نگاهي بر مخالفت افراطي انجمن حجتيه با عرفان و فلسفه
آنان که از بام مخالفت با عرفان سقوط کردند!
چکیده آنان که از بام مخالفت با عرفان سقوط کردند! :
شكي نيست كه معنويتهاي نوظهور كه برپايه عوامفريبي مدعيان دروغين بنا شده است، از بزرگترين آفات جوامع بشري كه تشنه معنويت حقيقي هستند به حساب آمده و اسلامشناسان وظيفه دارند تا با تعريف و تبيين شيوه صحيح رسيدن به كمال بشري بر اساس دستورات قرآن و عترت(عليهم السلام)، همواره تفاوت مبنايي و غيرقابل قياس اين دو مسير را به طالبان حقيقت گوشزد نمايند. امّا در طول تاريخ اسلام بخصوص پس از پنهان شدن خورشيد هدايت بشري در پس ابر غيبت كبري، خطر افراط و تفريط در مبارزه با مدعيان دروغين معنويت، همواره رشد و ارتقاي معنوي مسلمانان را تهديد ميكرده و عليرغم تلاش بيوقفه مرزبانان دين، در برخي از زمانها يا مكانها، اين جوامع اسلامي بودند كه آفت زده خروج از اعتدال ميشدند. نگراني از ترويج و ازدياد عرفانهاي كاذب در برخي موارد آنچنان زياد ميشد كه گاه حتي با عرفانهاي اسلامي نيز معامله عرفان كاذب شده و برخي از بزرگان، تفاوت چنداني بين عرفان و تصوف حس نميكردند.

شاید بتوان «مکتب معارفی خراسان» یا همان «مکتب تفکیک» را نمونهای از این نوع نگاه در دوره معاصر دانست. در این نوشتار درصدد تبیین و توضیح کامل تفکرات پیروان این مکتب نیستیم و فقط به عنوان نمونهای از مخالفت با عرفان اسلامی مصطلح، آن را بیان میکنیم. هرچند که علمای تفکیکی طبقات مختلفی دارند امّا نظریه پایهگذاران این مکتب، اجمالاً این بود که ما باید همه معارف و دانشها را از قرآن و احادیث بگیریم و اخذ دانش از غیر از مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، جایز نیست. و چون فلسفه و عرفان را علومی ساخته بشر و خارج از معارف اسلامی میدانستند، با استفاده از آنان مخالف بوده یا حداقل معتقد بودند که فلسفه و عرفان اسلامی نداریم. پایهگذار این مکتب، مرحوم آیتالله میرزا مهدی اصفهانی بود. ایشان که به دلیل این تفکر نگاه تندی علیه فلاسفه و عرفا داشت، بعضاً پا را از یک اختلاف نظر علمی حوزوی فراتر گذاشته و عبارات تندی نسبت به آنان به کار میبرد. این امر در کلمات وی آنچنان آشکار مینماید که به هیچ طریقی قابل پنهانسازی نیست. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی صریحاً حکم به تباین کلی بین اسلام و حکمت نموده است: «فلاسفه اسلام منهدمکننده اسلامند و نه خادم آن. میبینی که همه آنچه که شریعت آورده با همه قواعد فلسفه متناقض است. پس آگاه باش ای خردمند که همه آنچه فلاسفه به آن رفته اند با همه آنچه در شریعت ما آمده متناقض است. » در مواضع دیگر، فلاسفه اسلامی را مشرک، تابع شیطان، برادران یهود، مخاصمهکننده با انبیا و.. . میشمرد. مرحوم آقا سید محمد حسن قاضی آقازاده ارشد عارف ربانی مرحوم آیتالله حاج میرزا علی قاضی در مصاحبهای میگوید: «من یک ماه رمضان در مشهد بودم و پای منبر آقای میرزا مهدی اصفهانی حاضر