گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی رحمانی
اگر هدایتهای رهبری نباشد انقلاب را به باد خواهند داد
چکیده اگر هدایتهای رهبری نباشد انقلاب را به باد خواهند داد :
حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی رحمانی از بدو طلبگی از حاضران دفتر امام خمینی(ره) در نجف بوده که این حضور او در دفتر امام خمینی در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت. او از مؤسسان مجمع روحانیون مبارز در سال 1366 بود که تاکنون از اعضای ارشد این مجموعه است. رحمانی در سال 1370 به عنوان نماینده رهبر معظم انقلاب در نیروی انتظامی منصوب شد و تا سال 1386 در این سمت قرار داشت. در دوران دفاع مقدس حجتالاسلام رحمانی مسئول بسیج و مسئول ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها بود. مهدی کروبی در انتخابات دهم ریاست جمهوری، رحمانی را به عنوان وزیر کشور در دولت احتمالیاش معرفی کرد. این گفتوگو با حجتالاسلام رحمانی در سال 1391 انجام و بخشهایی از آن در نشریه پاسدار اسلام منتشر شده است.

از قول شما مطلبی درباره عدم تبعیض بین اقربا و فرزندان با دیگران توسط امام نقل شده که روایتهای مختلف هم هست. خوب است که اصل قضیه را از زبان شما بشنویم.
اصل قضیه این است که آن زمانها به دلایلی این حرف را گفتم. یکی خطاب به مرحوم آیتالله منتظری بود. وقتی رفتار امام با نزدیکانش را بیان کردم، ایشان خشکش زد و از آنجا هم حرف به بیرون درز کرد.
به عنوان یک وظیفه و تکلیف باید میگفتم و به خود ایشان هم گفتم که شما هم حاجآقا مصطفی را میشناسید و هم نوه امام آسید حسین فرزند حاج آقا مصطفی را. ایشان میدانست که حسینآقا طلبه بافضلی است و خوب درس خوانده. به هر حال حاج حسینآقا رفتند مشهد و سخنرانیای کردند و در آن سخنرانی به حزب جمهوری تاختند. یک مقداری از بنیصدر دفاع کردند و شخص شهید مظلوم آیتالله بهشتی را به شکل نه چندان شایستهای خطاب کردند. آن نوار هست و برای نقل دقیق آن سخنان میتوان به آن مراجعه کرد. من هم از روی مسموعاتم بیان مطلب میکنم، چون آن موقع تهران بودم. همانجا شلوغ میشود و طرفداران مرحوم آیتالله بهشتی و بچههای حزبالله آن وقت میخواستند حمله کنند و بیم صدمه رسیدن به ایشان میرفت. ایشان قرار بود پس از سخنرانی برود حرم. وقتی اوضاع به این شکل درمیآید، آیتالله طبسی و عدهای دیگر، حاج حسینآقا را میبرند به کمیته مرکزی که در آن نزدیکی بوده تا ایشان را حفظ کنند. در آنجا ایشان اصرار میکند که باید بروم حرم. آقای طبسی میگوید: «فلانی! در این وضعیت مصلحت نیست. شما نوه امام هستید. اگر عدهای بریزند و اتفاقی بیفتد، باعث شرمندگی همه ما و من میشود و امام ناراحت میشوند. مخصوصاً که خیلی تند هم صحبت کردید.» میگوید: «نه، من عبا را به سرم میکشم و از گوشهای میروم که کسی نبیند.» آقای طبسی اصرار بر نرفتن ایشان و حاجحسینآقا هم اصرار بر رفتن میکنند و میگوید هرچه هم پیش آمد، آمد. ایشان هنوز خیلی جوان بود.
۲۱ سال داشت.
خلاصه من در دفتر امام نشسته بودم و تقریباً یک ساعت بعد از غروب بود و نوبت من بود که آنجا باشم که تلفن از مشهد زنگ زد و آقای طبسی پشت خط بود. گفتند چنین موضوعی پیش آمده. به حاج احمدآقا بگویید ما باید چه کار کنیم؟ ایشان اصرار دارد که برود. من هرچه فکر کردم دیدم به کسی دسترسی ندارم و آیفون اندرون را زدم، چون مسأله خطرناکی بود، گفتم شاید احمدآقا آنجا باشد و گوشی را بردارد. مرحوم آیتالله آقای اشراقی گوشی را برداشت و گفت: «میآمدی دم در و در میزدی، چرا با آیفون؟» آقای اشراقی، حسینآقا را فوقالعاده دوست داشت. موضوع را برایش توضیح دادم و گفتم: «شرایط خطرناکی است و ایشان اصرار دارد برود حرم و آقای طبسی میگویند بماند تا اوضاع آرام شود.» آقای اشراقی مطلب را به امام منتقل کرد. حضرت امام فرمودند: «بگویید آقای طبسی وسایل بازگشت او را به تهران فراهم کنند و او را از همانجا به تهران بفرستند و بیاید اینجا» و روی «بیاید اینجا» هم تأکید فرمودند.
من دو باره تماس گرفتم و به آقای طبسی سخن امام را منتقل کردم. یک ربع گذشت و دو باره ایشان زنگ زد و گفت: «ما هر کاری میکنیم، ایشان گوشش بدهکار نیست و شنیدهام مسلح هم هست. تهدید کرده و گفته من به حرم میروم و هر کس مانع بشود، او را میزنم»! دو باره مزاحم امام شدیم. آقا شهاب اشراقی با عصبانیت آمد و گفت: «اینها چیست که نقل میکنی؟» گفتم: «من چه تقصیری دارم؟ آقای طبسی تماس گرفته و میگوید. من هم حسینآقا را دوست دارم.» آقای اشراقی خودش گوشی را گرفت و آقای طبسی همان حرفهایی را که به من زده بود، به ایشان هم گفت، چون آقای اشراقی بسیار ناراحت شد و گوشی را گذاشت و رفت اندرون و بعد از چند دقیقه برگشت و این دفعه عصبانیتر. معلوم میشد امام دستور صریح و قاطعی دادهاند. آمد و گفت: «شماره را بگیرید.» گفتم: «چشم!» شماره را گرفتم، گفت: «اولاً هر جوری که شده ایشان را بفرستید. حضرت امام میفرمایند ایشان را به هر نحوی که شده، باید برگردانید تهران و ضمناً اگر ایشان دست به اسلحه برد، پاسدارها فوری او را با تیر بزنند!» آقا سید حسین که دیده بود این فرمان قاطع و صریح امام است، همانجا تسلیم شده بود.
