شما اینجا هستید : خانه » آرشیو نشریه » شماره 3 » آقا فرمودند اگر از نظر قانونی خودت را محق می‌دانی، محکم سر موضعت بایست

گفت‌وگو با احمد توکلی

آقا فرمودند اگر از نظر قانونی خودت را محق می‌دانی، محکم سر موضعت بایست

چکیده آقا فرمودند اگر از نظر قانونی خودت را محق می‌دانی، محکم سر موضعت بایست :

احمدتوکلی متولد 1330 است اما زندگی او بیش از 60 سال عرض دارد، مبارزه و ایستادن سر حرف به هر هزینه ای زندگی او را تبدیل به داستان جذابی برای جوانان می‌کند. دانشجویی که از دانشگاه اخراج می شود و به سربازی فرستاده می شود، حضور در زندان اوین، دادستانی انقلاب، نمایندگی در مجلس در 28 سالگی و صعود به وزارت و سخنگویی دولت تا 31 سالگی و بعد باز هم ایستادن بر سر حرف و استعفا. انتشار روزنامه رسالت در مسکوت ترین روزهای سیاست ایرانی، کاندیداتوری در مقابل رئیس‌جمهوری مانند هاشمی رفسنجانی و ... با احمد توکلی درباره مورد آخر گفت‌وگو کردیم. او بخشی از ناگفته‌هایش را گفت و بخشی اش را هم نگفت، گرچه بخش دیگری را هم پس از گفتن خط زد! با این حال این بخش از اظهارات توکلی درباره چگونگی رقابت با آقای هاشمی رفسنجانی بسیار خواندنی است. توکلی در ادامه به ماجراهای انتخابات سال 88 نیز می پردازد. این گفت‌وگو به نقل از مجموعه شاهد عینی منتشر می‌شود.

آقا فرمودند اگر از نظر قانونی خودت را محق می‌دانی، محکم سر موضعت بایست
چرا در سال ۱۳۷۲ کاندیدای ریاست جمهوری شدید؟ آیا یک تصمیم پیشینی بود یا یکدفعه تصمیم گرفتید؟ علت خاصی داشت؟ مجموعه‌ای دعوتتان کرد؟ این موضوع برای برخی مبهم است.

به نظر من آقای هاشمی در دوره اول صدارتشان خیلی کج رفتند و با قبول مدل و الگوی تعدیل صندوق بین‌المللی پول اقتصاد را به راه کجی وارد کردند. ما این الگو را در روزنامه رسالت نقد می‌کردیم، آن هم نقدهای بسیار صریح و روشن. ایشان دلخور هم می‌شد، ولی ملاحظه سابقه ما را می‌کرد و حداکثر گله‌اش را به ما ابلاغ می‌کرد، ولی ابداً اقدامی نمی‌کرد.
وقتی که ایشان آن مسیر را طی کرد و انتقادات را هم گوش نکرد، من به دوستانم گفتم آقای هاشمی باید در انتخابات دوره دوم خویش رقیب واقعی داشته باشد، یعنی رقیبی که واقعاً بخواهد رئیس‌جمهور شود تا او را تعدیل کند. جز انتخابات ریاست جمهوری اول، در انتخابات‌های بعدی رقابتی وجود نداشت یا تقریباً نبود؛ زیرا بعد از سوءقصدی که به آقا شد و شهادت شهید رجایی دیگر کسی با آقا رقابت نکرد و چند نفری نامزد می‌شدند که فقط انتخابات تک نفره نباشد، دور دوم هم همین‌طور، بعد هم ایشان رهبر شدند و آقای هاشمی برجسته‌ترین شخصیت بود و همه به او راضی بودند و انتخاب شد. رسید به دور دوم آقای هاشمی رفسنجانی که یا باید به همان شکل تکرار می‌شد یا صورت واقعی به خود می‌گرفت. من با دو نفر که فکر می‌کردم حریف آقای هاشمی هستند، صحبت کردم و هر دوی آنها نپذیرفتند. یکی آقای پرورش بود و یکی هم دکتر جواد لاریجانی. هر دو گفتند حرف‌هایت را قبول داریم، ولی…