شدم، ایشان سر منبر میرفت و زیاد هم عصبانی میشد و به پدرم ناسزا میگفت. صراحتاً میگفت: «آن سیدی که در نجف است، ریشش قرمز است و قدش کوتاه است و فلان…» بعضیها به او گفتند: «پسرش پای منبر شما اینجا نشسته است.» بعد از آن آمد و از من خیلی عذر خواست و حتی یک روز مرا به منزلش برای افطار دعوت کرد. من منبرهای او را مینوشتم و وقتی به نجف رفتم آنها را به آقا نشان دادم. پدرم گفت: «اینها چیست که تو نوشتهای؟ هرگز آقا میرزا مهدی اصفهانی یک چنین حرفهایی نمیزند. مگر دیوانهای تو! آنها را دور بینداز!» من هم آنها را دور ریختم. بعد از حدود سی سال که کتاب ابواب الهدی چاپ شد، آن را خواندم دیدم صد رحمت به آنچه در مشهد شنیدم!» البته هرچند که مرحوم میرزای اصفهانی ظاهراً تا پایان عمر بر عقاید خود نسبت به فلاسفه و عرفا استوار بود، اما گویا از برخوردهای تند خود نیز پشیمان شده بود. مرحوم حضرت آیتالله العظمی بهجت در اینباره میفرماید: «ایشان [آقا میرزا مهدی] در اواخر عمر از آنچه در مورد فلسفه و فلاسفه گفته بود برگشته بود این معنی برای من ثابت شده است. آقای خمینی میفرمود: [آقا میرزا مهدی] میخواست دست مرا ببوسد. گفتم: برای چه؟ [آقای خمینی] پاسخ داد: نمیدانم شاید کتاب کشفالاسرار را دیده. » امّا با وجود این برخی از شاگردان مرحوم میرزا، این شیوه افراطی را در برخورد با فلسفه و عرفان ادامه دادند. سرآمد این شاگردان، مرحوم شیخ محمود ذاکرزاده تولایی معروف به شیخ محمود حلبی بود. وی که بهترین تقریر را بر دروس استاد نگاشت، راه استاد را نیز در اهانت به فلاسفه و عرفا ادامه داد. ایشان در درس خود میگوید: «فلسفه چیز مهمی نیست بلکه اضر مطالب است به حقایق وجدانی. فلسفه دشمن بزرگ معارف الهی فاست». وی در جای دیگری فلاسفه را منکر علمی خدای واقعی میداند و نسبت به عرفا گفته است: «خاک بر دهانشان و آتش بر زبانشان! مرحوم میرزا[مهدی اصفهانی] میفرمودند اگر یکنفر به محی الدین [ابن عربی] بگوید ای.. . ای کثافت! قطعاً باید خوشش بیاید چون وصف اکملیت اوست!» شیخ محمود حلبی، پیرو مکتب تفکیک افراطی بود نه اعتدالی. به اینمعنی که با هرگونه مباحث برهانی، فلسفی و عرفانی مخالفت میکرد و با روششناسی معینی به کشف معرفت دینی میپرداخت. لذا دیدگاهی بسیار منفی نسبت به فلاسفه و عرفا داشت و با تندی از آنان یاد میکرد. علاوه بر سخنان مختلفی که از وی در این زمینه موجود است، خاطراتی نیز مؤید این مطلب است. مرحوم آقای منتظری در خاطراتش میگوید: « یک زمانی در تهران به همراه مرحوم شهید مطهری رفته بودیم پای منبر آقای حاج شیخ محمود حلبی. ایشان روی منبر به مرحوم صدرالمتألهین توهین کرد. پس از منبر، ما با ایشان درگیر شدیم که این چه تعبیرهایی است که میکنید؟ من یک بار خدمت آقای خمینی بودم، به مناسبت گفتم: ملاصدرا، ایشان ناراحت شدند که چرا میگویید ملاصدرا؟ گفتند: آیا شما به آیتالله آخوند خراسانی(صاحب کفایه) میویید ملا کاظم؟! ما باید اسم بزرگان را با احترام ببریم.»
