نمونههایی از مذاکرات دیپلماتیک جریان حاکم بر وزارت خارجه
از پیشنهاد خلع سلاح حزب الله لبنان تا مذاکره با استراو در شرایط خاص!
چکیده از پیشنهاد خلع سلاح حزب الله لبنان تا مذاکره با استراو در شرایط خاص! :
رئیسجمهور در همایش رؤسای نمایندگیهای ایران در خارج از کشور، سخنان مهمی ایراد کردند که در سایه جنجال رسانهای حملات تند ایشان به منتقدین، کمتر دیده شد. وی درباره تیم دیپلماسی دولت یازدهم گفت: ما در منطق کم نمیآوریم، دیپلماتهای مجربی داریم. امروز در رأس وزارت خارجه افرادی هستند که نه تنها در منطقه که در جهان جزو برترین دیپلماتها هستند. بروید صورت مذاکرات سالیان دراز گذشته را بخوانید. من اینقدر دیدم بعضیها هراسان زندگی میکنند و چون خود اعتماد به نفس ندارند، گفت کافر همه را به کیش خود پندارد دیگران را هم این چنین میبینند ناچار شدم چند مورد مذاکرات خودم را با دیپلماتهای هستهای بیاورم با این که عرفش این نبود، این کار را من کردم تا بخوانند و ببینند. به گزارش «یک بیست»، در ادامه به گوشهای از سابقه تیم دیپلماسی فعلی دولت، اشاره میشود تا نشان داده شود که عقبنشینی و وادادگی مقابل مستکبرین، علاوه بر هزینههایی برای عزت و آبروی ملت حتی باعث وصول به منافع مادی هم نمیشود.
۱- کمک به آزادگی گروگانهای امریکایی و نقض «حسن نیت»
در سال ۱۹۹۱ (هنگام ریاستجمهوری آقای هاشمی) حزبالله لبنان چند سرباز امریکایی را اسیر گرفته بود. امریکاییها از طریق کانال معاون دبیرکل سازمان ملل از ایران درخواست کمک کردند. آقای هاشمی به همراه آقایان «ظریف» و «موسویان» برخلاف برخی نظرات داخلی، فشار شدیدی بر حزبالله لبنان وارد آورد. اسیران امریکایی یکی یکی آزاد شدند. امریکا به زیر میز توافقات فیمابین تهران- واشنگتن میزند. آنان بهبهانه انجام حرکتهای تروریستی از جمله ترور مخالفان حکومت و همچنین فتوای چند سال گذشته امام خمینی(ره) درخصوص ارتداد سلمان رشدی، بهبود روابط را بسیار بسیار سخت دانستند و مدعی شدند که تهران عملاً به وعدههایی که پیشتر مبنی بر «حسننیت» داده بود، عمل نکرده است. امریکاییها به قولهایی که به آقای هاشمی داده بودند علیرغم پیگیری زیاد از طرف وی، عمل نکردند.
۲- نامه به امریکا و معامله بر سر گروههای مقاومت
در اوایل سال ۲۰۰۳ (اواخر سال ۱۳۸۱)، پس از حمله امریکا به افغانستان، از سوی دستگاه دیپلماسی دولت خاتمی طرحی جهت اصلاح روابط ایران و امریکا، به واسطه سفارت سوئیس به وزارت خارجه امریکا فرستاده میشود. به موجب این طرح پیشنهاد میشود امریکا دست از تغییر حکومت ایران بردارد و موافقت شود ایران به wto بپیوندد و همه تحریمها علیه ایران- که آن موقع نسبت خیلی گسترده نبود- متوقف شود، در مقابل ایران نیز حزبالله لبنان را «خلع سلاح» و به یک گروه سیاسی تبدیل میکرد و اسرائیل را به رسمیت میشناخت!
محمدجواد ظریف در توصیف طرح مذکور میگوید: «مؤلفههای مهمی برای ایران در آن طرح وجود داشت، یعنی مؤلفه احترام متقابل». وی ادامه میدهد: «امریکاییها در پاسخ به طرحی که تلاش هوشمندانه جهت رفع تمام موارد نگرانی دوجانبه بود، آن را به سادگی نادیده گرفتند.»