مگر این‌ دو نفر جزو منتقدهای آقای هاشمی بودند؟

آقای پرورش که خیلی صریح و محکم منتقد آقای هاشمی بود. آقای لاریجانی در عرصه ظاهری منتقد نبود، ولی به روش‌های ایشان انتقاد داشت و جَنم شخصیتی ایشان هم به‌گونه‌ای است که اگر می‌خواست، می‌توانست برخورد کند. آنها نپذیرفتند. صبح روزی که مهلت ثبت‌نام نامزدها تمام می‌شد، بعد از مشورت محدودی به دفترم در روزنامه رسالت رفتم و گفتم: «بگویید عکاس بیاید. می‌خواهم عکس بگیرم و بروم ثبت‌نام کنم». همه یکمرتبه شگفت‌زده شدند که چطور شد؟ گفتم: «چطور شد ندارد. هیچ‌کس حاضر نشده با آقای هاشمی رقابت کند، من می‌خواهم این کار را بکنم». هم در شگفت بودند و هم خوشحال، چون در روزنامه رسالت انتقاد از آقای هاشمی خیلی جدی بود.
عکس گرفتم و تقریباً یک ربع به ۲ بود که به وزارت کشور رسیدم و ساعت ۵/۲ هم آخرین مهلت ثبت‌نام بود. ثبت‌نام کردم و مثل توپ صدا کرد که فلانی برای رقابت با آقای هاشمی ثبت‌نامه کرده است و باور نمی‌کردند.

آن چیزی که بیشتر صدا کرد، نطق شما در تلویزیون بود.

اول در میان خواص سروصدا کرد، ولی بعد در عرصه عمومی، آن نطق بود که سروصدا کرد. خاطرات جالبی به ذهنم می‌آید. ساختمانی را گرفتیم و آقای مهندس فرشیدی وزیر اسبق آموزش و پرورش و دوست دوره دانشجویی در دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز، هم‌زندان و هم‌پرونده‌ام در قبل از انقلاب در شیراز، رئیس ستادم بود. جمع شدیم و کار را شروع کردیم. یک روز یکی از بستگانم که خیلی هم با ما رفت و آمد نداشت، ولی از بچگی خیلی به ما مهربانی کرده بود و رابطه عاطفی عمیقی با من داشت ـ‌ما عمو صدایش می‌کردیم‌ـ با خوشحالی آمد به ستاد و گفت: «عموجان! این یک چک ۶۰۰ تومانی است. یک نفر را هم بفرست در خانه من که یک چک ۴۰۰ تومانی هم بدهم که خرج تبلیغات انتخاباتی‌ات کنی». یک میلیون تومان در آن زمان که ما هیچی پول نداشتیم، خیلی پول جالبی بود. تعجب کردم که چطور شده او این کار را کرده ؟ آدم سیاسی‌ای نبود و اصلاً به این جور کارها کار نداشت. گفتم لابد روی عاطفه فکر کرده است دارم نامزد می‌شوم و کمک کرده است. سه چهار روز بعد دیدم پرونده‌ای را زیر بغلش زده و آمده است سراغ من که چند دقیقه خصوصی ببینمت. رفتیم داخل اتاق و گفت این خانه‌ای را که هر سال ماه رمضان‌ها می‌آیی ـ‌هر سال برای صله رحم سراغش می‌رفتم‌ـ مال یک زن کلیمی است که خودش در امریکا زندگی می‌کند، ما می‌خواهیم این خانه را بخریم خانه در توقیف دادگاه انقلاب است تقاضای ساده ای دارم شما فقط به دادگاه انقلاب بگویید زودتر نظرش را بدهد.

هنوز رئیس‌جمهور نشده آمدند سراغتان!