امّا ماجرا بدین جا ختم نشد. شیخ محمود حلبی که سالها بعد با هدف مبارزه با بهائیت انجمن حجتیه را تأسیس نمود، این طرز تفکر خویش را به شاگردانش در انجمن نیز منتقل کرد و با توجّه به حیات این تشکیلات تا کنون، این تفکر و شیوه تند نیز همچنان در انجمن حجتیه وجود داشته و نسل به نسل منتقل میشود. در اینجا به عنوان نمونه به یکی از سخنرانیهای آقای سید حسن افتخارزاده از فعّالان انجمن حجتیه (بخصوص پس از فوت رهبر انجمن)، که درباره مولوی گفته است اشاره میکنیم. البته در این نوشتار درصدد اثبات و یا نفی کلام مولوی نیستیم. امّا از این رو به این نمونه پرداختیم که نشان دهیم در مباحث علمی اگر مخالفتی هست، باید نقد منطقی و بدون طعنه و توهین کرد. چرا که بخصوص در چنین موضوعاتی، عرفایی همچون امام راحل(ره) از مولوی با عنوان «عارف رومی» یاد میکنند. پس باید جانب احتیاط و ادب را رعایت کرد. سید حسن افتخارزاده با اشاره به یکی از اشعار مولوی درباره عایشه، میگوید:
«حالا اگر شخص عارف مسلکی پیدا شده از عایشه به عنوان گوهر حوّا نام میبرد، این یک فاجعه و خیانت بزرگی است که به دیانت راستین و آسمانی اسلام روا داشته میشود. اینها آمدند حدیثی در این رابطه ساختند که این حدیث در قلمرو عرفان به عنوان اصل و مبنای عرفانی تلقّی شده حالا هم که هزار ماشاء الله بساط عرفان گسترده است و در و دیوار و آثار دست اول ما از اشعار عرفانی لبریز و ادبیات ما ادبیات عرفانی است و اینها جز دام خطرناکی برای به دام انداختن مسلمانان علاقهمند به عرفان و شناخت صحیح اسلامی و محتوای ارزشمند آن نیست و اکثریت عظیمی از مردم ما را که دنبال معنویت هستند همچون اسیران دست و پا بستهای به دنبال خود میکشد، معنویتی که نامش عرفان است، اما آن عرفانی که اینها برای اشاعه آن المشنگه راه انداخته اند آیا همان معنویت و عرفان اسلامی است؟!! نمیدانم. . . . جوانان عزیز اینها عرفان اسلامی نیست، گول این سخنان را نخورید، بروید درستان را بخوانید و به مدارج عالیه علمی نایل آیید، آنگاه ازدواج کرده و کار کنید و تولید کنید تا هزاران آدم بینوا در پرتو زحمت شما به نوا برسند خودتان را بیخودی به این حرفهای بیمبنا معطّل نکنید.
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا انتخاب کردی از آن این طریق را
گفت آن گلیم خویش برون میکشد ز آب
این سعی میکند که بگیرد غریق را
مدتها است که ما از خانقاه به مدرسه آمده ایم و حالا میخواهند به نام عرفان اسلامی پایمان را دوباره به خانقاه بکشانند، تا دوباره دانشها و هنرمان در دست اجانب باشد و باز برای یک سوزن محتاج امریکا بشویم، نه جوانان عزیز نمیخواهد شما عارف بشوید. شما همان دانشجویان متعلّم علی سبیل النجائ باشید، فیزیک و ریاضیتان را بخوانید ورزشتان را بکنید و کاری هم به این کارها نداشته باشید و لازم نیست شما عرفان التقاطی را که اصل و ریشه آن از نشخوارهای یونان باستان است یاد بگیرید، خدا توی خانقاه نیست، نمازتان را توی مسجد بخوانید و درستان را بخوانید، تقوا داشته باشید و به خودتان متکی باشید. »
بر اساس این گفتار آقای افتخارزاده، مولوی نه تنها عارف نیست، بلکه خائن، جاعل حدیث و اشعارش «جز دام خطرناکی برای به دام انداختن مسلمانان علاقهمند به عرفان و شناخت صحیح اسلامی و محتوای ارزشمند آن نیست.» و عرفانش نیز جز «عرفان التقاطی که اصل و ریشه آن از نشخوارهای یونان باستان است» نیست.