از برگشتن آسید حسین چیزی یادتان هست؟ چون نامهای هم در صحیفه هست که امام به او فرموده بودند: «برو و درس بخوان و به این کارها کاری نداشته باش.»
ایشان هم فوری گوش کرد و برگشت. امام هم فرمود: «من همه چیز را برای شما مهیا میکنم، بروید قم و مشغول درس شوید.» امام میخواست ایشان از این قضایا فاصله بگیرد، یک خرده هم در این میانه شیطنتهایی شد. ایشان به هر حال نیاز داشت که کسی زیر بالش را بگیرد و یک خرده هم به او بیتوجهی شد. کم سن و سال بود. به هر حال نکته مهم نحوه برخورد امام با نزدیکان و اقربا بود. هر کسی را که از مدار نظام و قانون خارج میشد، حتی اگر نوه امام هم بود، آن هم فرزند اول حاجآقا مصطفی که آنقدر برای امام عزیز و محبوب بود و تعابیری که امام راجع به حاجآقا مصطفی دارند، کمنظیر است، با این همه امام ذرهای کوتاه نمیآمدند.
بخشی از علاقه امام به حسینآقا، غیر از گل سرسبد نوهها و تنها یادگار حاجآقا مصطفی بودن، فضل حسینآقا بود. ایشان ادبیات و منطق و از قرار مسموع تا معالم را پیش خود امام خواند، به خاطر همین هم ادبیاتش خیلی قوی بود. همین علاقه امام را به حسینآقا میرساند.
با توجه به علایق عمیق قلبی امام نسبت به حسینآقا و این فضایل و برجستگیها، باز وقتی پای نظام و التزام به قانون پیش میآید، آن حکم را میدهند. امام اصرار داشتند که ایشان در قم مشغول درس باشد و زود وارد کارهای سیاسی نشود.
به هر حال موضعگیری امام در قبال حاجحسینآقا هم از عبرتهای بزرگ انقلاب است. برای امام نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران اصل بود و هر کسی در برابر آن موضع خلافی میگرفت، لحظهای تزلزل به خود راه نمیداد. مگر آقای منتظری کم برای انقلاب زحمت کشیده و کم برای امام عزیز بود؟ تعلق خاطر امام به آقای منتظری قابل قیاس با علاقه ایشان به دیگران نیست، با این همه وقتی بحث نظام و انقلاب پیش میآید، امام با کسی تعارف ندارند و این تعبیر را داشتند که باهیچ کس عقد اخوت نبستهام.
یک بار هم خدمت رهبر معظم انقلاب بودم. رفته بودم گزارشی را خدمت ایشان عرض کنم و گفتم: آقا! نیامدهام علیه کسی صحبت کنم، الان هم علیه کسی حرف نمیزنم…
چه سالی؟
۸۴ یا ۸۵ . گفتم: «آقا! این آقایانی که در این مسئولیتها هستند، هر جا مینشینند و هر کاری میکنند، چون به اسم شماست و میگویند ما از آقا اجازه داریم مرا ناراحت میکند. و چون من هم منصوب شما هستم، برایم سخت است و دائماً باید تذکر بدهم که این اعمال نظر شخصی است و اگر من در سازمانی خلاف انجام بدهم، من مصداق آن را بد تشخیص داده و تصمیم گرفتهام و نباید این عمل را به آقا منتسب کنیم، مخصوصاً در فلان موضوع.» عرض کردم: «در این ۱۶-۱۵ سالی که خدمت شما بودهام، هیچ وقت علیه کسی سعایت نکردهام، اما چون این موضوع به شئون رهبری مربوط میشود، عرض میکنم.» ایشان خیلی ناراحت شدند و فرمودند: «آقای رحمانی! من در باره انقلاب و نظام اسلامی با کسی عقد اخوت نبستهام.» عین تعبیر امام را به کار بردند. آقای محمدی گلپایگانی هم حضور داشتند. موقعی که خواستم بروم، عرض کردم: «آقا! من هم یکی از همانها. هر وقت اراده فرمودید، به آقای محمدی بفرمایید به من اطلاع بدهند که من زمینه انتقال مسئولیتم را به دیگران فراهم کنم.» ایشان محبت کردند و فرمودند: «منظورم از سخنی که گفتم شما نبودید و شما مورد اعتماد من هستید.»
سابقه آشنایی شما با رهبر معظم انقلاب به چه زمانی برمیگردد و چه ویژگیهای بارزی را در ایشان دیدهاید؟
اگر اشتباه نکنم، سال ۴۹ یا ۵۰ بود که من دو نوبت از نجف به ایران آمدم. حاجآقا مصطفی نمیگذاشت ما ساده بیاییم و برویم و محمولههایی را به ما میدادند. آن بار حاج آقا مصطفی از من پرسید: «مشهد هم میروی؟» جواب دادم: «بله.» گفت: «اگر رفتی و آقای آسید علی خامنهای را دیدی به ایشان بگو درس را شروع کنند.» ما با آقا دوستان مشترکی داشتیم، یکی آقای نیکنام بود که تا پیروزی انقلاب مسئول کمیتهها و همینطور مبارزه با مواد مخدر در مشهد بود. یک حسین آقای هجرانی بود که همه خانواده اش مقلد امام بودند. پدرشان، حاج غلامرضای هجرانی هم در قوچان مقلد امام بود و اینها در واقع در مشهد با آقای قمی و آقای طبسی و مخصوصاً آقای خامنهای ارتباط داشتند و جزو اصحاب ایشان در مسجد امام حسن(ع) بودند. من دو سه باری که مشهد رفتم، با آقا ملاقات کردم. دفعه اول به آقای نیکنام گفتم: «میخواهم بروم آقای خامنهای را ببینم.» ایشان گفت: «حتماً.» یک روز آقای نیکنام و آقای هجرانی آمدند و در مشهد به منزل کوچک ایشان که به قول ما خراسانیها همه فرشهایش هم پلاس بود، رفتیم و من پیام حاجآقا مصطفی را به ایشان رساندم. آقا خیلی خوشحال شدند و فرمودند: «ما در اینجا به «تحریرالوسیله» دسترسی نداریم.» گفتم: «سعی میکنم برای شما بیاورم.» نشد که بیش از یک جلسه به منزل ایشان بروم و انصافاً خیلی از مصاحبت ایشان لذت بردم. مسألهای هم از «تحریرالوسیله» مطرح و در باره آن صحبت شد. فکر میکنم سال ۴۹ بود.