بله، گفتم: «پرونده را بگذارید من بخوانم، بعداً به شما خبر می‌دهم». ایشان که رفت، آقای فرشیدی را صدا زدم و گفتم: «یک چک یک میلیون تومانی در وجه آقای فلان بنویس». نوشت و پرسید: «جریان چیست؟» گفتم: «جریان این است». گفت: «خوب کردی». نامه‌ای نوشتم که عموجان! چون نمی‌توانم به دادگاه انقلاب سفارش کنم و دادگاه انقلاب هم سفارش‌پذیر نیست. از طرفی اگر این کار را بکنم، ممکن است آن پیرزن کلیمی سهم خود را بگیرد و بفرستد به اسرائیل و آنجا گلوله شود و بخورد به سینه حزب‌الله لبنان. من نمی‌توانم در جرم آنها شریک شوم و چون ممکن است تو هم گرفتاری پیدا کنی، این چک یک میلیونی را هم می‌فرستم که رفع گرفتاری از تو بشود. این را مثال زدم که بگویم ما حاضر نبودیم هر کاری را بکنیم و لذا هر کسی هم به سراغ ما نمی‌آمد. ولی عمده کار همان نطق تلویزیونی بود و صحبت‌هایی که کردم خیلی در جامعه صدا کرد، چون کسی از آقای هاشمی انتقاد نمی‌کرد. می‌گفتند: «مخالف هاشمی، مخالف رهبر است/ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است»! که مبنای دینی درستی هم ندارد و فضا را خیلی تنگ کرده بودند. ما چون آدم دنده پهنی بودیم از این چیزها جا نمی‌زدیم. من نقطه‌های ضعف چهار سال اول آقای هاشمی را صراحتاً مطرح کردم و از اشرافی‌گری که داشت رشد می‌کرد، از بی‌عدالتی و از مدل اقتصادی که صندوق بین‌المللی پول برای کشور داشت ترسیم می‌کرد، مثال‌هایی زدم. انتقادات دیگری هم داشتم، در دوره آقای موسوی به آنها می گفتیم در دولتی کردن افراط نکنید. حالا مجبور بودیم بگوییم در رها کردن امور به بازار بی حساب و کتاب افراط نکنید. قبلا می گفتیم این قدر در روی پشت‌بام جلو نیایید که می‌افتید و آنها پس‌پسکی رفتند و از آن طرف بام افتادند! یک دوره آقای هاشمی در نمازجمعه شدیدترین دفاع‌ها را از دولتی کردن می‌کرد، حالا شدیدترین دفاع را از اقتصاد بازار و اقتصاد آزاد می‌کرد و از آن طرف بام افتاده بود. انتقاداتم بسیار صریح، مصداقی، روشن و عامه فهم بود و خیلی آنها را آشفته کرد.
من برای این‌که بگویم رهبری همیشه مدافع آزادی و مدافع رأی مردم بود، این خاطره را تا آخر ادامه می‌دهم. نطق دومم که ضبط شد و شب قرار بود پخش شود، ساعت ۵/۲ بعدازظهر، آقای محمد هاشمی که رئیس وقت صدا و سیما بود به من فکس زد که چون نطق‌ شما حاوی مطالب خلاف مصالح کشور است، باید بیایید و آن را عوض کنید.

این سؤال برایم مطرح است که در اوج خفقان رسانه‌ای و درحالی که رئیس صدا و سیما برادر رئیس‌جمهور است، شما چگونه توانستید حرف‌هایتان را بزنید و انتقاد کنید؟

خاطرات را که بگویم نقش آقای هاشمی معلوم می‌شود. به نظرم کلان‌نگری آقای هاشمی رفسنجانی و تشخیص او از مصالح کشور قوی بود و الان هم از بعضی از جهات صدق می‌کند و می‌گویم که چه موضعی گرفت. آقای محمد هاشمی که این فکس را زد، بلافاصله به او جواب دادم که جنابعالی حق تشخیص این را که یک رجل سیاسی‌ـ‌مذهبی موافق یا مخالف مصالح کشور حرف می‌زند، ندارید. قانوناً شما فقط می‌توانید پخش کنید و حق دیگری ندارید.

18-tavakoli-2-609

یعنی ایشان رسماً اعلام کرد که نطق شما را پخش نمی‌کند؟

بله، اعلام کرد که نطق شما در امشب پخش نمی‌شود. البته فکس اولش این بود که این حرف‌ها خلاف مصالح کشور است و بیا عوضش کن. من نامه نوشتم که حق نداری، فکس زد که اگر نیایی و عوض نکنی پخش نمی‌کنیم. به آقای عبدالله نوری، وزیر کشور تلفن زدم و اعتراض کردم و گفتم: «شما حق ندارید این کار را بکنید». کمیته تبلیغات زیر نظر وزیر کشور و دادستان کل کشور و یک نفر از شورای نگهبان به نام آقای عباسی بود. آسیدابوالفضل موسوی تبریزی هم که خدا رحمتش کند دادستان بود. به هر سه نفر زنگ زدم و گفتم: «شما فقط و فقط حق دارید تقسیم وقت عادلانه کنید و حق اظهارنظر در باره محتوا را ندارید و صدا و سیما هم به طریق اولی ندارد، حتماً باید نطق من پخش شود». بعد هم با کمک آقای ناطق‌نوری فشار آوردیم تا این‌که ساعت شش بعدازظهر، آقای همتی معاون سیاسی آقای محمد هاشمی زنگ زد و گفت: «بیا بحث را اینجا ادامه بدهیم که اگر قانع شدی بروی پشت دوربین و اگر قانع نشدی که هیچ». قبول کردم و با یکی از همراهانم به دفتر آقای همتی در صدا و سیما رفتم. استدلال نداشت و فقط فشار می‌آورد. من پشت سر هم استدلال می‌کردم و می‌گفتم: «برای نظام بد است که این نطق پخش نشود و تقصیر شما هم هست و همه‌تان را می‌کشم به دادگاه». ساعت حدود هشت بود و توافق نکردیم و آنها گفتند: «پخش نمی‌کنیم». گفتم: «مگر همه‌تان را به دادگاه می‌کشم». رفتم به خانه و چون نامزد ریاست جمهوری بودم، برای خانه ما یک خط تلفن کشیده بودند. ساعت نزدیک ۹ شب بود که آقای میرمحمدی، رئیس دفتر آقای هاشمی رفسنجانی زنگ زد که جریان چیست؟ گفتم: «جریان این است و اینها حق تشخیص ندارند. تشخیص مطلب با من است و به اینها مربوط نیست و من هم زیر بار نمی‌روم که نطق را عوض کنم و اگر پخش نکنند، من هم با آنها برخورد قانونی می‌کنم». او رفت و به آقای هاشمی‌رفسنجانی خبر داد. بعد از چند دقیقه آقای حجازی زنگ زد که آقا فرموده‌اند: «این اختلاف بر سر نطق شما چیست؟» توضیح دادم که هیچ اشکالی بر نطق من وارد نیست و اینها هم حق قانونی ندارند که دخالت کنند. من هم سر موضع خودم ایستاده‌ام و کوتاه نمی آیم. البته اگر آقا دستور بدهند، گوش می‌دهم، ولی بدانند که حق با من است. ایشان گفت: «گوشی را نگه دار». رفت و برگشت و گفت: «آقا فرموده‌اند اگر از نظر قانونی خودت را محق می‌دانی، محکم سر موضعت بایست».