امریکاییها طرفهای ایرانی را با پاسخ سرد خود مواجه کردند. اما انتشار نیمه رسمی وجود چنین نامهای باعث ایجاد یأس و نگرانی در گروههای مقاومت در لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان و… نسبت آنها با ایران شد.
۳- مذاکرات سعدآباد: تعلیق با یک تشر!
اکتبر سال ۲۰۰۳ (مهر ۸۲) وزاری خارجه سه کشور اروپایی وارد ایران میشوند تا برای اولین بار پیرامون حق غنیسازی جمهوری اسلامی مذاکره کنند. هدف اولیه هیأت اروپایی آن طور که خود گفتهاند، توقف غنیسازی و تعلیق میباشد. رئیس تیم مذاکرهکننده ایرانی، آقای روحانی، در جریان این مذاکرات عدم تزریق مواد رادیواکتیو به سانتریفیوژها را میپذیرد که به گفته محمدجواد ظریف، معنای آن این بود که ایران غنیسازی را انجام نخواهد داد. اما زیادهخواهی غربیها به اینجا ختم نمیشود، آنها میگویند تمام فعالیتهای غنیسازی باید معلق شود.
با اتمام زمان پیشبینی شده برای مذاکرات، آقای روحانی اعلام میکند که زمان رفتن پیش رئیس جهمور و ارائه گزارش مذاکرات فرا رسیده است. وزیر خارجه آلمان با کوبیدن مشت روی میز، هیأت ایرانی را تهدید میکند که اگر قبل از جلسه با رئیسجمهور به توافق نرسیم، سوار بر هواپیما شده و به کشورهایمان باز میگردیم! هیأت ایرانی نیز برای راضی کردن آنها، تفسیر تعلیق را به البرادعی و آژانس واگذار مینماید و در عین خوش خیالی تیم ایرانی، البرادعی برخلاف تفسیری که روز گذشته از معنای تعلیق به مقامات ایرانی گفته بود، تعریف هیأت اروپایی را میپذیرد. اشتباهی که بعدها آقای خاتمی نیز به آن اذعان میکند. ایران انتظار داشت ضمن توافقی که با اروپاییها داشته است، امتیازات اقتصادی به دست آورد، ولی هیچ امتیازی دریافت نشد و مجبور به تعلیق کل صنعت هستهای شدند.
پذیرش تعلیق و پروتکل الحاقی، رأساً توسط تیم مذاکرهکننده به دلیل آنچه به آن «اعتمادسازی» میگفتند و بدون مصوبه مجلس پذیرفته شده بود و گمان میرفت وجود واژه «داوطلبانه» مشکلی پیش نخواهد آمد. اما با طراحی دقیق تیم اروپایی، روند ماجرا به گونهای دیگر رقم خورد. جک استراو ماجرای حیله اروپاییها به ایران برای پذیرش خواست غربیها را در کتابش شرح میدهد. وی میگوید که چطور با یک تهدید به عدم ملاقات با رئیسجمهور تیم مذاکره کننده خواست آنها را میپذیرد:
«برنامه (دیدار با خاتمی) با خوشبینی در جدول زمانی ساعت ۱۰ و نیم صبح گنجانده شده بود اما ساعت ۱۰ و نیم آمد و رفت و هنوز توافقی صورت نگرفته بود، بویژه بر سر مورد حساس تعلیق غنیسازی اورانیوم. ناگهان دکتر روحانی اعلام کرد که وقتش است که همه برویم و رئیسجمهور را ببینیم. ما سه نفر به یکدیگر نگاه کردیم. دیگر همدیگر را خوب میشناختیم. من گفتم اما چیزی وجود ندارد که به خاطرش برویم و دیدار کنیم. دومینیک گفت برنامههای کاری ما در هواپیما و فرودگاه آماده است و یوشکا گفت ما خیلی خوشحال میشویم که برویم به کارمان برسیم. توافق را به وقت دیگری موکول کردیم و همه از صندلیها بلند شدیم. بهت و حیرت بر چهره طرف ایرانیها نشسته بود. ایرانیها را دیدیم که رفتند دور هم جمع شدند. دکتر روحانی و دیگر مذاکرهکنندگان شروع به تلفن زدن کردند- به تصور ما با مقامات ایرانی تماس میگرفتند… ما کمی پلکیدیم، بعد برای تنفس به باغ زیبای [سعدآباد] رفتیم. در نهایت، به داخل دعوت شدیم. طفره رفتنهای شفاهی جای خودش را به مذاکره جدی و سخت قدیمی داد. نتیجه، بیانیه تهران بود.»