اواخر ۵۰ هم از نجف آمدم و باز خدمت ایشان رفتم. در این سفر ایشان پیغام دادند که دوستان ما در عراق، در رادیو بیش از حد از مجاهدین خلق صحبت میکنند. این را به آنها گوشزد کنید که انقلاب به مجاهدین انحصار ندارد. این بار شاید دو بار خدمت ایشان رسیدم. در این جلسات کاملاً مشخص بود که پیگیر مسائل انقلاب هستند.
بار سوم هم سال ۵۳ بود که آمدم و ممنوعالخروج شدم و دیگر نتوانستم به نجف برگردم. در این نوبت هم امانتهای زیادی آوردم.
حاجآقا مصطفی هم به من گفتند: «یکسری قبض مانده و شرایط بد است و کسی نتوانسته ببرد و آقا خیلی ناراحتند. شما اینها را به همراه چند تا نامه ببرید.» خلاصه این دو تا چمدان را با عنایت الهی و دعای امام توانستم بیاورم.
هر لحظه برخورد با امام برای انسان درس بزرگی بود. من رفتم که قبضها و نامهها را بگیرم و در پاکتی یکسری اسم بود. جوانی و خامی کردم و پرسیدم: «آقا! میتوانم این اسامی را بدانم؟» امام فرمودند: «خیر.» پاکتها را گرفتم و آمدم بیرون. وسط راه یکمرتبه به دلم افتاد نکند این آخرین باری است که امام را میبینم، برگشتم و دیدم امام از پشت در اشاره میکنند که بیا. امام تمام جوانب امنیتی را رعایت میکردند. برگشتم و گفتم: «بله آقا! امری داشتید؟» فرمودند: «شما هنوز گیر مأموران امنیتی نیفتادهاید. اگر از این اسامی حتی یکی را هم بدانید و خدای ناکرده گرفتار شوید، ممکن است زیر شکنجه نتوانید تحمل کنید. غرض بیاعتمادی به شما نبود، مقصود حفظ جان و امنیت شما بود.» من بیاختیار گریه کردم و گفتم: «آقا! دعا بفرمایید که بتوانم اینها را سالم برسانم.» فرمودند: «انشاءالله که همینطور است.»
بار آخر که آمدم، مکرر و مفصل خدمت آقای خامنهای میرفتم تا وقتی که قوچان سیل آمد و ایشان حدود ۸۰-۷۰ کامیون جنس به آنجا آوردند.
چه سالی؟
اردیبهشت ۵۴٫ در قوچان چنان سیلی آمد که اگر من خودم در شط کوفه شنا یاد نگرفته بودم، غرق میشدم. خودم را روی یک عدل پنبه انداختم. زن و بچههای زیادی غرق شدند و به چشم خودم دیدم که چطور سیل، ماشین ژیان را با سرنشینانش به در و دیوار میکوبید! فردا یا پسفردای روز سیل بود که آقای خامنهای با حدود ۲۰۰ دانشجوی جوان انقلابی، آماده و چکمه پوشیده، با کولهپشتی، برنج و روغن و نان و لوازم اولیه را به مردم رساندند. بهقدری این کار اثر داشت که حتی روستاییها هم فهمیده بودند که این کمکها از طرف «آقای خمینی» آمده و این خیلی مهم بود.
وکلای دیگر آقایان هم کمکهایشان را آورده بودند و متأسفانه بعضی از آنها در برابر آقای خامنهای بساطی و جبههای راه انداخته بودند و هر کسی را هم که با آنها نبود، با او نبودند. مثلاً به همه طلبهها تا ۱۰ هزار تومان وام دادند. به هر حال آقا تشریف آوردند قوچان و ۸-۷ روز بودند.
از توصیه حاجآقا مصطفی به تدریس میگفتید.
بله، آقا بعد از آن، مکاسب را شروع کردند که الان بعضی از طلاب قوچانی ما، مثل آقای ذاکری که وکیل بود و از علاقهمندان به آقاست، تمام مکاسب را پیش ایشان خواند.
چه سالی؟
بین سالهای ۵۰ تا ۵۵٫ درس آقا در مقاطعی که در زندان یا تبعید بودند، تعطیل میشد، ولی هر وقت آزاد میشدند، بلافاصله تدریس را شروع میکردند. ایشان مکاسب و احیاناً برای بعضیها کفایه هم میگفتند. طلبههای جوان قوچانی که در مشهد بودند، به درس مکاسب ایشان میرفتند.
آن موقع ایشان چند سال داشتند؟
آقا متولد ۱۳۱۸ هستند. در آن سالها سی و چند ساله بودند.