ولی خود رهبری به آقای هاشمی دستوری ندادند که پخش بشود؟

حالا عرض می‌کنم. آقای هاشمی در راه منزل که می‌رود، از موج اف ام رادیو صدای برنامه های تلویزیون را می‌گیرد و می‌بیند وقت پخش نطق من رسیده است، اما آن را پخش نکرده‌‌اند. یک ربع بیست دقیقه گل گذاشته بودند و موسیقی پخش می کردند!! توضیح هم نمی‌دادند. آقای هاشمی عصبانی شد و از داخل ماشین به برادرش تلفن زده بود که چرا پخش نمی‌کنی؟ داری آبروی نظام و همین طور آبروی مرا می‌بری؟ حتماً پخش کن. وقتی به آنها فشار آمد ناچار شدند بدون این‌که در نطق دست ببرند، آن را پخش کنند، فقط قبل از پخش نطق یک اطلاعیه از طرف آقای کرباسچی علیه من خواندند، اما نطق را کامل گذاشتند که نشان داد اگر انسان محکم سر موضع قانونی‌اش بایستد، به‌رغم این‌که صدا و سیما دست برادر رئیس‌جمهور هست، جمهوری اسلامی ظرفیت پیروز کردن حق را دارد. تجربه بسیار جالبی بود و مخصوصاً این‌که آقا چقدر جدی بودند که مشارکت مردم را به حداکثر برسانند چون خبر شدم که از نامزدی و جدیت من خوشحال بودند و قبول داشتند که به طور واقعی من با آقای هاشمی رقابت کنم و احیاناً رئیس‌جمهور هم بشوم. بعد هم وقتی موضع مرا قانونی دیدند، نپرسیدند چی گفتی چی نگفتی و در محتوا دخالت نکردند و اعتماد کردند و گفتند اگر موضع خودت را قانونی می‌دانی، محکم بایست. حدس می‌زنم از دفتر آقا هم به صدا و سیما تذکر داده بودند و به هر حال نطق پخش شد.

شما در دوم خرداد کاندیدا نشدید، ولی فعالیت‌های سیاسی و بخصوص فرهنگی شما وارد فاز جدیدی شد. صرفاً یک مسئول دولتی نبودید. ما از اول انقلاب شاهد وزرای زیادی در کابینه‌های مختلف بوده‌ایم. حوزه‌های فرهنگی و سیاسی شاهدند که شما در جاهایی در مبارزه فرهنگی و فکری ورود کردید. در دوم خرداد باز رد پایی از مبارزه شما با جریان سکولار هست. شما در زمانی که امثال کدیور، عبدالکریم سروش، حسین بشیریه و امثال اینها فضای دانشگاهی و رسانه‌ای را با مدیریت سعید حجاریان در فضای روزنامه‌ها، کشور را به سمت خاصی می‌بردند، در مواجهه فرهنگی با این جریان اقدام خاصی هم کردید؟

