثابت میکرد توطئهای با حمایت و هدایت مقامات رسمی ارشد ایران در کار است. اندکی بعد، فرمانده نیروی دریایی ایران با اخطار به این که در هر زمان که بخواهد تنگه هرمز را خواهد بست (امری که میتوانست بیشتر منابع تأمین نفت دنیا را مسدود کند) بازارهای جهانی را مرعوب کرد.
تصمیم گرفتم که در اکتبر ۲۰۱۱ به مسقط بازگردم و دومین دیدار خود با پادشاه عمان را داشته باشم. او هم چنان عقیده داشت که روند مذاکرات در حال پیشروی است و پیشنهاد داد ما یک تیم را پیش از مذاکرات به عمان بفرستیم تا مسائل لجستیکی را به طور مجزا مورد بررسی قرار دهیم، چرا که جابهجایی پیامها مسیر خوبی را طی نمیکرد. از آنجا که ایرانیان در حرف خود جدی بودند و پادشاه میتوانست این اعتماد را به ما بدهد که با رهبر ایران صحبت میکند، من پذیرفتم. همچنین به پادشاه عمان اصرار کردم که اخطاری سخت و محکم پیرامون تنگه هرمز به ایرانیان برساند. بعد از گفتوگوی ما، چیدمان پنهانی را برای فرستادن جک و پونیت به همراه تیمی برای آغاز مذاکرات و گفتوگوها آغاز کردیم. سناتور جان کری با یکی از نزدیکان پادشاه عمان صحبت کرد و ما را از آنچه شنید، باخبر کرد. برای نخستین دیدار حساس با ایرانیها، جک باتجربهترین دیپلمات وزارت خارجه برای این مذاکره نبود، اما بسیار خردمند بود و به طور کامل به او اعتماد داشتم.
حضور او میتوانست این پیام قدرتمند را ارسال کند که من شخصاً در این فرآیند سرمایهگذاری کردهام. در اوائل جولای ۲۰۱۲، جک مخفیانه و بدون سر و صدا سفرمان به پاریس را ترک کرده و با یک پرواز شخصی به مسقط رفت. مقصد سفر او تا آن اندازه سری بود که دیگر اعضای تیم سفرم- همکارانی که با او در همه جا اعم از خانه و بیرون منزل حضور داشتند- فکر میکردند او برای کاری مثل یک مشکل فوری خانوادگی پاریس را ترک کرده و نگران او بودند. به طرز فوقالعادهای آنها مأموریت واقعی جک را تا حدود تقریباً بیش از یک سال بعد که در یک کنفرانس خبری به آن اشاره شد، نفهمیدند.
یک روز جک و پونیت که در عمان بودند، روی یک مبل راحتی در خانه خالی سفارت خوابیده بودند. تیم مذاکراتی ایران به همراه یک سری از مطالبات و پیششرطهایی آمده بودند که هیچ کدام آنها قابل پذیرش نبود. ایرانیها آنجا بودند و تا حدودی (تنها) از جانب خودشان حضور داشتند، اما به شکلی واضح ترسو بودند که شاید منعکس کننده رهبری دوگانه و تقسیم شده در تهران بود. جک اینگونه گزارش داد که ایرانیها هنوز برای مذاکره جدی آماده نیستند. ما به توافق رسیدهایم که کانالها را باز بگذاریم و ببینیم که آیا وضعیت پیشرفت میکند یا خیر. در طول این زمان، حتی با وجود این که ما این جاده پنهانی مذاکرات را تعقیب میکردیم، در پی این بودیم تا فشار بینالمللی بر رژیم ایران را افزایش دهیم و با جاهطلبیهای آنها مقابله به مثل کنیم. یکی از اولویتهای ما این بود که حضور نظامی خود در خلیج [فارس] را گسترش دهیم و منابع جدید نظامی را در طول منطقه برای خاطر جمع کردن شریکهای خود و بازداشتن ایرانیان به کار گیریم. در یک همکاری نزدیک و پایدار با اسرائیل بودیم و گامهای بیسابقهای را در جهت محافظت از برتری نظامی آنها در مقابل حریفان احتمالی برداشتیم.