اوایلی که مسئول عقیدتیسیاسی شده بودم، یکی از چهرههای سرشناس و مهم انقلابی به آقا گفته بود: «چرا به این چپیها مسئولیت دادهاید؟» آقا پرسیده بودند: «کدام چپی؟» گفته بود: «رحمانی. آن هم مسئولیت نیروی انتظامی؟» آقا پرسیده بودند: «ایشان نباشد، چه کسی باشد؟» گفته بود: «خودم.» آن وقتها ایشان فقط نماینده مجلس بود. این حرف را آقای محمدی گلپایگانی به من گفتند. آقا فرموده بودند: «آقای نوراللهیان! آن قضیه قوچان را شما میگویید یا من بگویم؟ آن وقتها ما یک طلبه بودیم. شرایط آنگونه بود. شهربانی بود و فشار دستگاه و دائماً خبر میآمد کسانی دستگیر شدهاند. همه کاری حتی پیامرسانی با خطر همراه بود و هیچکس جرأت نمیکرد کلمهای در حمایت از ما حرف بزند و چنین اتفاقی افتاد. حالا شما میگویید یا من بگویم؟» آقای نوراللهیان گفته بود: «آقا! در محضر شما بنده جسارت نمیکنم. شما خودتان بفرمایید» و آقا تفصیل مطلب را گفته بودند. برای آن آقا خیلی تعجبآور بود. به هر حال من مکرراً به ایشان مراجعه میکردم، چون بعد از آن سیل، حاجاحمدآقا آمد سراغ من و گفت: «باید بیایید پیش آقای پسندیده. آقا برای شما چیزی فرستادهاند. ۱۵ هزار تومان حضرت امام برای منزل شما توسط آقای پسندیده فرستادهاند.»
مطلب دوم این بود که حاجآقا مصطفی نامهای داده ـکه آن را هنوز هم دارمـ گفت: «ایشان برای شما نامه نوشته و به من هم پیغام داده و گفته مبادا آقای رحمانی در قوچان بماند.» در خاطراتش هم دارد که من فلانی را از آنجا کندم و آوردم و کار سختی را به ایشان دادم.
همان مرکز مخفیانه تکثیر اعلامیهها که احمدآقا راه انداخته بودند؟
همان چیزی که آشیخ محمد از قدیم راه انداخته بود و حاجاحمد آقا در آن شریک بود. در کتاب خاطرات توضیحش را میدهد. به هر حال من و آقای واحدی نجفآبادی در آنجا مشغول شدیم و بنده مسئول رساندن نامهها، پیامها و نشریات برای کل خراسان و خاصه مشهد و از جمله ارتباط با آقای خامنهای بودم. مرتباً میرفتم و ایشان را در مشهد میدیدم.
میگویند حاجاحمد آقا کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» آلاحمد را هم چاپ کرد.
بله، این کتاب را هم چاپ کردند.
یک نسلی امام را میشناسند و یک نسلی هم با آقا آشنایی دارند، ولی افرادی که هر دو دوره را درک کرده باشند، معدودند و شما از جمله آن افراد هستید. خوب است مقایسهای بین این دو بزرگوار در موضع رهبری داشته باشید.
۱۲ بهمن ۵۷ بود که حضرت امام به مدرسه علوی تشریف آوردند. پشت مدرسه فضایی بود که در آنجا سکویی بود که برای گذاشتن گلدان درست کرده بودند. تا پیروزی انقلاب، اکثر اوقات، آقا عبا را کنار میگذاشتند و روی آن سکو، بلندگو به دست میایستادند و با نظامیها، همافرها، گروههای مختلف، جوانان و روشنفکران صحبت میکردند. بارها خودم ایشان را در آنجا زیارت کردم. اطاقی در آنجا بود که امام از پنجرهاش برای مردم دست تکان میدادند. آقای آشیخ فضلالله محلاتی ـ نماینده امام در سپاهـ نقل میکرد که من از آقای صانعی شنیدم و حاجاحمدآقا هم این مطلب را بارها مفصلاً برای من نقل کردند که یکی از آقایان شخصیها که خدمت آقا آمده بود، گفته بود: «آقا! شما که دائماً بلند میشوید میروید و به ابراز احساساتشان پاسخ میدهید، خسته نمیشوید؟ لااقل این کار را یک روز در میان انجام بدهید.» آقا فرموده بودند: «الان وقت کار ماست. این حرفها را نزنید. اگر شبانهروز هم میشد، این کار را میکردم. من خسته نمیشوم.»
من همیشه در مدرسه علوی بودم. قبلاً هم حاجاحمدآقا گفته بودند که شما در تهران بمان و به کارت ادامه بده و به پاریس نیا تا ببینیم عاقبت کار چه میشود، لذا من هنوز توفیق زیارت امام را پیدا نکرده بودم. حاجاحمدآقا تا مرا دید اشاره کرد که بیا. رفتم داخل و دست امام را بوسیدم و حاجاحمدآقا به امام عرض کرد: «آقا! مرکز مخفی ما در قضیه اعلامیهها را آقای رحمانی اداره میکرد.» امام خیلی دعا و محبت کردند. من در آنجا میدیدم کسان دیگری که میآمدند، ولی واقعاً تنها کسی که بلندگو به دست، در اکثر ایام تا پیروزی انقلاب و شاید تا یک هفته پس از پیروزی انقلاب که گروهها میآمدند، فعال بود و با آنها صحبت میکرد، آقا (رهبر معظم انقلاب) بودند.
میدانید که آقای منتظری خیلی به آقا علاقهمند بود و به امام گفته بود: «ایشان، هم مسائل نظامی را خوب میداند و هم به تاریخ اسلام مسلط است. برای نیروهای مسلح هیچکس را بهتر و امینتر از ایشان نداریم که بتواند اینطور گیرا صحبت کند.» کلاً آقا از همان روزهای اول همه وجودشان را وقف انقلاب کردند.