۴- مذاکره ظریف و البرادعی: خواهش حزبی!
تیم مذاکره کننده ایرانی برای جبران مافات و برای این که نشان دهد میتواند از اروپاییان امتیاز تجاری بگیرد، محمدجواد ظریف را نزد مدیر آژانس میفرستند. آنچه که در این دیدار ظریف به آقای البرادعی میگوید، به غایت مکدر کننده میباشد؛ در این دیدار ظریف برای جلوگیری شکست جناح سیاسیاش در داخل، متوسل به خارجیها میشود و به البرادعی میگوید:
بسیاری از کاندیداها از شکست مذاکرات ما سود میبرند، آنها موفقیت جذابی در این گفتوگوها نمیدیدند. از سویی آنها آدمهای پرنفوذی هم بودند. هم برای اروپاییها و هم مذاکرهکنندگان اعتبار ایران از دست رفته بود. این تنها مشکل اعتماد به آنها نبود، این مشکل اعتماد به جبهه ما هم بود، اعتماد به نوع اعتبار ما در خانه.
متأسفانه آقای ظریف در پیام ویدئویی قبل از سفر به وین ۶ دوباره همین رویکرد جناحی و اولویت داشتن منافع گروهی را بعد از حدود ۱۰ سال اما این بار علنی و در رسانهها تکرار میکند.
پیام ویدئویی آقای ظریف در آستانه مذاکرات وین ۶ یک یادآوری برای غربیها داشت و آن انتخابات سال ۸۴ است که پس از آن روند سیاست خارجی تغییر کرد: «در حالی که به ۲۰ جولای (۲۹ تیر ضربالاجل توافق) نزدیک میشویم، احساس میکنم که باید بار دیگر هشدار دهم که تلاش برای امتیازگیری در لحظات آخر نتیجهای بهتر از آنچه که در سال ۸۴ به دست آمد، نخواهد داشت.»
صحبتهایی که یادآور صحبتهای وی با البرادعی پس از شکست مذاکرات سعدآباد در سال ۸۴ است: «بسیاری از کاندیداها از شکست مذاکرات ما سود میبرند. آنها موفقیت چشمگیری در این گفتوگوها نمیبینند. از طرفی آنها آدمهای پر نفوذی هم هستند. اعتبار اروپاییها و مذاکره کنندگان ایرانی هر دو در ایران از دست رفته است. مشکل تنها اعتماد به آنها نیست. این مشکل اعتماد به جبهه ما هم هست. اعتماد به نوع اعتبار ما در خانه!»
۵- مذاکرات پاریس: در دستشویی نمیشود!
صحبتهای بعدی بین ایران و سه کشور اروپایی در پاریس برگزار شد، در نتیجه این مذاکرات، ایرانیها با تعلیق کامل به مدت سه ماه موافقت میکنند. خیلی زود ایرانیها از نتیجه این مذاکرات پشیمان میشوند. وزیر امور خارجه وقت ایران با وزیر خارجه انگلیس که سوار بر قطار بود، تماس فوری میگیرد و از او میخواهد که معامله صورت گرفته در پاریس را اصلاح کنند؛ وی درخواست میکند ۳۰ سانتریفیوژ برای تحقیقات باقی بماند. وزیر خارجه انگلیس که برای پاسخ به تماس تلفنی مجبور شده بود به دستشویی برود، با لحنی تمسخرآمیز در پاسخ میگوید که بعداً باید با او تماس بگیرد، چون مذاکره در موردی به این مهمی در دستشویی یک قطار ممکن نیست! بعد از چند وقت دوباره با وزیر خارجه ایران تماس میگیرد و میگوید: «قرارداد، قرارداد است. میدانید که.»