البته نکته بسیار مهمّی که نباید از نظر دور بماند، آن است که ذکر این مطالب بدان معنی نیست که هر کسی که با عرفان و فلسفه مخالف بود، عضو و یا مرتبط با انجمن حجتیه است. چرا که برخی از سران مکتب تفکیک بوده و هستند که نه تنها هرگز عضو انجمن حجتیه نبودهاند، بلکه در مخالفتشان با فلسفه و عرفان، جانب اخلاق و ادب را رعایت نموده و به مخالفت علمی اکتفا کردهاند. از سوی دیگر اختلاف این بزرگان تفکیکی با تفکرات انجمن حجتیه بخصوص در مباحث سیاسی، کاملا آشکار و مبرهن است. چرا که اگر بخواهیم سه محور اصلی در تفکرات انجمن حجتیه فعلی را برشمریم، باید بگوییم: ۱- مخالفت با قیام و تشکیل حکومت اسلامی قبل از ظهور ۲- مخالفت با وحدت شیعه و سنی ۳- مخالفت افراطی با فلسفه و عرفان.
مسلماً مخالفت مرحوم میرزای اصفهانی و شاگردانش همچون شیخ محمود حلبی با فلسفه و عرفان، نه از روی عناد شخصی، بلکه به سبب نگرانی از ایجاد عرفانهای کاذب و مشربهای متناقض با شریعت بوده است. امّا عدم آشنایی کامل آنان با مباحث فلسفی و عرفانی چنین مخالفتی را به بار آورده که عدم رعایت اخلاق نقد نیز، آن را پررنگتر کرده است. البته ایجاد فضای ذهنی مسموم نسبت به فلاسفه و عرفا در بسیاری از افراد، حاصل این طریق است.
تقوای همراه با علم جایگاهی ویژه در تشخیص حق از باطل داشته و دارد و همواره ما را به در پیش گرفتن طریق عدالت و انصاف رهنمون میکند. حضرت امام خمینی(ره) یکی از مصادیق بارز حاصل جمع تقوا و علم بود. ایشان که خود عارف و فیلسوفی کم نظیر در تاریخ معاصر ما به حساب میآید، با پرهیز از افراط و تفریط به موضوع معنویت و عرفان میپردازد. از سویی عرفان منهای فقاهت و توجّه به شریعت را مذموم دانسته و میفرماید: « بسیاری از زمانها بر ما گذشت که یک طایفهای فیلسوف و همان- عرض میکنم که- عارف و صوفی و متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها آن معنویات را گرفتند هر کسی به اندازه ادراک خودش و تخطئه کردند قشریون [را]. تمام ماعدای خودشان را قشری حساب کردند و تخطئه کردند بلکه وقتی دنبال تفسیر قرآن رفتند ملاحظه میکنیم که تمام آیات را، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی و جهات فلسفی و جهات معنوی، و بکلی غفلت کردند از حیات دنیایی و جهاتی که در اینجا به آن احتیاج هست و تربیتهایی که در اینجا باید بشود؛ از این غفلت کردند. به حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانی بالاتر از ادراکِ- مثلًا- عامه مردم. و علاوه بر اینکه آن معانی را- مثلًا- تحصیل کردند، ماعدای خودشان را تخطئه کردند. » و در آخرین ماههای حیات پربرکت خویش تأکید مینمایند که: « اینجانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم. » امّا از دیگر سو نیز فقه منهای عرفان را نفی کرده و با مخالفان فلسفه و عرفان به مخالفت برخاسته، مینویسد: « و در همین اوان و همان عصر، یک دسته دیگری که اشتغال داشتند به امور فقهی و به امور تعبدی، اینها هم تخطئه کردند آنها را: یا حکم الحاد کردند یا حکم تکفیر کردند، یا هر چه کردند، آنها را تخطئه کردند. و این هر دواش خلاف واقع بوده. اینها محصور کردند اسلام را به احکام فرعیه و آنها هم محصور کرده بودند اسلام را به احکام معنویه، به امور معنویه و به مافوقالطبیعه. آنها- به خیال خودشان- ما فوق الطبیعه همه جهات هست؛ اینها هم- به خیال خودشان- احکام طبیعت و فقه اسلامی و اینهاست و دیگران همهاش بیجهت است. » و در همان پیام مهم آخرین ماههای حیات پربرکت خویش، با طلاب و روحانیون اینگونه درد دل میکند: « یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بهشمار میرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهای قرون وسطی میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزهها را حفظ نمود. »