در آن روزهایی که همه ما در اطراف امام نگران بودیم که با کنار گذاشتن آقای منتظری چه اتفاقی خواهد افتاد، من ترسیدم به حاجاحمد آقا بگویم که چه خوابی دیدهام، ولی بعد که قضایا اتفاق افتاد به ایشان و چند تن از رفقای دفتر گفتم که من خواب دیدهام در همان بیمارستانی که امام بستری شدهاند، در بخشی قفسههایی شبیه قفسههای سردخانه پزشکی قانونی که جنازهها را میگذارند، هست و من و احمدآقا و امام با قبا ایستادهایم. این طرف آقای خامنهای و آقای هاشمی ایستادهاند. آقای منتظری هم آمد و حضرت امام یکی از این قفسهها را بیرون کشید، پارچهای را پهن کرد، امام را کفن کرد و گذاشت توی یکی از آن کشوها و در کشو را محکم بست. یکی از کشوها را هم بیرون کشید و گفت: «این هم مال من است.» من بهتم زده بود که این چه خوابی است! وقتی این قضایا پیش آمد و امام هم از دنیا رفتند، گفتم: «حاجاحمدآقا! من به شما گفته بودم خواب بدی دیدهام و یک بخش از آن به آقای منتظری مربوط میشود. آن خواب این طور است.»
در زمان حضرت امام، کسانی به ظاهر امام را همراهی کرده بودند، اما در باطن به امام جفا میکردند. امروز هم کسانی قدر این رهبری را نمیدانند و خدای ناخواسته، یا در دل اعتراض دارند یا لب به اعتراض گشودهاند و نسبت به قدر و منزلت ایشان قدرندان هستند. عدهای هم قدرندانی میکنند. ایشان از لحظهای که به رهبری انقلاب انتخاب شدند، با حرکت و پیگیریشان نشان دادند تنها کسی که خط امام را زنده نگه داشته، ایشان است. اوایل رهبری معظم له خدمت ایشان رسیدم. در رادیو و تلویزیون به آقا میگفتند رهبر جمهوری اسلامی ایران. در آن زمان مجمع روحانیون مبارز، همه پیمان بسته بودند که با همه وجود از رهبر معظم انقلاب حمایت کنند. در منزل امام جمارانی جلسهای داشتیم و بحث اخبار شد. به دلیل حساسیت شرایط تا در اخبار گفتند رهبر نظام جمهوری اسلامی، آقای محتشمی آشفته شد و گفت: «ما رهبر انقلاب میخواهیم. این آقایان کی هستند که این گونه خبر میگویند؟ از فردا انقلابیون فیلیپین چه کنند؟ لبنان و افغانستان چه کنند؟» و این موضوع بالاتفاق مطرح شد که باید این تعبیر را عوض کنند.
فردای آن روز به دفتر رهبر معظم انقلاب رفتم. اولین کسی که با آقا ملاقات داشت، آقای حجازی بود. گفتم: «همه ما از این قضیه متأثریم. چرا نمیگویید رهبر انقلاب؟» گفت: «حرف خوبی است. میروم و به آقا میگویم.» بههرحال این جمله اصلاح شد.
آقای محتشمی در مراسم ختم امام در مدرسه مطهری هم این قصه را تعریف کرد.
واقعاً هم همین درست است و ما بعد از امام، همان برخوردها و رویکردها و قاطعیتهای امام را در ایشان دیدیم. از توجهات امام به ایشان هم اهل نظر این را درک میکردند. یک وقتی خدمت آقا بودم و درباره کسی عرض کردم که ایشان در این راه خیلی محکم نیست. ایشان فرمودند: «آقای رحمانی! امروز نگاه من با نگاه دوران ریاست جمهوری فرق میکند و فرق هم کرده. من امروز از جایگاه رهبری به همه افراد و گروهها نگاه میکنم.»
من تا به امروز در همه مراحل تلاش خودم را در آنچه وظیفه خود میدانستهام، کردهام. پس از رحلت امام بنا داشتم به قم بروم. من کسی نیستم، ولی دو تا مطلب پیش آمد. یکی حاجاحمدآقا گفت و یکی هم آقا فرمودند.
حاجاحمدآقا به من گفت: «آقای رحمانی! شما نرو قم.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «همه ما مرید آقای خامنهای هستیم و باید با همه وجود از ایشان پشتیبانی کنیم. اگر شما بروید، یک عده خنّاس راه میافتند و میگویند احمد گفته. هم برای من هم برای شما مناسب نیست و هم آقای خامنهای تضعیف میشود.» ما که کسی نیستیم، ولی به هر حال برداشت یک عدهای ممکن بود این باشد. من گفتم: «چشم!»
آقا مرا خواستند و رفتم محضرشان. فرمودند: «آقای رحمانی! شنیدهام شما میخواهید بروید قم؟» گفتم: «بله آقا! مدتی درس را تا اینجا خواندیم و الان هم مباحثهایهای ما در قم هستند و میخواهیم پیگیر باشیم.» ایشان فرمودند: «نه، من برای شما مسئولیتی در نظر گرفتهام. شما این کار را نکنید. ضمن این که عدهای خواهند گفت آقایانی که قبلاً با ما بودند، حالا ترک کردهاند.»
به آن آقا هم فرموده بودند آقای رحمانی نه چپ است، نه راست، بلکه آدمی معتدل و در خط امام و به ما علاقهمند است و ما هم او را دوست داریم. به آقای حجازی هم فرموده بودند ایشان جایی نرود و بیاید و مشغول مسئولیتی شود. ما هم از همان جا گفتیم: «سمعاً و طاعتاً» و لذا جایی نرفتیم و مسئولیتی را قبول نکردیم بعد هم که ایشان ما را به نمایندگی خودشان در نیروی انتظامی منصوب کردند. تا امروز هم هرگز از هیچ مسئولی در این کشور تقاضای کوچکترین کاری خارج از حوزه اراده آقا نکردهایم.
تمام آقایان در نیروی انتظامی و جاهای مختلف شاهدند که من اصلاً و ابداً در خدمت نظام و رهبری بودن را با هیچ گرایش جناحی سودا نمیکنم و این را خلاف ادعای ولایتمداری میدانم. انسان، دوستان زیادی دارد. یک عده چپ هستند، یک عده راست، یک عده افراطی از هر دو طرف که در طول این چند سال شاهد موضعگیریهایشان بودهایم. بعضیها مواضع ضد انقلابی داشتند، بعضیها مواضع افراطی داشتند، اما ما هیچ وقت در هیچ جایی همگامی و همقدمی با آنها نداشتهایم.