گذری کوتاه در تاریخ روشن میکند که این دیپلماتها چگونه هر بار با رفتارهای حقارتآمیز امریکا مواجه میشوند و علاوه بر هزینههایی که به کشور تحمیل میکنند، چگونه مجبور به انفعال و عقبنشینی بیشتری میشوند و این شیوه رفتار چطور بزرگواری و عظمت ملت ایران را انکار میکند و فرهنگِ تحقیر، خودباختگی و وابسته به غرب بودن را در میان ملت تبلیغ میکند. این خسارتهای فرهنگی از همه خسارتهای اقتصادی و صنعتی به کشور سنگینتر و مهمتر است. همان طور که رهبر عزیز انقلاب اسلامی در دیدار هیأت دولت فرمودند: «خطاها و اشتباهات فرهنگی بهراحتی قابل جبران نیست.»
هر انسان عاقلی با تکرار اتفاقهای ناخوشایند بعد از اقدامات خود، طبیعی است که به این نتیجه برسد که رویه خود را تغییر دهد یا لااقل نسبت به آن دچار تردید شود. اما سؤال اساسی این است که چگونه این «برترین دیپلماتهای جهان» به قول رئیسجمهور، بعد از این هم امتیاز دادن و تحمیل خسارات فراوان به کشور و تلاش برای «اعتمادسازی»، با اینکه هر بار پاسخی جز بیوفایی، بدعهدی، توهین و تحقیر نمیشوند، باز بر همان رویه خود اصرار میکنند؟
رهبر معظم انقلاب در دیدار سفرا و مسئولان وزارت خارجه دولت یازدهم با دعوت به عبرت گرفتن از این رویه تکرار شده توسط مردم و سیاسیون- از جناحهای مختلف کشور-، فرمودند:
رابطه با امریکا و مذاکره با این کشور به جز در موارد خاصی برای جمهوری اسلامی نه تنها هیچ نفعی ندارد بلکه ضرر هم دارد و کدام عاقلی است که دنبال کار بیمنفعت برود!؟
عدهای اینجور وانمود میکردند که اگر با امریکاییها دور میز مذاکره بنشینیم، بسیاری از مشکلات حل میشود، البته ما میدانستیم این جور نیست اما قضایای یک سال اخیر برای چندمین بار این واقعیت را اثبات کرد.
آیا دیدگاه تیم دیپلماسی دولت نسبت به غرب یا عدم واقعبینی آنها نسبت به اوضاع جهان باعث تکرار چنین فرآیندی شده است؟ شخص رئیسجمهور چرا به این تجربههای نه چندان موفقیتآمیز ارجاع میدهد؟ آیا ایشان حافظه تاریخی ملت را اینقدر ضعیف میدانند که همه چیز را فراموش کردهاند؟ هر چند شنیدن چنین سخنانی از فردی که «تعلیق» هستهای را به راحتی، «تکمیل» صنعت هستهای میخواند، عجیب نیست.
در بررسی همین چند مورد از سابقه تاریخی تیم دیپلماسی دولت نیز به خوبی دیده میشود که همان طور که منتقدین توافقنامه ژنو بارها تأکید کردهاند این گروه حاکم، هیچ گاه نتوانستهاند بدیهیات عرصه دیپلماسی را رعایت کنند و منافع اقتصادی و مادی مورد نظر خود را تأمین کنند. از همین روست که برخی دلسوزان کشور همواره به تیم مذاکرهکننده توصیه کردهاند: «اگر انقلابی نیستید، لااقل دیپلمات باشید.»