برجسته‌ترین اقدامی که توفیق انجام آن را داشتم، رقابتی بود که در انتخابات سال ۸۰ با آقای خاتمی کردم، ولی قبل از آن وقتی درسم در انگلیس تمام شد و اواخر آذر ۷۵ به ایران برگشتم، پیش یکی از کسانی که داشت برای آقای ناطق‌نوری برنامه‌ریزی می‌کرد ـ‌جواد لاریجانی‌ـ رفتم و گفتم: «به نظر تو اگر الان نامزد شوم، وضع آقای ناطق چه جوری می‌شود؟» گفت: «خیلی به هم می‌ریزد». گفتم: «شما چه جور سیاستمداری هستید که اگر من نامزد شوم کل برنامه‌هایتان به هم می‌ریزد، اصلاً با من مذاکره نکردید و از من نپرسیدید که آیا می‌خواهی بیایی یا نه؟» گفت: «راست می‌گویی. واقعاً خیلی کوتاهی کردیم. چه کار می‌خواهی بکنی؟» گفتم: «هنوز تصمیم نگرفته‌ام. ممکن است بیایم در صحنه». البته به دلایلی نامزد نشدم و وقتی به من گفتند: «آیا برای آقای ناطق کار می‌کنی؟» گفتم: «به یک شرط کار می‌کنم که هر چند دقیقه‌ای که بگویید حرف بزن، حرف می‌زنم و بیشتر حرف نمی‌زنم، اما حق ندارید حتی یک کلمه از آن را بردارید» و از مسئول ساختن فیلم برای آقای ناطق قول قطعی گرفتم و سه تا فیلم کمتر از سه دقیقه برنامه پر کردم. موضع من با موضع آقای ناطق و اطرافیانش فرق می‌کرد و من از موضع خودم از آقای ناطق دفاع می‌کردم، چون من با سیاست‌های آقای هاشمی مخالف بودم و مطمئن بودم آقای ناطق دارد اشتباه می‌کند که مخالفتی را که با برنامه‌های آقای هاشمی داشت، ابراز نمی‌کرد، ولی آنها به قول خودشان عمل نکردند و با یک تدوین بسیار بدی که اثر منفی زیادی هم گذاشت، از فیلم ما به شکل بریده‌بریده و آنجایی که از شورای نگهبان و جناح راست انتقاد می‌کردم، همه را بریدند و بخشی را پخش کردند که خیلی هم بد شد.
به این ترتیب وارد دوره دوم خرداد شدیم. من از زمانی که در زندان بودم با مجاهدین خلق مشکل فکری داشتم و تاریخ زندگی سیاسی من فرهنگی است، یعنی آدم صاحب مبنایی هستم و الحمدلله تا حالا هم مبنایم را تغییر نداده‌ام. با همان مبنا هم با دوم خرداد برخورد و با سکولاریسم مخالفت می‌کردم و روزنامه «فردا» را منتشر کردم. روزنامه «فردا» در عمر کوتاهش نشان داد که یک جریان آزادیخواه و باز می‌تواند صاحب مبانی اصیل دینی باشد و چون دین از آزادی دفاع می‌کند، از آزادی دفاع و باز برخورد کند و مخالف را تحمل و بلکه ترویج کند تا بتواند خود را ترویج کند. همان حرفی که مرحوم بهشتی زد. روزنامه فردا روزنامه نویی بود و چون من مسئولش بودم و یک چیزهایی به من نمی‌ماسید، بعضی از سدها مثل مصاحبه با خارجی‌هایی را که حتی در وزارت امور خارجه امریکا و یا سخنگوی پنتاگون بودند، شکست. کار خبری حرفه‌ای می‌کردیم. آن روزنامه که بعدها سایت «الف» سعی کرد جای آن را پر کند، از موضع باز و آزادی‌خواهانه از دین و مبانی دینی و حکومت دینی دفاع می‌کرد و می‌کند و در دانشگاه‌ها هم که راه داشتم و به عنوان مخالف دوم خرداد، حرف‌هایم را راحت می‌زدم و حتی نقد خودی‌ها را هم در هر جا که لازم بود انجام می‌دادم، فعال بودم تا این‌که به سال ۷۸ و انتخابات مجلس ششم رسید. در آنجا هم موضع من با دوستان همفکرم فرق داشت و جزوه‌ای ۳۰-۲۰ صفحه‌ای را با عنوان «مبارزه با فساد را از خود آغاز کنیم» در نقد شرایط موجود و ویژگی‌های شرایط مطلوب چاپ کردم. در این جزوه فاصله من با دوم خردادی‌ها و نیز دوستانم کاملاً روشن بود، چون بعضی از کارهایی را که مرسوم شده بود قبول نداشتم.
این گذشت و رسیدیم به سال ۸۰ که باز من نامزد شدم و در آنجا بسیار صریح در نطق‌های تلویزیونی در مباحثی که مطرح می‌شدند دوم خرداد را نقد کردم و معتقدم که نقدهایم درست بود و حوادث هم نشان دادند که نقدهایم درست بوده‌اند، البته آقای احمدی‌نژاد آن قدر کار را خراب کرد که الان همه آنها مدعی ما شده‌اند.