نظر جنابعالی درباره رویدادهای پس از انتخابات سال ۸۸ چیست؟
درباره جریانات چند سال اخیر همواره ملتزم بودهام هر چهرا که تشخیص دادهام راه امام و نظر رهبر معظم انقلاب است، مدنظر قرار بدهم. در حوادث انتخابات گذشته در همان وقت مصاحبهای کردم که باعث گلایه عدهای شد. در دور اول انتخابات ریاست جمهوری نهم گفته بودم بعضی از آقایانی که دو دوره خدمت کردهاند، دلیل ندارد دوباره مطرح شوند. نباید کسانی بیایند که سابقه خدمت در این پست را ندارند. در آن دوره به بعضی از شخصیتها برخورد. واقعاً هم نیازی نبود. در دور دوم انتخابات هم به دو جهت من از اصل، موافق با آمدن بعضی از کاندیداها، مخصوصاً آقای خاتمی و آقای موسوی نبودم. جهت اول این بود که ضرورتی نداشت جناب آقای خاتمی با توجه به حوادث گذشته وارد عرصه انتخابات شوند بیاید و اصرار بر این آمدن داشتند، نیاتشان خیرخواهانه نبود و برای منافع شخصی خودشان آمده بودند. حتی به صحنه آوردن آقای موسوی هم از نظر من درست نبود. در این مورد در مجمع روحانیون هم نظر مخالف خود را رسماً اعلام کردم و معروف شد کسی که رأی مخالف داده، فلانی است. حیف هم شد و این اقدامات آثار بدی در جامعه ما گذاشت. نباید انقلاب به این شفافی را که امام برای ایجاد آن و مقام معظم رهبری در دوران ریاست جمهوری و رهبری برای آن مرارتها کشیدند و بقیه شخصیتها از قبیل آقای هاشمی رفسنجانی و بزرگان دیگر در تداوم آن نقش داشتند، به خاطر یک انتخابات به هم میریخت. این ماجرا به ضرر انقلاب و نظام تمام شد. الان چه سودی کرده و به چه نتیجهای رسیدهایم؟ آنها هم به نتیجهای نرسیدند.
این دوره اخیر، دوره بسیار مشکوکی است. جریانهای نامرئی، کسانی که با امام دشمنی داشتند و هرگز با امام کنار نیامدند، امکان ندارد با رهبر معظم انقلاب کنار بیایند. وقتی ایشان میفرمایند کلام ما کلام امام و راه ما راه امام است، وقتی میبینند مواضع امام ادامه دارد، قهراً برایشان غیر قابل تحمل است.
الحمد لله خواب آشفتهای که این افراد برای بعد از رحلت امام دیده بودند، تعبیر نشد و مدیریت و صلابت و مدبرانه عمل کردن آقا سبب شد که دشمنان همه در کید خودشان ناکام شوند.
الحمدلله انقلاب پیش رفت، ولی در دورههای اخیر جریانات دیگری خود را وارد این گروههای چپ و راست کردند. امام در طول مبارزات از انجمن حجتیه و اندیشهای که پشت سر آن بود، انتقاد داشتند. بعضیها میگویند چرا این چیزها را میگویید؟ ضرورتی ندارد. به نظر من لازم است. انسان باید جریانشناس باشد. یک تبصره اولیه از مواضع چهارگانه انجمن حجتیه، عدم دخالت در امور سیاسی است. این ضدّیت با امام نیست؟ در طول دوران نهضت هم به اشکال مختلف رؤسای انجمن حجتیه علیه امام کار میکردند. یک نمونهاش را آقای حاج شیخ فضلالله محلاتی(رحمهاللهعلیه) میفرمود وقتی آقای دکتر آزمون رئیس اوقاف شد و بحث کاروانها و زیر بلیت دولت بودن مطرح شد، انقلابیون در داخل روی این معنا تأکید کردند که نباید همکاری کرد. آن موقع من در نجف بودم و یادم هست که در آن وقت در باره عدم همکاری با اوقاف صحبتهای زیادی شد، چون اینها میآمدند و در کاروانها افراد را شناسایی میکردند و بعد که آنها به ایران برمیگشتند، دستگیرشان میکردند. در زمان آقای آزمون یکی از کارها این بود. آقای محلاتی فرمودند من و آقای لاهوتی شنیدیم که آقای حلبی، رئیس انجمن حجتیه گفت: «من امسال ۵۰ نفر از جوانان مخلص حضرت بقیهالله(عج) را به مکه میبرم.» ایشان بنا داشت به عنوان یک روحانی برجسته این گروه را ببرد. این دو بسیار آشفته میشوند که این نقض غرض میشود، چون ایشان یک آدم عادی نیست و سرشناس است و دارد حسابشده این کار را میکند. شاید میخواهد مخالفت کند و میبیند راهی ندارد و اینطور عمل میکند. آقای محلاتی گفتند: «من و آقای لاهوتی رفتیم خدمت آقای فلسفی و گفتیم شما یک کاری بکنید و ایشان را از این کار باز بدارید.» آقای فلسفی گفت: «من از ایشان دعوت میکنم برای جلسه ماهانهمان به اینجا بیاید. اگر من تنها بگویم فایده ندارد. شما هم بیایید، مطلب را شروع کنید و من دنباله حرف را میگیرم. در اینجا حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر از روحانیون تهران حضور دارند. من رشته کلام را در حضور آنها به دست میگیرم و میگویم این کار شایسته نیست و ایشان را باز میداریم.» این جلسه برگزار شد و من و آقای لاهوتی با هم رفتیم. مسأله مطرح شد و آقای فلسفی گفت: «الان خیلی از متدینین برای رفتن به حج گذرنامه بینالمللی میگیرند و از راههای مختلف میروند که با این کاروانها نروند و از طرف آن آقای بزرگوار (نظرشان حضرت امام بود) هم نقل شده که نباید با اینها همکاری شود.» آقای حلبی گفته بود: «این حرفها چیست که میزنید؟ من با حضرت بقیهالله(عج) در حجر اسماعیل قرار دارم که این ۵۰ جوان سربازشان را ببرم و خدمتشان معرفی کنم!.»