من از آندرو شاپیرو، همکار قدیمی من در سنا و همچنین مشاور فعلی وزارت امور خارجه در مسائل سیاسی- نظامی خواستم تا این اطمینان را حاصل کند که اسرائیل توسط پیشرفتهترین سیستمهای سلاحی نظیر F-35 Joint Strike Fighter مجهز شده باشد. ما با اسرائیلیها کار میکردیم تا یک شبکه دفاعی چند لایه هوایی ایجاد کرده و آن را گسترش دهیم. شبکهای دفاعی که شامل نسخههای قدرتمند شده موشکهای پاتریوت (که اولین بار در جنگ ۱۹۹۱ خلیج فارس از آن استفاده شد)، یک رادار هشدار دهنده پیش از وقوع خطر، آتشبارهای ضد راکت که به گنبد آهنین موسوم بود و سایر سیستمها برای محافظت در مقابل موشکهای بالستیک که معروف به دیوید اسلینگ و موشک حائل Arrow-3 بودند، میشد. در اواخر ۲۰۱۲ و در طول ستیز با حماس در غزه، گنبد آهنین در حفاظت از خانهها و اجتماعات اسرائیلی مؤثر واقع شده بود.
من همچنین ساعتهای زیادی را با نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو بر سر گفتوگو در مورد استراتژی دو مسیره خود و تلاش برای قانع کردن او به این که تحریمها جواب خواهد داد، صرف کردم. ما موافق بودیم که یک تهدید جدی نظامی مهم است- و از همین رو بود که من و رئیسجمهور اوباما بارها گفتیم که همه گزینهها روی میز است- اما ما در این باره که تا چه اندازه باید در میان عموم مردم خبرها را مخابره کرد، دیدگاههای متفاوتی داشتیم. من به نتانیاهو گفتم که رئیسجمهور اوباما وقتی گفت که اجازه نمیدهد ایران به بمب هستهای دست یابد و همچنین این که سیاست محدودسازی سیاست امریکا نیست، در حرف خود جدی است. سیاست محدودسازی شاید بتواند در مورد شوروی نتیجه دهد ولی با توجه به ارتباط ایران با تروریسم و همچنین به خطر انداختن منطقه، ایران مجهز به سلاح هستهای، دیگر قابل قبول و یا محدودسازی نیست. بنابراین همه گزینهها به طور واقعی از جمله حمله نظامی روی میز بود.
به اضافه کار ما با اسرائیلیها، دولت اوباما حضور هوایی و دریایی خود در خلیج فارس را گسترش داد و روابط ما را با پادشاهیهای خلیج [فارس] که ایران را زنگ خطری جدی میپنداشتند، تعمیق کرد. من با شورای همکاری خلیج [فارس] در مورد مسأله حساس گفتوگوهای امنیت تعامل داشتم و مانورهای مشترک نظامی با اعضای شورا را نیز برگزار میکردیم. اطمینان خاطر دادن به ترکیه برای تصاحب یک سیستم بزرگ راداری نیز ما را کمک کرد تا با ساخت یک سامانه موشکی جدید همپیمانان خود در اروپا را از حمله احتمالی ایران در امان نگه داریم.
هنگامی که ما سامانههای دفاعی خود را به راه انداختیم، مورد این اتهام قرار گرفتیم که فشارهایی را بر ایران برای تغییر محاسبات رهبری ایران انجام میدهیم. دولت اوباما و کنگره توسط امور قانونی و اجرایی، با یکدیگر برای وضع تحریمهای سختتری بر ایران همکاری میکردند. تحریمهایی که همه آنها برپایه اقدامات شورای امنیت در تابستان ۲۰۱۰ بود. هدف ما فشار مالی بیشتر بر رهبران ایران بود که شامل معاملات رو به رشد نظامی این کشور هم میشد. در نتیجه این روند چارهای جز بازگشت به مذاکرات با گزینههای جدی نداشتند. در ادامه نیز باید به سمت (تحریم) صنعت نفت، بانکها و برنامههای تسلیحاتی ایران نیز میرفتیم. همچنین باید شرکتهای بیمه، خطوط کشتیرانی، بازرگانان انرژی، مؤسسات مالی و تعداد زیاد دیگری از بازیگران (اقتصادی و…) را برای گسستن ایران از تجارت جهانی فهرست میکردیم. بیش از همه، در پی آن بودم تا مشتریان اصلی نفت ایران را مطمئن سازم که منابع انرژی آنها متنوع خواهد شد و برای همین کمتر از تهران خرید کنند. هر کدام از کشورها که موافقت میکردند، بر خزانه ایران یک ضربه محکم دیگر وارد میآمد. خون حیاتی ایران نفت آن بود. ایران سومین صادرکننده نفت خام جهان بود و این مسأله، بیش از پیش نیاز به ارز خارجی را برای ایران ایجاد میکرد. بنابراین ما هر کار ممکن را که میتوانستیم برای سختتر کردن تجارت ایران بخصوص در مورد نفت انجام دهیم، انجام دادیم.