18-tavakoli-3-609

بخش آخر گفت‌وگوی من و شما ماجرای انتخابات ۸۸ و رخدادهای پس از آن است. شما در پایان دهه ۸۰ چه به عنوان رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس یا نماینده مجلس، یک سیاستمدار باسابقه بودید. آیا تلاش کردید که شکاف و وضعیت بحرانی که بعد از انتخابات به وجود آمد، سر و سامانی پیدا کند. به‌طور خاص سؤالم این است که آیا با طرف شکست‌خورده در انتخابات، آقای مهندس موسوی و آقای کروبی وارد مذاکره و ارتباط شدید؟

من همیشه با این موضوع که نیروهایی که ظرفیت انقلاب حساب می‌شدند و می‌شوند، هدر بروند، مخالف بوده‌ام و هستم. سرمایه انقلاب اسلامی از حیث نیروی انسانی مدیر نامحدود نیست. گرچه این ریزش‌ها رویش هم داشته است، ولی خداوکیلی این رویش‌ها هنوز نتوانسته‌اند جای ریزش‌ها را بگیرند. برای همین نسبت به کسانی که در عرصه حضور داشتند و می‌توانستند گوشه‌ای از کار نظام را بر عهده بگیرند و این بار را به دوش بکشند، همیشه نگاه حذفی را طرد می‌کردم، به همین دلیل وقتی وزیر کار بودم، معاونین وزیر قبلی را نگه داشتم و گفتم اگر از شما بهتر پیدا کردم، او را می‌گذارم، اما همچنان با آنها رفیق بودم. به مرکز پژوهش‌ها هم که رفتم همین کار را کردم.
در قضیه انتخابات ۸۸ هم همین کار را کردم. به نظر من درست‌ترین ایراد آقای موسوی به آقای احمدی‌نژاد این بود که شما قانون‌شکن هستی، ولی خودش خیلی زود با همین ادعا آزمایش شد. من در اردیبهشت ۸۸ در دانشگاه امام صادق(ع) سخنرانی داشتم و آقای موسوی و آقای احمدی‌نژاد را با هم مقایسه کردم و گفتم هر دو از نظر تحکمی برخورد کردن، تکرو بودن، حرف خود را قبول داشتن و حرف کسی را قبول نداشتن، تحقیر مدیران و امثالهم خیلی به هم شبیه‌اند. از من پرسیدند: «به چه کسی رأی می‌دهی؟» گفتم: «هنوز تصمیم نگرفته‌ام». دوستانی که قبلاً در ستادهای من بودند، با من ارتباط داشتند و همیشه جمع می‌شدیم و در این‌گونه موارد با هم مشورت می‌کردیم. از من پرسیدند: «شما به چه کسی رأی می‌دهی؟» گفتم: «اضطراراً به احمدی‌نژاد رأی می‌دهم» و اضطرار را هم برایشان تعریف کردم. عرضم این است که من آقای احمدی‌نژاد را در تحریک رقیبان مقصر می‌دانستم، ولی هیچ وقت ‌یک مرد مؤمن، یک مسلمان، یک انسان با صلابت و یک سیاستمدار عاقل شرایط برایش تعیین‌کننده نیستند که خط او را مشخص کند. حرکت او را مضیّق می‌کند یا جولان او را توسعه می‌دهد، اما برایش تعیین تکلیف نمی‌کند. آقای موسوی نمی بایست اسیر شرایط اطرافش می شد. در روز شنبه، ۲۳ خرداد فردای انتخابات در دفترم در تقاطع وصال و ایتالیا داشتم کار می‌کردم و از آن بالا می‌دیدم که چطور طرفداران آقای موسوی موتورسواری را که ظاهری حزب اللهی داشت و معلوم بود زندگی‌اش با موتورش می‌چرخد، گرفتند، کتکش زدند، موتورش را آتش زدند، سطل خاکروبه را برگرداندند و آتش زدند. فهمیدم وضع دارد به سمتی می‌رود که اصلاً نمی‌بایست می‌رفت و حتماً موسوی می‌توانست جلوی این کار را بگیرد. دو روز بعد آقا ایشان را خواست و به او فرمودند: «این راهی را که داری شروع می‌کنی، نمی‌توانی تمام کنی و از دستت در می‌رود و دیگران راه می‌برند». گوش نکرد و این کار را ادامه داد.