چقدر شبیه بعضی از حرفهای امروزیهاست!
بله، نگاه کنید در آن روز و قبل از انقلاب و ریاست دکتر آزمون بر اوقاف این حرفها زده میشد و آنجور حرکتی که بهرغم خواسته همه ملت بود و مقلدان امام و همه مراجع معزز موضعگیری داشتند. من خیلیها را میشناختم که از اصل قضیه هم اطلاع درستی نداشتند، اما همینکه میدیدند مرجع آنها تمایل به همکاری با اوقاف را ندارد، برای رفتن به مکه، گذرنامه بینالمللی میگرفتند. من از نجف برای دیدن یکی از اقوام به سوریه رفتم و دیدم جمعیت کثیری به آنجا آمدهاند که از آن طریق به مکه بروند نه از طریق اوقاف. آن وقت یک روحانی معروف سرشناس که مدعی است نباید در امور سیاسی دخالت کرد و همه کارها باید در چارچوب قوانین موضوعه کشور باشد، اینطور عمل میکند. همه این بندهای انجمن حجتیه معنا دارد، لذا دست اینها باز بود که هر کاری که میخواستند میکردند، وگرنه همه ارکان کشور را بهاییها گرفته بودند. هویدا، وزیر آموزش و پرورش و بقیه، بهایی بودند. فرح کتاب خاطراتی دارد به اسم «دختر یتیم» و در آنجا میگوید من حتی به هویدا گفتم: «چرا همه سران کشور را از بهاییها گذاشتهاید؟» و او جواب خیلی بیربطی میدهد. در آن خاطرات بخوانید که چه جوابی داده. در چنین اوضاعی، این موضعگیریها را چگونه میشود تفسیر کرد؟
حال ببینید چه بساطی راه افتاده؟ یکی ادعا میکند زن امام زمان است، یکی ادعا میکند آقا را در فلان مسجد دیده. به فرمایش امام، این کشور، کشور آقا امام زمان(عج) است و ما این انقلاب را مقدمهای برای ظهور جهانی آن حضرت میدانیم. این حرف ما متکی به قرآن و برهان و مستندات بزرگ است. برخی از اخبار درباره وجود مبارک آقا امام زمان(عج) حتی بین اهل سنت از اخبار متواتر است، البته ممکن است در بیان کیفیت آن مناقشاتی باشد. در شیعه که روشن و جزو اعتقادات ماست. ولینعمت ما در اصل، وجود مبارک آقا امام زمان(عج) هستند، اما نه این که به هر خوابی متمسک شویم و به حرف هر رمالی که از گوشه و کنار راه افتاده و روزی را برای ظهور آقا تعیین میکند، گوش بدهیم.
شما معتقدید انجمن حجتیه پشت این جریان است؟
به نظر من بخش عمدهای از این جریان را انجمن حجتیه هدایت میکند. بخش دیگر هم در جریانات خیابانی اتفاق افتاد. این نهایت سادهلوحی است که تصور کنیم کسانی که به عنوان توابین منافقین از گوشه و کنار آمدند، تواب واقعی باشند. اینها بزرگترین فرصتطلبهایی هستند که قبل از انقلاب عددی نبودند، ولی بعد از انقلاب مدعی قدرت شدند و این همه جوانان ما را به شهادت رساندند. حالا امروز اینها در فرصتهایی که متأسفانه یک عده نادان به وجود میآورند، سردمداران این حرکتهای خیابانی هستند تا به مقاصد پلید خود برسند.
شاهد فرمایش شما این است که دکتر سروش اخیراً گفته در این تظاهرات خیابانی از انجمن حجتیه تا سکولارهای غربگرا هستند. ضمن این که خود سروش هم سابقه انجمن حجتیهای دارد.
آنها که از قبل هم انحرافشان معلوم بود. آدمهایی مثل سروش، کدیور، گنجی و… که چیزهایی میگویند که ضد انقلاب از گفتن آنها ابا دارند. اینها دشمنی علنی با انقلاب دارند. یکی از اینها در یکی از شبکههای ماهوارهای میگفت: «آیتالله خمینی مردم ایران را فریب داد.» آدمهایی که خودشان فریبخورده هستند و اساساً در هویت دینی آنها تردید و شک هست…
و مزدور غرب شدهاند…
این حرفها نشاندهنده عدم اعتقاد به اصول است و چه جای مقایسه بین اندیشه و تفکر امام و رهبر معظم انقلاب با اینهایی که قیافه روشنفکری هم به خود گرفتهاند!
به هر حال ما باید متوجه دغدغههای امام در باره آینده انقلاب باشیم. امام همیشه میفرمودند: «هر حلقومی که از آن ندای جدایی سیاست از دین میآید، حلقوم شیطان است.» باید در مورد افراد در هر لباسی که هستند، اعم از انجمن حجتیه و گروههای دیگری که ادعای ولایتی بودن میکنند و به تعبیر امام نه تنها ولایتی نیستند که دین هم ندارند، هوشیار باشیم و نگران افرادی باشیم که زمینهساز رشد این نوع جریانات میشوند. امام در جایی فرمودهاند اگر خدای ناخواسته روحانیون، خطبا، فقها، دانشگاهیان متعهد، بازاریها، کشاورزان، کارگران و آحاد مردم غفلت کنند، اشخاصی که برخلاف مسیر ملت هستند، سر کار خواهند آمد. ملت ایران با رأی قریب به صد درصد، نظام مقدس اسلامی رأی داد و به پای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خون داد. برای تثبیت قانون اساسی خونها داده شد، برای بقای نظام ۸ سال در مقابل استکبار و عراق متجاوزی که با پشتیبانی آنها جنگ را تداوم داد، ایستادیم و جوانان عزیزی را از دست دادیم تا جمهوری اسلامی بماند، وگرنه اگر بحث یک متر و صد متر خاک باشد که قبل از انقلاب خیلی چیزها را از دست دادیم. مگر در سال ۴۴ با عنوان آزادی بحرین، آن را از ایران جدا نکردند؟ از شمال و هر بخشی از ایران تکههایی را از ایران جدا کردند، اما این ملت برای از دست نرفتن یک وجب از خاک جمهوری اسلامی این همه خون داد.