در این تلاش اروپاییها همکاران مهم و حیاتیای بودند و هنگامی که همه ۲۷ عضو اتحادیه اروپا توافق کردند که نفت ایران تحریم شود، کاری بزرگ رخ داد. باب اینهورن متخصصی که کمک کرد تا در اکتبر ۲۰۰۹ طرح مبادله راکتورهای تحقیقاتی تهران (سواپ) ارائه شود و همچنین معاون وزیر خزانهداری، دیوید کوهن، به دنبال این بودند که خلاقانهترین و مؤثرترین راهها برای اجرای تحریمهای ما را بررسی کنند. فریز کردن داراییهای بانکهای ایرانی این امکان را از کشتیهای نفتکش ایرانی گرفت که بتوانند در بازارهای جهانی بیمه را خریداری کنند و همچنین دسترسی آنها به شبکههای مالی جهانی را نیز قطع کرد. این وضعیت، یک حالت بی نظیر بود.
بر اساس قانون جدیدی که رئیسجمهور اوباما در دسامبر ۲۰۱۱ آن را امضا کرد، سایر کشورها باید هر ۶ ماه اثبات میکردند که مصرف نفت ایرانی را به طور قابل ملاحظهای کاهش دادهاند؛ در غیر این صورت با تحریم مواجه میشدند. برای عملی کردن این قانون، من به اداره جدید منابع انرژی که ریاست آن را کارلوس پاسکوال برعهده داشت، رفتم. هر جایی که ایران تلاش میکرد نفت خود را به فروش برساند، تیم ما نیز آنجا بود و تأمین کنندگان جایگزین را به کشورها پیشنهاد داده و ریسکهای مالی تراکنش مالی با یک کشور مطرود را خاطرنشان میساختیم. مشتریان اصلی ایران با انتخابهای سختی که نتایج اقتصادی بااهمیتی داشتند، مواجه شده بودند. خوشبختانه بسیاری از آنها رهبری عاقلانه خود را با پذیرش فرصتهایی برای متنوع ساختن سهامهای انرژی خود به نمایش گذاشتند. ما به همین اندازه در کشورهایی چون آنگولا، نیجریه، سودان جنوبی و خلیج فارس فعال بودیم و رقبای ایران را تشویق میکردیم تا مقدار بیشتری از نفت خود را برای توان بازار و جلوگیری از آسیب رسیدن به قیمت نفت به فروش برسانند. صنعت نفت عظیم عراق نیز از دیرباز به عنوان گرانبهاترین اولویت امریکا به اثبات رسیده بود. اما بیشترین منابع جدید نفت از حیات خلوت ما میآمد. از آنجایی که تولید گاز و نفت داخلی امریکا به واسطه تکنولوژیهای جدید و تحقیقات به شکل قابل توجهی افزایش یافت و واردات انرژی ما نیز کاهش یافت. این مسأله فشار را از دوش بازار جهانی برداشت و کار را برای محروم کردن ایران راحتتر کرد؛ زیرا سایر کشورها میتوانستند روی منابع پیشین امریکا که دیگر به آنها نیازی نداشت، حساب باز کنند.
بزرگترین مصرف کنندگان نفت ایران و سرسختترین کشورهایی که باید متقاعد میشدند تا از نفت ایران دست بکشند، در آسیا بودند. چین و هند برای نیازهای روزافزون خود، به نفت ایران وابسته بودند. اقتصاد پیشرفته کره جنوبی و ژاپن نیز مقدار زیادی به نفت وارداتی وابسته بود. ژاپن به دلیل خطرناک بودن تأسیسات هستهای فوکوشیما و در نتیجه توقف برنامه هستهای با فشار بیشتری ناشی از تحریم مواجه شد. با وجود این، ژاپنیها متعهد شدند که مصرف نفت ایرانی را به شکل قابل توجهی کاهش دهند که یک تعهد با شهامت برای ژاپن بود. در مقابل، هند در ابتدا درخواست غرب برای کاهش وابستگی خود به نفت ایران را نپذیرفت. در گفتوگوهای خصوصی ما با رهبران هند، آنها پذیرفتند که صلح در خاورمیانه دارای اهمیت است و پذیرفتند که ۶ میلیون هندی که در خلیج[فارس] زندگی و کار میکنند، ممکن است در مقابل بیثباتیهای سیاسی و اقتصادی آسیبپذیر باشد. در عین حال اقتصاد رو به پیشرفت هند نیازمند منابع یکنواخت انرژی بود و آنها معتقد بودند که نیازهای انرژیشان آن قدر بالاست که هیچ راه مداومی جز نفت ایران برای آنها باقی نمیماند. از طرف دیگر هند که در طول جنگ سرد جنبش عدم تعهد را رهبری میکرد و هنوز خودمختاری استراتژیک خود را میستاید، از این متنفر بود که به او گفته شود که چه کاری را باید انجام دهد. هر چه بیشتر به آنها اصرار میکردیم که مسیر را تغییر دهند، بیشتر بر این تأکید میکردند که راه خود را میروند.