تلاش من این بود که آقای موسوی از پرتگاه سقوط نکند و غیر از نامه‌هایی که نوشتم و منتشر شدند ـ‌یکی به آقای خاتمی و موسوی و دو تا به آقای کروبی‌ـ سعی کردم با ارتباطاتی که برقرار کردم، در ایجاد آرامش موثر باشم از جمله دوست هنرمند و متدینم آقای سعید صادقی که عکاس جبهه بود و به من لطف داشت و در ستاد آقای موسوی فعالیت می‌کرد، به دفترم تشریف آورد. خیلی از اوضاع گله کرد. بعضی حرف هایش درست هم بود و با هم موضع مشترک در آن ها داشتیم، گفتم: «آقای موسوی دارد راه خطا می‌رود. قرآن به یهودی‌ها می‌گوید چرا ایمان نمی‌آورید؟ یهودی‌ها می‌گویند ما باید به پیامبری ایمان بیاوریم که صاعقه بیاید و قربانی او را بسوزاند، محمد که چنین معجزه ای نیاورده است. قرآن می‌فرماید محمد نیاورده است، چرا به پیامبران قبلی که این معجزه را آوردند ایمان نیاوردید؟ هر کسی را با قول خودش مؤاخذه می‌کنند. آقای موسوی به احمدی‌نژاد گفت: «تو قانون‌شکن هستی». خودش در معرض تمکین به قانون و پذیرش شکست و یا قانون‌شکنی قرار گرفت و قانون‌شکنی را ترجیح داد و رفوزه شد. قبل از این‌که از مدرسه اخراج شود باید به دادش رسید». بعد گفتم: «برو و به آقای موسوی بگو یادت هست موقعی که نخست‌وزیر بودی برخی از علمای قم به امام فشار آوردند که شما را بردارد. امام به آنها پیغام داد نه شما بهتر از علی(ع) هستید نه اینها بدتر از خلفا هستند. همان جور که علی(ع) خلفا را قبول نداشت، ولی با آنها کار کرد تا اسلام نضج بگیرد، شما هم به اینها کمک کنید تا جنگ به پیروزی برسد. به یادش بیاورید و بگویید احمد توکلی گفت: حالا من می گویم نه تو بهتر از علی(ع) هستی و نه اینها بدتر از خلفا هستند. این کارها را نکن و این نعمت بزرگ مشارکت مردم را هدر نده و آن را به ضد خودش تبدیل نکن». بعد برایش مثالی زدم و گفتم: « سفیان ثوری ـ‌از زهاد هشتگانه اهل تسنن و مورد احترام آنان‌ـ روزی با یکی از مریدانش به در خانه امام صادق(ع) آمد. امام داشتند با یکی از اصحابشان از در می‌آمدند بیرون. سفیان گفت: یابن رسول‌الله! پیامبر در فلان جا فلان حدیث را فرمود. به من بگویید می‌خواهم بنویسم. حضرت فرمود: عجله دارم و نمی‌رسم. گفت: خواهش می‌کنم. فرمود: نمی‌رسم. امام رفت سوار مرکبش شود، سفیان گفت: تو را به جدت قسم تا نگفتی نرو. حضرت پیاده شدند و گفتند بنویس. حدیث مفصلی هم بود و در شأن اهل‌بیت(ع) که کسی که می‌خواهد اسلام را بشناسد، باید در خانه اینها بیاید و نباید دکان مجزا باز کند. سفیان این حدیث بلند را نوشت و تشکر کرد و رفت و حضرت هم با صحابی اش به سوی دیگری رفتند. مرید سفیان ثوری پرسید: حالا چه کار می‌کنی؟ سفیان جواب داد: حالا چه کار می‌کنی، یعنی چه؟ مرید پرسید: بعد از این حدیث چه کار می‌کنی؟ منظورش این بود که آیا دکانت را تخته می‌کنی و می‌روی پای درس امام صادق(ع) می‌نشینی یا باز هم دکانت را باز نگه می‌داری؟ تا متوجه شد، کاغذ را پاره پاره کرد و در جوی آب ریخت و گفت: از این مسأله با کسی صحبت نکن. از آن طرف صحابی از حضرت پرسید: شما که کاری نداشتید. شما که این قدر در ترویج احادیث نبوی اهتمام دارید چرا استنکاف می‌کردید؟ حضرت فرمودند: او با این حدیث مخالفت می‌کند و جهنمی می‌شود. من می‌خواستم به او فرصت بدهم تا جهنمی نشود».