مسئولیت شما در دوران دفاع مقدس چه بود؟
بنده قریب ۱۰ سال مسئول بسیج کل کشور بودم. ما لیاقت شهادت نداشتیم، اما شاهد شهادت آدمهای بزرگی بودیم، جوانان برومندی که بعضی از آنها قابلیت اداره یک کشور را داشتند. ما برای این کشور و انقلاب و قانون اساسی بهای سنگینی دادیم، حالا کسانی پیدا بشوند و این حرف را بزنند که اصل ولایت فقیه چنین و چنان است؟ مبانی فکری اینها مخدوش است بخصوص که مزدوری آنها با حرفهایی که از حلقوم شبکههای بیگانه میزنند اثبات میشود.
اینها چیزهای سادهای نیست. امام همواره نگران نفوذ اشخاص فاسد به درون حکومت بودند و میفرمودند که ما همیشه باید حواسمان جمع باشد.
این مردم چه گناهی کردهاند که در این کشمکشها هر روز گرفتار یک دغدغه ذهنی جدید شوند. ارزشان آنجور شود، نفتشان آنجور شود و در بازارهای جهانی آنطور با آنها برخورد شود؟ همه را هم که نمیشود به گردن استکبار انداخت. این که معلوم است که امریکا و حتی استکبار شرق به خاطر زخم و ضربه شدیدی که از ایران خوردهاند، دلشان جز با از بین بردن انقلاب با هیچ سازش و وعده و وعیدی آرام نمیشود، بنابراین چرا ما با ملتی که به دنبال هدایتگریهای رهبر معظم انقلاب، مثل کوه در برابر استکبار ایستاده و همهجور سختی و فشار را تحمل میکند، اینگونه رفتار میکنیم؟ امام فرمود: «از انزوا از سوی استکبار نترسید.» همه این سختیها را تحمل میکنیم برای این که اصول انقلاب خدشهدار نشود. از طرف دیگر هم مردم در این فشارها آبدیده شدند.
در یکی از شبکههای عربی، یکی از پسماندههای خلق عرب، خیلی جسورانه و بیادبانه درباره امام و آقا حرف میزد و به قول خودش پسرفتهایی را برمیشمرد. آقای دیگری که در آن میزگرد حاضر بود، از دانشمندان مصری بود، گفت: اگر شما مال استان کذا هستید و ادعای عروبت میکنید، من هم عرب مصری هستم و همه، مواضع مرا از روی مقالاتم میشناسند. من هم روح ناسیونالیستی عرب دارم که بهجای خود محفوظ و در کجاها بودهام و این کارها را کردهام ولذا نباید در باره کشور خودم این حرفها را بزنم. مصر از فلان سال شخصیتهایی داشته و انقلابی در اینجا صورت گرفته و چندین سال قبل از انقلاب ایران، پیشرفتهایی داشته. این نکته روشنی است و همه میدانند. فلان کشور را ما اداره کردیم، زمان جمال عبدالناصر اینطور بود و بعد اینطور شد… و خلاصه شرح مفصلی داد از پیشرفتهای آن زمان مصر. بعد گفت: «ما در حاشیه اسرائیلی قرار داریم که نیروگاه اتمی و بمب اتمی دارد. تمام جهان عرب را با همه ثروتهای کلانی که دارند روی هم جمع و با ایران بعد از آن که از دست شاه بیرون آمد و رهبری آن را آیتالله خمینی به دست گرفت، مقایسه کنید. امروز ما ماهواره نداریم و باید به دیگران بگوییم برای ما ماهواره بفرستند. ایران به این قدرت رسیده که ماهواره در مدار قرار میدهد. چرا این حرفهای بیاساس را میزنید؟ ایران پیشرفت کرده و قدرتمند شده و همه زنجیرهای استعمار را پاره کرده و آنها را از کشورش بیرون رانده و امروز یک کشور نمونه مستقل است.» گفت: «من در عمرم نه به ایران رفته ام و نه با مسئولان و یا سفارت ایران رابطهای دارم. همه میدانند که من یک عرب ناسیونالیست جدّی هستم، اما وجدانم اجازه نمیدهد این حقکشیهای شما را بشنوم.»
آنها اینجور دارند از ما دفاع میکنند، آن وقت یک عده در داخل خود ما این مسخرهبازیها را در میآورند.
یک عده در داخل خودمان همه چیز را کنار زدهاند و من واقعاً نگرانم که نکند کسانی از این نااهلان نفوذ کردهاند و امروز دارند این جریانات را رهبری میکنند. اینها حتی متأسفانه با رهبریها و هدایتهای آقا تقابل دارند و به اسم حمایت از رهبری، علیه نظام عمل میکنند و به توصیههای حضرت آقا عمل نمیکنند.
من معتقدم الان هم اگر هدایتهای ویژه رهبری نباشد و وقتی که ایشان برای نظام میگذارند و دارند قدرتمندانه، انقلاب را هدایت میکنند، اندکی کوتاه بیایند، یک عده با تصمیمی که گرفتهاند انقلاب را به باد میدهند و این چیزی نیست که لازم باشد از رادیوهای بیگانه بشنویم، بلکه از درون میشنویم. دلسوزان انقلاب متحیرند که رهبر معظم انقلاب از کسانی حمایت کردند و امروز آنها هر چند قولاً حرفی نمیزنند، ولی عملاً مسیری خلاف رهبری طی میکنند.
به هر حال ما باید هوشیار و بیدار باشیم و اتحاد و انسجام خود را در پرتو ولیفقیه حفظ و طوری عمل کنیم که عناصر ضد انقلاب نتوانند از این فرصت سوءاستفاده کنند و برای تضعیف نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کوچکترین قدمی بردارند.