در مه ۲۰۱۲ به دهلی نو رفتم تا شخصاً به این موضوع رسیدگی کنم. من به این مسأله اشاره کردم که ایجاد یک جبهه متحد بینالمللی، راه حل دیپلماتیک برای این بنبست و از بین بردن تعارضهای نظامی بهترین راه برای متقاعد ساختن ایران برای بازگشت به میز مذاکره است. من منافع منابع متنوع انرژی را مطرح کردم و در مورد جایگزینهای بالقوه ایران در بازار سخن گفتم. من همچنین به هندیها اطمینان خاطر دادم که اگر گامهای مؤثری بردارند، ما میتوانیم برای دنیا روشن کنیم که این تصمیم آنها بوده است ولی آنها تصمیم گرفتند تا این روش را انتخاب کنند. هنگامی که من و وزیر امور خارجه اس. ام. کریشنا برای صحبت کردن با رسانهها خارج شدیم، در مورد موضوع ایران مورد پرسش قرار گرفتیم. من به کریشنا گفتم که او اول پاسخ دهد. کریشنا گفت: به خاطر مطالبات روزافزون ما، برای ما طبیعی است که منابع وارداتی نفت و گاز را با هدف تأمین امنیت انرژی متنوع سازیم. از آنجایی که شما یک سؤال معین در مورد ایران پرسیدید، ایران به عنوان یکی از منابع مهم نفتی ما باقی میماند، اگرچه همه میدانند که سهم ایران در واردات ما رو به کاهش است. نهایتاً این مسأله این تصمیم را منعکس میکند که پالایشگاهها بر اساس ملاحظات بازرگانی، اقتصادی و تکنیکی ساخته میشوند. این صحبتها برای من کافی بود. به کریشنا قول دادم که کارلوس و تیم متخصصان او را برای سرعت بخشیدن به تصمیمات کاملاً غیرمرتبط با ایران به دهلی خواهم فرستاد. در پایان تلاشهای ما در مورد مشتریان اصلی ایران حتی در مورد بیمیلترین آنها به این ختم شد که با کاهش خرید نفت از ایران موافقت کردند. نتیجه فوقالعاده بود. تورم در ایران به بیش از ۴۰ درصد رسید و ارزش پول رایج ملی به شکل قابل توجهی کاهش یافت. صادرات نفت در اوایل سال ۲۰۱۲ از ۲/۵ میلیون بشکه نفت خام در روز به تقریباً یک میلیون کاهش یافت که در نتیجه موجب کاهش بیش از ۸۰ میلیارد دلار بود.
کشتیهای نفتکش ایرانی بدون وجود هیچ بازاری برای حرکت و همچنین هیچ سرمایهگذار خارجی یا شرکت بیمهای از حرکت متوقف شدند و جتهای ایرانی در پرتاب کنندههای خود بدون وجود هیچ قطعه جایگزین موجود زنگ زدند. شرکتهای بزرگ چندملیتی نظیر شل، تویوتا و بانک داچ از ایران رفتند. حتی احمدینژاد که مدت طولانیای سعی در این داشت که بگوید تحریمها هیچ اثری بر کشور نداشته است، در مورد شرایط سخت اقتصادی شروع به شکایت کرد.
سالها من از تحریمهای فلج کننده سخن میگفتم و حالا این مسأله تبدیل به واقعیت شده بود. نتانیاهو به من گفت آنقدر از این عبارت لذت میبرد که گویا خودش آن را برای اولین بار استعمال کرده است. من به ائتلافی که شکل داده بودیم و تأثیرگذاری تلاشهایمان افتخار میکردم، اما هیچ لذتی از زندگی سخت ایرانیها که به خاطر انتخاب رهبران ایرانی برای مبارزهطلبی با جامعه بینالملل انجام میپذیرفت، نمیبردم. ما همه تلاشهای خود را کردیم تا تضمین کنیم که تحریمها باعث محرومیت ایرانیها از غذا، دارو و سایر نیازهای انسانی نمیشود. من به دنبال فرصتهایی بودم تا تأکید کنم که نزاع ما با دولت ایران است و نه با شهروندان آن و در یک مصاحبه تلویزیونی به فارسی در صدای امریکا و در برنامه پارازیت که معادل برنامه دیلی شو در امریکاست، به این مسأله اشاره کردم. مردم ایران شایسته آینده بهتر هستند اما این مهم ممکن نیست مگر این که رهبران آنها مسیر خود را عوض کنند. با وجود همه این مسائل، ایران همچنان معاند و جسور ماند. ایران به مرتبط شدن با طرحهای تروریستی جدید در سراسر دنیا، بلغارستان، گرجستان و تایلند ادامه داد. تهران تلاش میکرد تا دولتهای همسایه را ضعیف نماید و ناآرامیها را از بحرین به یمن و دورتر از آن بکشاند. ایران پول و سلاح را به سوریه و برای حمایت از بشار اسد و سختگیریهای […] او علیه مردم سوریه سرازیر کرد. سرانجام نیز ایران در قالب نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای جنگی حزبالله برای تقویت اسد تلاش کرد. همچنین ایران در تخطی آشکاری نسبت به قطعنامه شورای امنیت، پیشرفت برنامه هستهای خود را ادامه داد و از مذاکرات با صداقت با ۱+۵ خودداری کرد.