به آقای صادقی عرض کردم: «امام صادق به فکر جهنمی نشدن سفیان ثوری هست، ما بگذاریم میرحسین موسوی و کروبی جهنمی شوند؟ آن ها با این کارشان جهنمی می‌شوند، چون علیه ملت، اسلام و انقلاب امام رفتار می‌کنند». او خیلی متأثر شد و رفت و همراه با آقای حبیب احمدزاده آمد. یک نویسنده جنگ که خیلی هم آدم گلی است. بحث، صحبت و پیشنهادشان که تو بیا و با موسوی صحبت کن. گفتم: «من حاضرم بیایم با موسوی صحبت کنم، ولی او به من وقت نمی‌دهد، چون به من خوش‌بین نیست. اگر شما این حرف‌ها را قبول دارید، بروید به او بگویید». البته آنها قبول داشتند که تقلب نشده است و هر دو می‌گفتند: «ما به او گفتیم و فلان سردار آمد و گزارش داد که رأی تو با احمدی‌نژاد خیلی فاصله داشت». گفتند: «ما می‌رویم و وقت می‌گیریم و تو حتماً بیا». گفتم: «باشد». بعد از مدتی گفتند: «موسوی اول قبول کرد، ولی بعداً دیگرانی که در اطرافش بودند متأسفانه نگذاشتند» و این ملاقات صورت نگرفت.
این را داشته باشید. از این طرف تندروی‌های خودمان و کسانی که جزو ما حساب می‌شوند و من از بعضی از کارهایشان ابراز برائت می‌کنم، در جلسه‌ای که بعضی از اصحاب رسانه از جمله مرا دعوت کرده بودند و بعضی از مقامات امنیتی هم نشسته بودند، رو کردم به مدیر یکی از این رسانه‌ای‌ها و گفتم: «به نظر تو تبدیل موضع‌گیری آقای موسوی به موضع‌گیری رجوی و تبدیل موضع‌گیری آقای هاشمی به موضع‌گیری آقای منتظری به نفع انقلاب است یا به ضرر آن؟» گفت: «به ضرر انقلاب است». پرسیدم: «پس چرا این جوری تیتر می‌زنید. شما که داری آنها را هل می‌دهی. به چه حقی داری این کار را می‌کنی؟ شما وظیفه دارید اینها را بکشی که پرت نشوند» و داستان سفیان ثوری را در آنجا هم نقل کردم. گفتم: «ما به هیچ‌وجه حق نداریم یک مسلمان را هل بدهیم که به طرف جهنم برود، ولو کسی مثل سفیان ثوری باشد که مبانی امامت را قبول ندارد، چه برسد به اینها که شیعه دوازده امامی هستند و چنین سوابقی هم دارند». در دوران وزارت و بعد از وزارت از موسوی خیلی آسیب دیده بودم، ولی او را سرمایه ملی می‌دانستم. به کروبی خیلی ایراد داشتم، ولی او را سرمایه ملی می‌دانستم. من در روزنامه رسالت علیه همه اینها افشاگری می‌کردم و می‌گفتم بعضی از انحرافات به دست اینها شروع شده است، ولی بالاخره اینها در این نظام تأیید شده بودند که رجل سیاسی‌ـ‌مذهبی هستند. پس سرمایه‌ای هستند که یک جاهایی می‌توانند باری از دوش مردم بردارند و روی دوش خودشان بگذارند. آنها برای جلسه بعدی مرا خبر نکردند و آن رسانه محترم همچنان به تیتر زدن خود ادامه داد و هنوز هم دارد ادامه می‌دهد.
من آقای موسوی را خائن به کشور می‌دانم. او را نسبت به خودش و به عقیده خودش و به راهی که مدعی بود بدان معتقد است، خائن می‌دانم. او خودش، خودش را پرت کرد. دیگران را هم مقصر می‌دانم که او را هل دادند. آقا هم شخصاً هم به واسطه سعی کردند او را جذب کنند و نگه دارند، بعضی‌ها هم مثل من تلاش‌هایی کردند، ولی متأسفانه اینها تمکین نکردند و به رفتارهای غلط خودشان ادامه دادند. من بارها از همان اول گفته ام که آقای موسوی می بایست با حفظ اعتراض به روند به قانون تمکین می‌کرد که اگر چنین می شد او رئیس یک حزب تاسیس نشده ۱۳ میلیونی بود و به یک عامل فشار اجتماعی سیاسی قوی برای مهار دولت در مسیر قانون مبدل می شد و به احتمال قوی رئیس جمهور بعدی در سال ۹۲ می بود.

ارسال دیدگاه


+ یک = 2

رفتن به بالا