غلام سید علی
وقتی در جبهه حق و باطل زمان خود در لبیک به ولی زمان نباشی هر کجا که می خواهی باش فرقی نمی کند ،چه به نماز ایستاده باشی ،چه به شراب نشسته باشی .یعنی چه قاعد باشی مانند حجتیه و چه در عالم معنا باشی مانند عرفا، مهم این است که این مشغولیتها تو را از جهاد در جبهه اصلی باز داشته است یا حق
کاردان
باسلام .فکر میکنم باکمی تاخیر مطب فوق را دیدم و الان شاید کمی دیر باشد برای نظر دادن به دیدگاههای جالب نویسنده.مختصر و مفید خدمتشان عرض کنم که :
۱- شما که با لحن تندی شروع کردید به تخریب مرحوم میرزا مهدی و شیخ محمود حلبی و آنان را بی اطلاع از مباحث فلسفه و عرفان میدانید بهتر است کمی تحقیق کنید و پیشینه هر دو بزرگوار را در مباحث مذکور جویا شوید و سپس طعنه جهالت و بیخبری ب هایشان بدهید .
۲- با تعریف کردن بعضی عبارات از این ۲ شخصیت، قائلید که میرزا و شیخ از سر عناد ولجاجت و بی اطلاعی از مباحث فلسفه و عرفان ، شروع کردند به یکسری نقدها و وارد کردن ایرادات . در صورتی که شما را ارجاع میدهم به دقت در نوشته های این استاد و شاگرد تا ببینید که حرفی دور از ادب زده اید . حد اقل چیزیکه منِ کمترین میبینم و مطالعه کرده ام اینقدر که شما میفرمائید پیاز داغ ندارد .
الله اعلم بما فی الصدور
فرهاد
اگر هم بگوییم فقه و عرفان و فلسفه هر سه از راههای رسیدن به خدا هستند باز نمیتوان تصور کرد یک نفر هم فقه را باور داشته باشد هم عرفان و هم فلسفه را ؛چون این سه در جنگ با یکدیگرند برای درک این مساله شعور لازم نیست کافیه صادگانه توجه کنیم
من
نمیدونم دنبال چی میگردی آقای آهنگر
ولی بدون خدمت گذاران به فرهنگ اهلبیت رو داری زیر سوال میبری
بترس از روزی که با امام زمان مواجه بشی و برای این فرافکنی ها و ادعاهای واهی خودت دلیلی نداشته باشی
این رسم دیرین شیطان است که قسم خورده است در مسیر مستقیم(صراط المستقیم) مینشیند و اجازه نمیدهد مردم به سمت معارف ناب اهلبیت بروند و به عزت خدا هم قسم یاد کرده است حالا با انواع ابزار هایی که در اختیار دارد بترسیم از این که ابزارش شویم
ایلیا
اقای سیدغلام حسین ولی زمان امام زمان است ولی برای اینکه ناظمی برای جامعه باشد تا جامعه در هم نپیچد به یک نظم دهنده نیاز است تا معلم خود بیاید حالا ناظم میتواند ادعای معلمی کند خود رهبر اینطور نیست جالب است شماهها مرز حق وباطل معلوم میکنید همین شماها انقلاب و رهبر را خراب کردید
رضا
من که هرچه سخنان انسان های بدون عرفان را گوش کردم به جایی نرسیدم.گفتند که نماز بخوان روزه بگیر و غیره و بر روی من سخنان این ها هیچ تاثیری نداشت ولی وقتی رفتم به سمت عرفان تازه فهمیدم که نادان بوده ام و خداوند در قرآن فرموده گناه انسان ها بخاطر نادانییشان است چندی از سخنان امام حسین ع در واقعه عاشورا را توسط عرفان فهمیدم و فهمیدم که امام حسین ع چه سخنان ارزشمندی برای راهنمایی انسان ها فرموده که آمیخته شدن این سخنان با واقعه عاشورا درک و فهم آن را برای انسان میسر میسازد.