انتخابات سال ۱۳۹۲ و انتخاب روحانی
هیلاری کلینتون در دوره دوم اوباما برای وزارت خارجه انتخاب نشد با این حال بیل برنز و جک سالیوان مارس ۲۰۱۳ به عمان برمیگردند تا ببینند فرصت جدید مذاکره با ایران چه نتایجی را به دنبال خواهد داشت. کلینتون در این بخش از خاطرات خود به مناظرات ریاستجمهوری و اعتراض به رویکرد جلیلی در مسأله هستهای اشاره میکند. او بیان میکند که پس از انتخاب روحانی، کانال عمان برای مذاکره دوباره به راه افتاد و این بار امریکا با جواب مثبتی از سوی تهران روبهرو شد. کلینتون به رویکرد خود در اجماعسازی علیه ایران با استفاده از دیپلماسی اشاره میکند و البته تأکید میکند حتی اگر ایران و ۱+۵ بتوانند به توافق هستهای برسند، ایران همچنان به دلیل اعمال خود، خطری برای امریکا و متحدان این کشور محسوب میشود.
در مجامع عمومی رئیسجمهور اوباما و من تأکید میکردیم که پنجره دیپلماسی همچنان باز است اما شرایط همیشه این گونه نخواهد ماند. در جلسات خصوصی ما همچنان امیدوار بودیم که کانال عمانی ما در نهایت منجر به پیشرفت گردد. هرچه بر میزان فشار ما و ازهم پاشیدگی اقتصاد ایران افزوده میشد، تعداد مشوقهایی که تهران باید در ازای آنها (در رفتار خود) تجدید نظر کند نیز افزایش مییافت. این دقیقاً اتفاقی بود که در انتهای سال ۲۰۱۲ در حال وقوع بود؛ زمانی که چیزی به پایان کار من در وزارت امور خارجه باقی نمانده بود. اقتصاد ایران، موقعیت منطقهای و وجهه بینالمللیاش همگی در وضعی اسفبار بودند. دور دوم ریاستجمهوری رئیسجمهور احمدینژاد یک فاجعه بود و جایگاه سیاسی او در ایران فرو ریخته بود. همین طور رابطه نزدیک پیشین وی با رهبر عالی، سایر محافظهکاران قدرتمند و روحانیونی که اهرمهای واقعی قدرت را در ایران در دست دارند نیز از بین رفته بود. در همین حال، عمانیها پس از مکالمات طولانی و محرمانه با ایران، اشاره کردند که ایرانیها بالاخره در حال آماده شدن برای حرکتی رو به جلو هستند. آنها میخواستند معاون وزیر امور خارجهشان با معاون من، بیل برنز در مسقط دیدار کند. ما موافقت کردیم.
مارس ۲۰۱۳، چند هفته پس از این که کارم در وزارت امور خارجه به اتمام رسید، بیل و جک به عمان بازگشتند تا ببینند که این فرصت جدید چه نتایجی به دنبال خواهد داشت. پاسخ همچنان ناامیدکننده بود. ظاهراً ایرانیها در کشمکش بودند که چه بکنند. برخی عناصر دولت به وضوح علاقهمند به مذاکرات جدی بودند، اما سایر نیروهای قدرتمند مانع انجام مذاکرات میشدند. یک بار دیگر تیم ما با این تصور به خانه برگشت که هنوز زمان مناسب برای دستیابی به یک موفقیت چشمگیر نرسیده است. در بهار آن سال، ایران در حال آماده شدن برای انتخابات ریاستجمهوری برای انتخاب جایگزین احمدینژاد بود. باورش مشکل بود که چهار سال از زمانی که اعتراضات گسترده پس از انتخابات پیشین خیابانهای تهران را فرا گرفته بود، گذشته است. زیرا رژیم با بیرحمی نیروهای سیاسی مخالف خود را از صحنه خارج کرده و معترضان را تحت فشار گذاشت. با در نظر گرفتن این موضوع، مقامات ایرانی تمامی کاندیداهای رقابت ۲۰۱۳ را دستچین کرده و هرکسی را که به اندازه کافی محافظهکار یا وفادار نبود رد صلاحیت کردند. آنها حتی مانع کاندیداتوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی شدند که یکی از رهبران انقلاب ۱۹۷۹، از رؤسای جمهور پیشین و یک روحانی بانفوذ بود زیرا در حال حاضر او را به عنوان چالشی برای نظام میدیدند. هشت کاندیدایی که مورد تأیید قرار گرفتند، همگی روابط نزدیکی با رهبری داشته و از نظر رژیم دارای اعتبارات محکمی بودند. به طور خلاصه، نیروهایی که در ایران بودند، میخواستند در امنترین حالت ممکن بازی کنند.
سعید جلیلی، مذاکره کننده متعصب هستهای کشور، به عنوان گزینه مرجّح آیتالله دیده میشد و بنابراین به طور مفروض پیشتاز بود. او مبارزات انتخاباتی خود را با دادن شعارهایی بی محتوا در مورد «توسعه اسلامی» به پیش میبرد و اشاره خاصی به اقتصاد شکست خورده یا سیاست خارجی مصیبتبار ایران نمیکرد. در میان مردم به نظر میرسید که تمایل و هیجان اندکی برای شرکت در انتخابات وجود داشت که این خود هدف رژیم بود. اما احساس ناامیدی به آسانی قابل لمس بود. رسانههای غربی از یک گاراژدار ۴۰ ساله ساکن اطراف قم (شهری که از تأسیسات هستهای مخفی آن در سال ۲۰۰۹ رونمایی شد) که از اوضاع اقتصادی گلهمند بود، نقل قول میکردند: «من عاشق اسلام هستم، اما چطور میتوانیم تورم ۱۰۰ درصدی را مهار کنیم؟ من به هرکسی که برنامه خوبی داشته باشد، رأی میدهم اما تا اینجا کاندیدی را ندیدم که برنامه روشنی برای آینده داشته باشد.»
سپس در آخرین روزهای پیش از انتخابات ژوئن، اتفاقی جالب توجه به وقوع پیوست. در میان انتخابات به دقت هماهنگ شده رژیم، این سرخوردگیها به نمایش عمومی راه پیدا کردند و تناقضات و شکستهای سیاستهای رژیم ناگهان در مقابل تمام کشور در حال زیر سؤال رفتن بود. در یک مناظره داغ که در رسانه ملی پخش میشد، رقبای جلیلی او را به دلیل سوءمدیریت سیاست هستهای کشور و تأثیرات وحشتناکی که بر اقتصاد داشته است، بشدت مورد مواخذه قرار دادند. علی اکبر ولایتی، یکی از وزرای امور خارجه سابق که از تندروان محسوب میشد، گفت: «محافظهکار بودن به معنی نامنعطف و یکدنده بودن نیست.» محسن رضایی، یک فرمانده عالی مقام سابق در سپاه گفت: «نمیشود که ما انتظار داشته باشیم همه چیز به ما بدهند و ما در مقابل هیچ ندهیم.» سپس با زیر سؤال بردن شعار مقاومت در برابر جهان اضافه کرد: «آیا منظور شما این است که ما باید مقاومت کنیم و مردم را گرسنه نگه داریم؟» جلیلی سعی کرد که از کارشکنیهایش در آخرین مذاکرات ۱+۵ با استناد به گفته رهبری دفاع کند: «آنها میخواستند درّ بگیرند و در قبالش آبنبات بدهند.» اما این حرف مانع حملات نشد. حسن روحانی که خود سابقاً مذاکره کننده ارشد هستهای بود و به دلیل صحبت از «تعاملات سازنده با جهان» به عنوان معتدلترین فرد در رقابت محسوب میشد جلیلی را به دلیل اینکه اجازه داد ایران در شورای امنیت سازمان ملل تحریم شود مورد حمله قرار داد و گفت: «تمام مشکلات ما از اینجا نشأت میگیرد، خوب است سانتریفیوژها بچرخند، اما در صورتی که زندگی مردم هم بچرخد.» ایرانیهایی که در خانههایشان در حال تماشای این بحثها بودند احتمالاً در بهت بسر میبردند. آنها پیش از این به ندرت اجازه داشتند که شاهد چنین مناظرهای باشند.
در روز انتخابات، در ژوئن ۲۰۱۳، ایرانیان در کمال تعجب به طور گستردهای حضور یافتند و با رأی قاطع روحانی را انتخاب کردند. این بار تلاشی برای تغییر نتایج یا دست بردن در انتخابات نشده بود. مردم در خیابانها گرد آمدند و شعار «زنده باد اصلاحات» سر دادند. روحانی در آگوست به طور رسمی شروع به کار کرد و فوراً شروع به ابراز اظهارات آشتیجویانه در قبال جامعه جهانی نمود و حتی روز روش هشانا، سال نوی یهودیان را از طریق توئیتر تبریک گفت. حالا من دیگر یک شهروند عادی بودم، اما تمام این وقایع را با علاقه زیاد و البته میزان معقولی بدبینی دنبال میکردم. رهبری ایران همچنان قدرت واقعی بود، علیالخصوص در زمینه سیاست هسته ای و سیاست خارجی. او بود که اجازه به انتخاب روحانی داده بود و تا به اینجا در حال تحمل صحبتها در مورد جهتگیری جدید بود و حتی بیسر و صدا از رئیسجمهور جدید در مقابل حملات تندروهای بی قرار دفاع میکرد که همه اینها ممکن بود به این معنی باشد که او فهمیده که سیاستهای رژیم تا چه حد غیرقابل تحمل شده بودند. اما هنوز هیچ دلیلی وجود نداشت که باور کرد که او تصمیم گرفته است به طور اساسی مسیر خود یا هر یک از مسائل محوری را در ضدیت ایران در برابر منطقه و اکثر دنیا تغییر دهد.
اما پشت پرده، بعد از انتخاب روحانی، کانال عمانی دوباره به تکاپو افتاده بود. سلطان اولین رهبر خارجی بود که روحانی را در تهران ملاقات کرد. رئیسجمهور اوباما نامهای دیگر نوشت و این بار پاسخی مثبت دریافت کرد. در مسقط، بیل و جک که در آن زمان مشاور امنیت ملی معاون رئیسجمهور بایدن شده بودند به ملاقاتهای خود با مقامات ایرانی که بالاخره قادر به مذاکره در بالاترین سطوح شده بودند، ادامه دادند. برای محافظت از وجهه شکننده روحانی در ایران، حفظ رازداری به طور جدی و محرمانه بودن بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته بود. به طور نسبتاً سریعی چارچوبهای یک توافقنامه اولیه در حال شکلگیری بود. ایران پیشرفتهایش در برنامه هستهای را متوقف کرده و برای ۶ ماه اجازه بازرسیهای جدید خواهد داد و در مقابل تحریمها به میزان نسبتاً کمی کاهش مییابند. این توافقنامه پنجرهای را برای مد نظر قرار دادن نگرانیهای جامعه جهانی و حل تمامی مسائل موجود باز میکند. از طرف وزارت امور خارجه برای امور سیاسی، وندی شرمن یک مذاکره کننده مجرب و اولین زنی که این منصب را احراز نموده، به مذاکرات عمان پیوست تا به چکشکاری جزئیات توافقنامه کمک کند.
تیمها همچنین در مورد احتمال ملاقات تاریخی رودرروی رئیسجمهور اوباما و روحانی در نیویورک در زمان حضورشان در مجمع عمومی سازمان ملل که اواخر سپتامبر بود، بحث کردند. با این حال در آخرین دقایق، ایرانیها نتوانستند ملاقات را به انجام برسانند، نشانهای که بیانگر اختلافات و سوءظنهایی است که همچنان در رژیم وجود دارد. اما با این همه دو رئیسجمهور با هم تلفنی در حالی که لیموزین روحانی در حال انتقال وی به فرودگاه برای رفتن به ایران بود، صحبت کردند. این اولین مکالمه در این سطح پس از ۱۹۷۹ بود. جانشین من، کری، با وزیر امور خارجه جدید ایران، جواد ظریف، دیدار کرد و دولت مشغول به توضیح پیشرفتهایی که در مذاکرات محرمانه به دست آمده بود، به همپیمانانمان شد. نخست وزیر اسرائیل، نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل هشدار داد که روحانی «گرگی است در لباس میش.»
در اکتبر، کانال محرمانه عمان شروع به ادغام با مقامات رسمی ۱+۵ در پروسه ژنو کرد که در آن وندی شرمن از جانب ایالات متحده حضور داشت. بیل و جک نیز شرکت کرده بودند اما تمهیدات گستردهای اندیشیده شده بود که آنها از چشم رسانهها دور نگه داشته شوند. این تمهیدات شامل اقامت آنها در یک هتل جداگانه و ورود و خروجشان از بخش خدمات بود. در نوامبر، وزیر کری دوبار به ژنو سفر کرد به این امید که بتواند مذاکرات را به سمت رسیدن به نقطه پایان سوق دهد. هنوز نگرانیهای عمدهای وجود داشت که باید روی آنها کار میشد:
آیا ایران غنیسازی اورانیوم خود را به طور کامل متوقف خواهد کرد یا میتوان اجازه داد که آن را در سطحی بسیار پایینتر از سطح مورد نیاز برای بمب ادامه دهد؟ برای روحانی حفظ حتی سطح پایینی از غنیسازی پوشش حمایتی سیاسی مهمی را فراهم میکرد. اما اسرائیلیها و دیگران فکر میکردند که چنین تسامحی پیشزمینهای خطرناک خواهد بود. سپس این سؤال مطرح بود که چه میزان از تحریمها باید کاهش یابد. باز هم برخی مخالف هرگونه امتیازدهی بودند مگر اینکه ایران گامهایی غیرقابل بازگشت و قابل تأیید در جهت توقف برنامه هستهای بردارد. بیبی (بنیامین نتانیاهو) با تمسخر اعلام کرد که ۱+۵ در حال آمادهسازی «توافق قرن» است تا آن را در یک سینی نقرهای تحویل ایران دهد.
کری و وندی با پشتیبانی رئیسجمهور اوباما به تلاش خود ادامه دادند و در کنار سایر شرکایمان، موفق شدند تا یک توافقنامه را تنظیم کنند. ایران موافقت کرد که ذخیره اورانیوم غنی شده با غلظت بالای خود را از بین ببرد و غنیسازی را تنها در سطح ۵ درصد ادامه دهد (بسیار پایینتر از میزان مورد نیاز برای ساخت سلاح)، هزاران سانتریفیوژ را خاموش نگه دارد که شامل تمامی سانتریفیوژهای نسل جدید میشود، اجازه بازرسیهای سرزده را بدهد و از کار روی تأسیسات جدید خودداری کند که این شامل رآکتور پلوتونیوم نیز میشود. در مقابل جامعه جهانی چندین میلیارد دلار، عمدتاً از داراییهای پیشتر مسدود شده ایران را در جهت کاهش تحریمها در اختیار ایران بگذارد. در کاخ سفید رئیسجمهور اوباما توافقنامه را «اولین گام مهم در جهت یک راه حل جامع» خواند و آن را ثمره سالهای فشار و دیپلماسی صبورانه دانست. وقتی در سال ۲۰۰۹ ما به وزارت امور خارجه آمدیم، جامعه جهانی چند شقه بود، دیپلماسی متوقف شده بود و ایرانیان به طور پیوسته در حال حرکت به سمت سلاح هستهای بودند. استراتژی دوسویه مذاکره و فشار این روندها را معکوس کرد، دنیا را متحد کرد و نهایتاً ایرانیان را وادار کرد که به میز مذاکره بازگردند. من همچنان بدبین بودم که ایرانیها توافقنامه نهایی جامعی را بپذیرند؛ در طول این سالها من بارها ناظر نقش بر آب شدن امیدهای واهی بسیاری بودم و این موضوع مانع خوشبینی من بود اما این امیدبخشترین تغییر و تحول در طول این مدت طولانی بود و میارزید بررسی کرد که چه چیزی میتواند از طریق آن به دست آید. با وجود این که پنج سال زمان برای رسیدن به این توافق اولیه صرف شد، سختترین بخش کار همچنین در پیش رو بود. تمام مسائل سختی که رابطه ایران را با جامعه جهانی تیره کرده است، همچنان حل نشده باقی ماندهاند. حتی اگر مسأله هستهای در نهایت با یک توافق قابل اجرا به طور رضایتبخش حل و فصل شود، حمایت ایران از تروریسم و رفتار خصمانهاش در منطقه میتواند به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی ایالات متحده امریکا و متحدانمان باقی بماند.
هرچه پیش میرویم، رهبران ایران- بخصوص رهبر عالی ایران- با انتخابهایی واقعی برای آینده روبهرو میشوند. در زمان انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، اقتصاد ایران تقریباً ۴۰ درصد بزرگتر از ترکیه بود؛ در سال ۲۰۱۴ این موضوع معکوس شده است. آیا برنامه هستهای کشور ارزش به گدایی کشاندن یک تمدن درخشان و فقیر ساختن مردم سرافرازش را دارد؟ اگر ایران فردا یک سلاح هستهای داشته باشد، آیا میتواند حتی یک شغل جدید برای کشوری که میلیونها جوان بیکار دارد، ایجاد کند؟ آیا میتواند یک ایرانی بیشتر را به دانشگاه بفرستد یا جادهها و بنادری را که هنوز در اثر جنگ با عراق تخریب شدهاند بازسازی کند؟ وقتی ایرانیها به خارج از مرزهایشان نگاه میکنند، ترجیح میدهند که در آینده شبیه به کره شمالی باشند یا کره جنوبی؟